ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

بلندقامتان والیبال این روزها پرچم کشورم را خیلی بالا برده اند

و من زیر بلندی این نام پر از غرور می شوم . جنس این غرور و غیرت از جنس غیرت و غرور بلند قامتانی است که بیست و اندی سال پیش نگذاشتند پرچم کشورم  لگدکوب دشمنی ها شود . دفاع از قهرمانی های یک ملت بزرگ به هر بهانه که باشد شیرین است . دست مریزاد بچه های با مرام والیبال



دیروز و در دومین نبرد جانانه با نمایندگان ایتالیا ، در کنار محظوظ شدن از شیرینی یک پیروزی دیگر ، نگاهم مات یک جامانده از قافله ی سال های حماسه افتاد که آمده بود کنار زمین تا باز هم عطر حماسه را به مشام خاطره های ناب بنشاند . دیدن این یادمان دفاع مقدس جای حودش را داشت ، گرچه قاب تلویزیون در هر صورت دنبال شکار لحظه های فرود توپ بود اما انگار این دلاور می خواست گل های نشسته بر زمین دشمن را در یادآوری مردان آسمانی مرور کند . دست مریزاد جانباز بامرام


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۳ ، ۲۳:۳۳
رهگذر

وقتی برای انسانیت انسان ارزش قائل می شوی ....

وقتی قدر فرصت زنده بودن را می دانی ....

وقتی زنده بودن را خرج کمال بندگی می کنی ...

و وقتی قدرت پا گذاشتن روی نفست را می یابی ....

حتما چمران می شوی !

ستاره ی نام و یادش در آسمان زمین روشن می ماند ، تنها برای آن که جهاد با دشمن افتخارش بود .


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۲۴
رهگذر

آمده بود از زخم های مزمن بگوید . از این که کلمات قصار رهبری در حد شعار می ماند چون عادت نداریم از بچگی درست یاد بگیریم و عادت نداریم به بچه هایمان درست یاد بدهیم !

 حرف ، حرف اتصال فرهنگ و اقتصاد بود . دو مقوله ای که به قول دکتر کلی تزاحم و فاصله بینشان احساس می شود ، با این که اتفاقادر هم تنیده اند و اگر با هم نباشند کلاه دیگری پس معرکه است ! ( لابد چیزی شبیه اوضاع خودمان ) با داغی حرف های دکتر ، کم کمک یخ جماعت وا می رفت . ساعت که گذشت ، ما ماندیم و یک عالمه آب رویی که باید حفظش کنیم .

دکتر می گفت جماعت معلم و حتی کلیت آموزش و پرورش کشور در طرح اقتصاد مقاومتی مسوول است .

با مجموعه ی حرف ها ، باور این که برون رفت خیلی از مشکلات حتی مشکلات فرهنگی  با مقاوم ایستادن ( لابد همان جهاد ) در پیچ و خمهای اقتصاد مقاومتی اتفاق می افتد ؛ توی ذهن و من و جماعت شکل گرفت .دردمان آمد وقتی که از آموزش و پرورش غربی ها گفت و مدل بارآوردن دانش آموزانشان ، یک جوری که قلمبه ی سرمایه انسانی باشند از همان  سال های اول دبستان و  با همین روحیه به درد خودشان و کشورشان بخورند تا ته سال های تحصیلات و بعد آن !

چه حس مشترکی بود وقتی که از نامیزانی آموزش و پرورش در مواد درسی می گفت . این که به جای دو کلمه حرف حساب کاربردی زندگی ، بچه های ما محکوم به خواندن انتگرال و فرمول های متنوعند و این که حتی همین آمادگی دفاعی کمرنگی که در مقابل همجمه های جورواجر تدوین شده مظلومانه ذبح می شود و جایش را به همان ریاضی و فیزیک نچسب نمی دهد ! که ای کاش حداقل جایش را به ریاضی و فیزیک درست ، کاربردی و زندگی ساز می داد 

دکتر یک جورایی انگار همین مصراع را زمرمه می کرد که 

 "ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم " و یقینا هفت شهر علم را این غرب گشت !

