ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است


همیشه صبح آخرین چهارشنبه ی سال پر از واگویه های دودی است .

عده ای خوش حال و مسرور انجام تمام و کمال رسوماتند !!

بعضی ها از هیجانات کاذبی که حسابی باورش کرده اند ، حرف می زنند !

بعضی ها هم از ترس و سختی گذران ساعات شب قبل می نالند !

و بعضی ها هم با چراهای بسیار درگیرند که بالاخره ته این هم خوشی ناخوش ، چه چیزی انتظار جوان و نوجوان را می کشد ؟

تازه فرض را بر این می گذاریم که بزرگتر های عاقل بسیارند و اصلا هم قاطی بچه گانه های چهارشنبه سوری نمی شوند !

با این حال ، حکایت این همه صدمه ی مالی و جانی و یا ایجاد وانفسای اقتصادی در واردات این همه اسباب منفجره و حتی تخریب خیابان و کوچه و هوای بی چاره ای که به اندازه ی کافی خفه شده ، جای خودش .

دیدن تصاویر این شادی عجیب غریب که بیشتر به همان توحش مدرن شبیه است ، حالم را بد می کند . کسی مخالف داشتن هیجان و فرصت ایجاد شادی نیست . فقط می ماند همان چراهایی که سال هاست بی جواب مانده و جز پدران و مادران دلسوز و عاقل کس دیگری جلودار ایجادشان نیست .

" همه این آفت ها مال نداشتن ذره ای عقل است "، این را همان شب از جوانی شنیدم که نیازی به این نوع هیجانات تهوع آور نداشت ، هر چند که دنبال راه صحیح بروز شادی و هیجان سالم می گشت . از نگاهش می شد فهمید که خیلی دلش می خواهد بداند ، بالاخره بزرگترها چه کاره اند ؟!

و من دوباره به یاد حرف امام افتادم که در اوج روزهای حماسه ی هشت ساله می گفت :

دعا کنید خدا در این نعمت را به روی شما نبندد ! حالا که فکرش را می کنم می فهمم نعمت یعنی :

زندگی جوانی که با سلامت تمام ایمان دارد و کاری را انجام می دهد که وجدان سالمش می گوید .

طفلکی بچه های این دوره زمانه ! ( البته با کسر بچه های معقول و معتقد به اصل حرام بودن مردم آزاری )




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۰
رهگذر

این تصویر ، پیام بازرگانی شب عید نیست ! این تصویر .....

تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۲۰
رهگذر

این کلمه ی خواص را دو پهلو در یافت کنیم خیلی حرف ها دارد که بزند . گاهی فقط فکر می کنیم چیزی را نوشتیم ، غافل از این که یادمان می رود قدرت نوشتن حتی در سطح چیدمان ساده ترین جملات ممکن ، از ما نیست . 

فهمش انگار سخت است و شاید به خاطر این که ما پر از عادت شده ایم . نوشتن هم اگر از روی عادت باشد از یاد نویسنده می رود که آن چه می نویسد تراوشات ذهنی است که از آن خودش نبوده و نیست . ذهن هم مال خداست . حالا می ماند طرح یک سوال ؟

پس چرا حواسمان نیست که چه می نویسیم ؟! شاید در پس انبوه فکرهای نویسندگان مختلف حرف های بسیار باشد ، اما جدا این خروار حرف اگر خاصیت یادآوری حقایق را نداشته باشد ، سیری چند ؟!

توی یک کتاب فسقلی از انتشارات یا زهرا که سعی کرده تمام عظمت شهدا را در جان کوتاه یک فسقل کتاب بگنجاند چیزی خواندم که دست دلم را گرفت . به یادم انداخت اگر می نویسی ، فرصتی است که خدا به تو داده پس چیزی بنویس که بوی خدا بدهد . مستقیم یا غیر مستقیمش فرق نمی کند . بستگی دارد کجا و برای کدام مخاطب نوشته شود . 

وقتی خواندمش اعتقادم به خواص قلم بیشتر شد . هم از باب خاصیت یک نوشتار که می تواند با همه ی کوتاهی اقیانوسی را در دلش جا بدهد و هم بابت بزرگانی که چه کوتاه چه بلند از حقایق نوشتند و ماند به یادگار کالنقش فی الحجر :

امام را که پیدا کرد ؛ تمام نوشته هایش را درون چند گونی ریخت و آتش زد ... می گفت : سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هر چه هست خدا باشد . البته آن چه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست . اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند ، آن گاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۲۰
رهگذر

بالای یادداشت هایش نوشته بود که ،

من از "من" بی خبرم !

