دعای سی و هشتم صحیفه ی سجادیه :
پروردگارا من عذر می خواهم از این که به مظلومی در حضور من ظلمی رسیده باشد و من او را یاری نکرده باشم
و معروفی که از کسی به من رسیده باشد و من شکر او را به جای نیاورده باشم
و کسی نزد من از کار بدی به عذر خواهی آمده باشد و عذرش را نپذیرفته باشم ...
و حقی از مومنی بر من لازم شده باشد و من به حد کمال ادا نکرده باشم
و عیب کسی بر من آشکار گردد و من آن را مستور نکرده باشم
و از هر گناهی که برمن پیش آمد کرده و من از آن دوری نکرده باشم
از همه ی این خطاها و امثال آن به درگاهت عذر خواهم ...
و خوشبختی چقدر دست یافتنی است ،
اگر ازین همه گنج غافل نشویم
.... خدایا مددی
استاد صبر بود . هم درسش سخت بود و هم آزمونش
بزرگیش را می شود از حقارت زندان و زندان بان ها فهمید ... کم می آوردند مدام !
ایرانی جماعت توی صحن با صفای کاظمین ، غربت را مرور نمی کند ؛ قربت را حس می کند ...
گرچه چشم هایش به تلخی مظلومیت امامش، بارانی است و دلش پر از دعای فرج .
اما این صحن ، عجیب بوی مشهد الرضا می دهد .
تمرین شاگردی محضرش بی عنایت استاد نمی شود !
اللهم ارزقنا
دیشب ، بعد وبگردی کوتاه و مختصر ، سر از خانه ی یک نام آشنایی در آوردم که مهمان شدم به شهد شیرینی شعرهایش . بی قند بودنش از آن بابت بود که ذات شیرین کارش را دریافتم و به عنوان یک معلم سه ساله از دوره ی تحصیل راهنماییش ، پر از غرور و شکر شدم . شکر بایت این افاضات دلی که با وجود شناخت قبلی می دانم از چشمه ی اتصال معنویش می جوشد با این که هنوز در اول راه تحصیلات دبیرستانی است و غرور به خاطر این که کیف معلمی را به رخ خودم بکشم و ببالم بابت نیمکت نشینی های دوره ی راهنمایی تحصیلی اش .
خدا وکیلی آن وقت های نه خیلی دور هم ته استعداد بود . جریان جاری و عمیق می خواست این بنده ی خداتا شنا کند و حالا با این وبلاگ که نفحات نام دارد به یقین رسیدم که جدا کمال آدمیزاد به همان حکایت معروف قرآنی است که فرمود :
لیس الانسان الا ما سعی
توقیق او و سایر جوان هایی که می خواهند گرده ی سخت زمین را به ترنم بودن انسان های فهیم ، خوش فکر ، بصیر و حماسی ، نرم کنند و به امید خدا زمینه ساز بهار جان ها بشوند شد دعای خیر جمعه گاهیم . خدا خالص تر ش کند این همه جوشش شعرهای ناب را .
عبور از وب نفحات خاطرم را جمع می کند که پروراندن تعهد سیاسی انقلابی شانه ی دیگر پرورش دینداری این بچه ها است و نمونه ی آخرین ردپای هنریش این که :
زینبیه،
عده ای جوان
و شور؛غیرتی ستودنی،و عشق
عشق...
دمشق؛
شنیده می شود صدای استقامت زنی هنوز
زبان شعر ایستادگی چه الکن است
که موج خطبه بلند او
زکوه های شرق و غرب منعکس شده ست...
-نبینمت که گریه میکنی
خود تو یاد داده ای به من:
که "لیتنا معک،حسین جان!"
نگو دروغ بوده کل حرف های تو...
شجاع خواهران و کوه مادران
و مهر و اشک و بدرقه
-تجلی تمام عاشقی-
از انتهای قاف قلب عشق
تا به عین
به روی لب:برو پسرنه،جان!برو!
بگو شبیه کودکی ت باز:
یاحسین(ع)
تمام عمرمن! عزیز من!
برو که عمه هست منتظر...
یکی یگانه دلم!
برو مدافع حرم!
به نام او که می رسند،
شجاع می شوند...
به دست من تفنگ شعر؛