با زلال این جریان ، امیدوارانه فکر کردم ازین همه عناوین زیر مجموعه ی اقتصاد مقاومتی کدامش را مدرسه ای کنم که حداقل معنای این ترکیب درست جا بیفتد و خاصیت درمانگر بودنش عملیاتی شود ؟ 

دکتر می گفت بیست سال بعد را نبینیم باخته ایم .و من به سهم خودم دریافتم که برای برنامه ریزی درستی که خیز بیست سال بعد را بگیرد اول باید فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد ... و بعد باید عمل کرد و عمل کرد و عمل کرد ... دفاع یعنی همین !



زیر نویس :

دکتر پیغامی هم عضو شورای عالی فرهنگی و شورای تالیف کتاب های درسی است و هم کارشناس نخبه ی اقتصادی با تحصیلات تخصصی در این حوزه

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۴
رهگذر

امروز یک کار متفاوت کردم . جمع شدن سه نسل کنار هم گرچه برایم تازگی نداشت اما به غیر از بوی بارگذاشتن کله پاچه ی دور و نزدیک ، شرایطی را پیش آورد که خیلی جدی به آخر آدمیزداد فکر کنم  و کمی هم بترسم !!

مادربزرگ با عصا به سختی راه می رود  . اما خوشحالی دیدن فرزندانش را خیلی خوب فریاد می زند . از هیمنه ی شاهزادگی هایش در سال های دور چیزی نمانده . اصلا دوست ندارد کسی ضعف جسمانیش را لو بدهد . پیش خودش خیال می کند هنوز هم هدایتگر رتق و فتق امورات منزل است . دخترها خوشحالند از این که فرصت سرزدن و احوالپرسی قسمتشان شده و مادر بزرگ یواشکی به فکر انتهای روز  است که با سرخوردن خورشید دوباره باید تنهایی هایش را غزل کند و در خلوت خودش بخواند .

 در میان آن جمع کوچک من هم  لابلای هم نشینی ها ، دنبال عقربه های ساعت می دوم تا حرکت کند و کسل کننده ی آن ها را به زور هم که شده تند کنم . دلم برای صفای خانه ی مادر بزرگ حسابی تنگ شده . بعد رفتن آقاجان خدابیامرز ، دل و دماغ از توی این خانه ی بزرگ اما خلوت و آرام رخت بسته بود و البته انگار برای دیگران خیلی هم مهم نیست. شاید هم کسی توان عوض کردن شرایط را نداشته و ندارد !

توی این سال ها ، از مجموعه نوه ها کسی راهش را کج نمی کند تا دمی در ساحل این خانه ی تکراری کاری بکند کارستان . این روزها همه مشغولند و دل مشغولی ها اگرچه یک شکل اما برای هرکس سازی متفاوت را کوک می کند . مگر این که  صدقه سر اتفاقی ، سفره ی بزرگی پهن شود و دعوتی و ناهار جمعه ای و قس علی هذا . 

مادر بزرگ نمی خواهد زیر بار تنهایی برود گرچه زور تقدیر بیشتر از این حرف ها ست .

 با خودم فکر می کنم کارمان از نقض قانون صله ی رحم گذشته و بدجوری توی لاک خودمان فرو رفیتم . طفلکی مادر بزرگ فقط دلخوش به قاب پنجره ای است که در یک عصرانه ی کاملا تکراری ، نگاهش را به رفت و آمد اهالی ساختمان بدوزد و دل خوش کند به فردایی که شاید یکی سراغش را بگیرد .

زندگی مادر بزرگ یک چهارچوب پادگانی دارد . وارد این محدوده که بشویم باید سر ساعت مقرر بخوریم و بخوابیم و کمی هم بگوییم و بخندیم . زندگی مادربزرگ هیچ شباهتی به زندگی امروزی ها ندارد . شاید همه چیز تقصیر این تفاوت است برای این که مادر بزرگ حتی ست تاپ باکس هم ندارد !!!



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۶
رهگذر

سردرگم بود . نمی خواست کسی را پیدا کند و تقصیر را گردنش بیندازد . خوب می دانست اگرچه بقیه هم شریکند اما همه چیز به خودش برمی گردد و به روحیه ی عجیب غریبی که هنوز هم نتوانسته بود مهارش کند !