برایم جالب شد بخوانم . حرف هایش کم و بیش بوی کهنگی می داد ، اما کششی داشت که وادارم کند تا ته بروم . از همه ی آن چه که با چشم هایم قورت دادم ، حال و روز کسی را مجسم کردم که وابستگی های ریز و درشت در طول سال های رد شده از عمرش آزارش داده و او را اول دچار یک یاس فلسفی عجیب و عمیق کرده و بعد تر باعث شده تا با خودش کنار بیاید و کلا ختم به خیر شدن را تجربه کند !

خیلی نمی شد وارد احوالاتش شد . نه این که آدم پیچیده ای باشد ، بیشتر به خاطر این که خودم نمی خواستم شیرجه بزنم . اساسا کشفیات اینچنینی چه به درد من می خورد ؟! اصل مطلب مهم بود که دریافتمش .

با خواندن دست نوشته ها ، گذر از رنج به خوبی هویدا بود . خودش هم اذعان داشت که رنج لازمه ی زندگی است ، فقط شاکی بود که چرا از اول ( و البته من نمی دانم منظورش دقیقا از اول چه زمانی است ؟!! ) حواسش را جمع نکرده و نچسبیده به خدای احد و واحد ؟

جذابیت این نوشتار این بود که طرف با عینک تحلیل به زندگیش نگاه کرده بود و من که خیلی توفیق دیدار آدم های تحلیل کن و با منطق را ندارم کلی ذوق کردم که برای رسیدن به یک اصل لایتغیر ، کافی است بی رو دربایستی از خودمان سر و سراغی بگیریم . چیزی که متاسفانه روزمرگی های این دوره و زمانه ، آن را از ما گرفته است و شاید هم ما عادت کردیم پشت این روزمرگی مخفی شویم و بی خیال تحلیل و بررسی و اندکی فکر .

کتک های زندگی و این وصل شدن و بریدن های گاه و بی گاه حالش را جا آورده بود . دلش می خواست توی همین حال الانش بماند . برای این که حالا خدا را با همه ی وجود کنار خودش حس می کرد . باور هم داشت و ایمان آورده بود که کسی جز او نمی ماند پس کسی هم جز او شایسته ی وابسته شدن نیست !

من هم خواستم تحلیل کنم و از این ماجراهای بلند بالا به آسانی نگذرم . برای همین عنوان مطلبش را سوالی کردم و از خودم پرسیدم :

آیا من از من بی خبرم ؟!!

یاد جمله ای افتادم که می توانست به سوالم تا حدودی پاسخ دهد . جمله را چند بار مرور کردم تا خیالم راحت شود :

آن ها که گذشته را به یاد نمی آورند محکوم به تکرار آن هستند !


حسبی الله لااله الا هو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۵۶
رهگذر

بعضی چیزها را اصلا نباید گفت !

بعضی چیزها را باید نصفه نیمه گفت !

بعضی چیزها را هم باید گفت !! کامل و تمام هم گفت . یک طوری که کلمه ای جا نماند .

حالا این که فریاد بزنی یا با سکوتت بگویی نقل دیگری است .

اینطور وقت ها دلت سبک می شود و اثری از هیچ تکه استخوانی در گلوی روحت نخواهد بود ...

برعکس وقتی می خواهی بگویی و نمی توانی که بگویی . مصلحت اندیشی هایت ایجاب می کند که قورت بدهی تند تند .

هم حرف هایت را ، هم احساس خوب و بدت را و هم فکرهای غار تنهاییت را . 

در این صورت استخان در گلوی جسم و روح گیر می کند !

حالا بماند که گاهی هیچ راه نفسی نیست اما ،

شاید بشود دلخوش کرد به این که این یک اتفاق جمعی است و هرازگاهی باید بیفتد لابد !

استخوان در گلو یک فشار مضاعف است . مرگ بر سانسور !


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۳۶
رهگذر

اول جذب تصاویرش شدم و بعد حواسم جمع مطالبش شد 

با خودم فگر کردم حرف های یخی گاهی از آتش هم گرم ترند !!

به دیدنش می ارزد

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۴۳
رهگذر