داشتم به خلاصه ی قسمتی که باید از یه کتاب واسه رفقابگم فکر می کردم . کتابش به موضوع فکر کردن اختصاص داره . چیزی که کم و بیش یا ناخودآگاه اتفاق میفته و ما خیلی حوصله نداریم خودآگاهش کنیم ویا اصلا اتفاق نمیفته که در این گونه موارد پناه برخدا.
واسه مرور قسمتای قبلی یه داستان به ذهنم رسید . اسمش هرچی که باشه مهم نیست ولی گمونم مختصر و مفیده . تو دفترم نوشتم :
یکی بود و یکی همچنان هست و خواهد بود .
اون یکی یه موجودی رو آفرید که با همه متفاوت بود . بهش یه نیرویی داد که متفاوتش می کرد . کلا قرار شد آدم وقتی می خواد یه کاری بکنه حسابی بهش فکر کنه و وقتیم خواست به نتیجه ی بهتری برسه به فکرای قبلیش بازم فکر کنه . خلاصه این که با این گوهر قیمتی غریبه نباشه.
بعد این آدم به رسم سرنوشت میره میون جمعی که همه به هم میگن همکار . قرار میشه اونو و چند نفر دیگه که مثل اون بلدن فکر کنن و تمرینشون ظاهرا از بقیه بیشتره دور هم جمع بشن و یه اتاقی تشکیل بدن .
اون اتاق نیازمند یه ساختاره . یعنی همینطوری رو هوا نیست و نباید باشه . ساختارش هم نرم افزاری باید باشه یعنی نظریه و محتوا داشته باشه و هم سخت افزاری باشه که یعنی فقط در حد حرف نمونه و بره واسه اجرایی شدن .
تو این مرحله کم و بیش به اون اتاقه میگن بالغ شده حالا وقت این می رسه که اعضای اون اتاق شروع کنن به فکر ستانی بعد برسن به بررسی فکرایی که جمع کردن اونا رو ورز بدن و واکاوی کنن یعنی هم فکر ورزی داشته باشن هم فکر پژوهی . دست آخرم برن واسه مرحله ی فکر سازی یعنی کم کم میشه که این مرحله جوونه بزنه و آدما بشن خلاق با تفکرای بنیادین و تفکر بنیادین یه چیزی اونور تفکر خرده فکر و کاربردیه . به این مرحله که می رسن دیگه باید حسابی مراقب باشن که آسیبی بهشون نرسه یعنی فکراشون از شر آسیب در امان بمونه .
و البته یه عالمه آسیب متصوره که دیگه تو این داستان جا نمی گرفت و من فقط حس کردم بی هیچ برنامه ی قبلی بازم باید به خودم بگم مهم ترین مرکز کنترل و مبارزه با آسیب ، ایمان و اعتقاد و تعهده و لاغیر !
این بود داستان ما و اصلنم به سر نرسیده و هیچوقتم از کلاغی که به خونه ش نرسید خبری نداره !!
پ ن :
قطعا ربط این معنا به ذهن خودم من بیشتره تا ذهن کسی که اصلا جای من نیست . این قبول ولی خداوکیلی کلیتش اینه که یادآوری کنم به خودم و به بقیه :
اساسا چند نفر اهل مهارت تفکر می شناسیم و این که چند درصد از مراکز کاری کشور اتاق فکر دارند با همه ی ویژگی هایش ؟!
مشغول تورق وب سایت مذکور بودم که این مطلب میخ فکرم را به زمین کوبید ... هرچند که خیلی امیدوار نیستم این تکانه ها بمانند گوشه ی ذهن برای وقت مبادا . چیزی که هست مطمئنم باید خودم را به خدا بسپارم که اگر چنین نباشد معلوم نیست سرانجام " او خشنود باشد و من رستگار "
با ایمیل رسید به دستم . سراینده ی خوش ذوقشو نمی شناسم . خوندنش اما بد نیست :
بنی آدم اعضای یک پیکرند
تو داستان فضیل عیاض که دزد قهاری بوده ، گفتن یه بار واسه دزدی از بالای دیوار خانه ای میره بالا که اون وسط می شنوه صابخونه داره قرآن می خونه :
الم یعلم بان الله یری ؟!
بعدش انگار فضیل از همون بالای دیوار می ره تو خلوتی که بهش نیاز داشته بعد هم میشه یه عارف تمام عیار ...
اصلا کاری به صحت و سقم این روایت ندارم ولی ازونجایی که به ما یاد دادن که
به جای توجه به گوینده به حرفی که می زنه فکر کینم ، فکر می کنم که دور و بر ما پر از تکانه های فکریه ! پس چرا عادت کردیم بخونیم و بشنویم و حتی بنویسیم و بعدشم همونی باشیم که هستیم !
دم این جناب عیاض گرم که بعد یک تکانه ی فکری کلا منفجر شد و از تو قالب قبلیش درومد !
تو روزگار ما سر همه گرمه به این همه نرم افزار جور واجور . اونایی که خیلی مثبت بینن و نمی خوان فرصت قهرمانانه در فضای مجازی رو از دست بدن ، می گن باید بمونیم تا دشمن بفهمه ما هستیم !
و من دلم می خواد از شون بپرسم تو این موندن دشمن میخ کن ! تا حالا چند تا تکانه ی فکری رد کردی و هیچی به هیچی .
کارمون شده ارسال متن و عکس جالب به دیگران و در یافتش از دیگران . فوق فوقش کمی هم متعجب بشیم یا ذوق کنیم یا بریم تو فکر . بعدش چی ؟!
خداییش ، کم منبع فکری دور و برمون هست ؟ که باید روش متمرکز بشیم و کلی حرف از توش دربیاریم و بعدشم بریم سراغ عمل به خوب ترین هاش !
من الان دارم تو فضای مجازی پیغام می ذارم . باهاش بیگانه نیستم اصلا عصای دسته تو این دوره و زمونه ، همه ی اینا قبول اما یادمون باشه فقط نشیم یه مشتری ساده !! گاهی وقتا این وقته که داره میره با کلی رد و بدل حرفای خوب !!
زیر نویس :
و فرض بر این است که ما که اصلا تو انتقال جفنگیات تلاشی نمی کنیم ! هرگز مباد !!
بعدِ زیر نویس :
تو عالم ادبیات فصیح و بی کرانه ، همینطوری برخورد کردم به کلمات متقابل . کلماتی که شبیه هم نوشته میشن یا تفاوت یه حرف ، استفاده ی روزانه هم دارن اما دنیاشون خیلی متفاوته از هم .
داشتم فکر می کردم مطالعه و واکاوی تو دنیای واقعی هنوزم یه چیز دیگه س . اقلش این که یه چیزی می ماسه به وقتی که گذاشتیم . یه دقیقه فکر به این سه تا متقابل ، شاید بشه فرصتی واسه تامل و تدبر . شاید ...
وابسته و وارسته ، شناگر و شناور ، جهان بین و دهان بین
ازینا که زیاده . من می خوام ماهی خودمو از آب بگیرم که موضوع واسه فکرِ تبدیل شونده به عمل بسیار است .
خدایا مددی .
و مساله این است ، بودن یا نبودن !
آیا این تصویر ؟
و یا آیا این تصویر ؟