دنبال راه فرار می گشت . چیزی که آرامش نداشته اش را زنده کند . به دور و برش که نگاه می کرد اکثر آدم ها کلافه بودند و شاید به جرات باید می گشت تا یکی را پیدا کند تا خیالش بابت دیدن یک انسان آرام راحت شود . دغدغه هایش عین بازار شام می مانست . متنوع و بی کرانه . آنقدر که نمی توانست لیستشان کند شاید از پس درس های متعدد و بعضا غیر کاربردی بتواند یک راه حل مساله پیدا کند . با این حال مطمئن بود ، هیچ بن بستی وجود ندارد !

با وجود پراکندگی مساله های ذهنی یک چیز را خوب و شفاف می دانست و اصلا هم نمی خواست که به روی خودش نیاورد . می خواست بداند تکلیفش با دنیا ، با آدم ها و حتی با درون ناآرامی که مدام بهانه هایش را عوض می کند چیست ؟ می خواست بداند بالاخره با خودش چند چند است ؟! 

کاش می توانست یک آگهی بدهد و خودش را از ته این چاه ویل بیرون بکشد . اما از همه ی آن هایی که بی هم ذات پنداری درست ، کوچکش می شمردند بدش می آمد . و از همه ی آن هایی که فقط می خواستند نسخه ای بپیچند که کاری کرده باشند متنفر بود! بیشتر دنبال کسی می گشت که نپرد میان حرفش ، نخواهد که صبر و توفیقاتش را به رخ بکشد و نه حتی بلای ناامیدی را به جانش نیندازد . یکی را می خواست جوانمرد ، اهل آسمان ، پر از ایده های ناب ، سرحال و قبراق و مهم تر هم زبان و دردکشیده و راه بلد 

اصلا دلش نمی خواست حتی توی دلش نجوا کند : گر تو دیدی سلام ما برسان !

 برای این که به شدت یاد فیلم هایی می افتاد که به شدت سیاهند ... انگار همه ی بازیگران فیلم ، آدم بدای روزگارند و این شهر، خالی از آدم خوب .

برای او اصل ماجرا این بود که انگار هیچ چیزی سر جای خودش نیست !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۵۶
رهگذر

تصویر را از وب دوستان دانش آموز به امانت گرفتم ...

وازه پراکنی هایشان اگرچه از جنس نسیم است اما اسم کارشان را گذاشته اند طوفان واژه ها ! 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۸
رهگذر

از زیر طاق نصرت ها که رد می شویم  ، آذین کوچه ها دل تنگمان را به لبخند دعوت می کند ...

با شیرنی شربت های خنک و بستنی و کلی تنوعات خوراکی ، حداقل برای دقایقی یادمان می رود که چقدر داغیم  ...

با ابراز احساسات بوقی ماشین ها و سرنشین هایشان ، میان هیاهوی ترافیکی که اصلا از جنس ترافیک همیشگی نیست  ،حواسمات جمع اتفاق مبارکی می شود که هزار و اندی سال پیش افتاده

 همان اتفاق مبارکی که توی دل بعضی ها مدام تکرار می شود . آن قدر که حرام می کنند بر خودشان

 اگر کمتر از آنی یادشان برود همیشه در محضر حضرت صاحبند 

 هرچند برای خیلی های دیگر ، سالی یک بار هم جای شکر دارد !

و خلاصه اش این که کیک تولد کسی را می خوریم که هست اما لیاقت هم نشینیش را نداریم 

جشن تولد از تب و تاب نیفتاده خبر مثل برق می پیچد و دوباره تلخی گزنده ی حضور یک عده اراذل بین المللی داغی تب دنیا را به یادمان می آورد 

این بار زده اند به سامرا ، جایی که ناب ترین لحظه های عاشقی امام در کنار مدفن شریف خانواده اش رقم می خورد

ساعت به آخر شب نزدیک می شود . شهر اما هنوز هم پر از بوق و شادی و هیاهوست 

ولی حال دنیا اصلا خوب نیست و چقدر تشنه ایم که کسی از کوچه های باران یک روز بیاید !

گرگر دل هایی که فقط می خواهند حال انسانیت خوب بشود ، رنج ساده ای نیست ...

 از خودم می پرسم من چه کردم برای این که بیاید ؟!

خدا نکند به حال بد دنیا عادت کنیم ... هر کسی یک سطل آب بردارد سهم خاموش کردن آتش برایش مقدر می شود . چه فرقی می کند کجا و چطور ؟ مهم این است که فرمانده ببیند که می بیند  .

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۶
رهگذر

سکوت خیلی قیمت دارد . این را به اندازه ی همه ی تجربه هایی که بخاطر سکوت نکردنم به گل نشسته قبول دارم . 

و بیشتر قبول دارم که سکوت ، زبان حال موثری است . می شود با نگاه مخلوطش کرد و یک دنیا حرف نگفته را به کوتاه ترین زمان فریاد زد ! بی آن که کسی صدایی بشنود و نه حتی نجوایی .

سختی کار این جاست که انتخاب سکوت هم شگرد خودش را می خواهد . فوت کوزه گری در برقراری بهترین نوع ارتباط موفق در دنیای بیشتر از یک نفر ، کار هر کسی نیست .

خیلی وقت ها  از ماست که برماست 


پی نوشت : یکی از دوستانم بعد خواندن این مطلب پیامکی برایم فرستاد حیفم آمد زیرنویسش نکنم . به گمانم خاصیت کلمات قصار را دارد . نوشته بود :

انسان ها جدی ترین حرفشان را وقتی می زنند که سکوت می کنند .

سخت است ولی ، خیلی زیاد !

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۷
رهگذر


و عمر شیشه ی عطر است ! پس نمی ماند                          پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند 

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد                         که روی آینه جای نفس نمی ماند

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند                       که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان                 که این طبیب به فریاد رس نمی ماند

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم                           قطار منتظر هیچکس نمی ماند 

ضد - فاضل نظری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۰
رهگذر

دور خوانی کتاب هم از آن نعمت های خوبی است که حداقل دستمان را به حرمت قول مطالعه می گذارد توی دست کتاب . شکر خدا مدتی است این نعمت خوب به همت یک همراه و همکار ، برای من و چند نفر دیگر فراهم شده . توی دورخوانی این هفته ، نوبت رسیده بود به من که بروم بالای منبر و نکته های لازم همان قسمت تعیین شده را بگذارم وسط .

 کتاب از آن کتاب های روان شناسانه ی تمام غربی بود . بماند که همیشه به وقت مطالعه ی این نوع از کتاب ، حسابی دردم می آید ! وقتی که با خواندن فرازهای متفاوت ، خیل حدیث و آیه رژه می روند توی مغزم و دل من هری می ریزد که چرا با این همه مدارک ناب روانشاناسانه ی اسلام باز هم آویزان نوع غربیش هستیم ؟!

تعصبی ندارم فقط حکایت " چون که صد آید نود هم پیش ماست " کمی با اعصابم بازی می کندو می روم تا عمق کمبودهای تولید محتوا در حوزه ی علوم انسانی !

بگذریم . برای جلب گعده ی دورخوانی ، سوالات چند گزینه ای طرح کردم تا به قول متد جدید تدریس کمی افکار مخاطب را درگیر کنم . موفقیت آمیز بود هم درگیر کردن افکار و هم رسیدن به پیام چند صفحه ی سهم من . خواستم ته این دورخوانی را این جا بنویسم که هر کسی قدمش را گذاشت توی قدمگاه و نظرش را نثار این خطوط کرد هم نصیبی ببرد: 

لحظه های بیدارکننده که توی بیست و چهارساعت زندگی مدام قل می زنند 

می توانند امکان جدیدی برای ما ایجاد کنند 

 بهره برداری درست از این امکان جدید هم می تواند تغییر را در مسیر ایجاد کند .

 این ایجاد تغییر ، همان و درس گرفتن از زندگی هم همان .

اینطوری یک چرخه ی دائمی داریم که اگر نگاه عمیق یا به قول نویسنده ی هشیاری لازم و  یابه قول یک بزرگمرد ، بصیرت ، رویش سایه بیندازد

 ما می شویم برنده ی مسابقه . درین صورت حتی چشیدن طعم گس شکست هم پیروزی است !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۰
رهگذر