ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

گزارش تصویری توی دلم را خالی می کند !

شکل و شمایل سدهایی که باید لمه بزنند از آب و البته نمی زنند ، یک طرف و قصه ی پرغصه ی نباریدن هم طرف دیگر . کلا یک تراژدی عظیم در راه است و ما ؟!!!

نمی دانم چرا این جماعت شهر فرنگ خیال ندارند توصیه های ایمنی را جدی بگیرند . آب توی لوله های شهر تهران جاری باشد ، خیال همه راحت می شود ؟! و لابد انگار نه انگار که کشور ایران فقط شهر تهران نیست !

اساسا این مقوله هم از آن دست موضوعاتی است که هر کسی بار خودش را به دوش بکشد کار تمام می شود و این یعنی سهم منِ نوعی برای ورود به پدیده ی مصرف درست چقدر است ؟!

نکند از کلاه قرمزی هم کمتریم که قرار گداشت پنج دقیقه ساعت حمامش را کم کند و اگر بگردیم خدا وکیلی پیدا می شود این تک سهم های نفر به نفر .

همه ی ماجرا این است که " و من الماء کل شی حیّ " جدی گرفته شود . تمام شود دور از جان به قطره چکان رضایت نمی دهیم ها !

حالا اصلا از شکل و شمایل مذهبی و اعتقادیش فاکتور می گیرم که مثلا باید پاسخگوی فردایی هم باشیم و این که استفاده ی عجیب و غریب یکجور حق الناس هم هست حتی حق ناسی که قرار است بعدا به جماعت بشری بپیوندند !

مصرف بی رویه خیلی کار بدیه بابا جان . هرکسی این پست را خواند نیت کند سهم خودش را عملی و بینی و بین الله ادا کند .

خدا به ما ببخشد آب و هوا و سایر موارد حیاتی را ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۵۶
رهگذر

راه می روم بی هیچ اختیاری 

رسیده نوبت حضور و برای من بعد مدت ها انتظار و دلتنگی این فرصت ، طعم آفتاب دارد 

تمام قد ایستاده ام بی آن که قدی مانده باشد در مقابل این بلندی مهربانی ها

این جا ... حرم ... مهد آرامش

و منِ شهرنشین ، خسته از همه ی التهاب های سیاه و سفیدی که ابرهای آسمان زندگیم شده اند 

این جا ... ایستاده ام !

چشم هایم روی همان تابلویی زوم می شود که گذاشته اند برای آن که فراموش نکنم ، میهمانی آداب خودش را دارد 

 اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَعْتَقِدُ حُرْمَةَ صاحِبِ هذَا الْمَشْهَدِ الشَّریفِ فى‏ غَیْبَتِهِ، کَما اَعْتَقِدُها فى‏ حَضْرَتِهِ...

و من می دانم که او حاضر است ... که او خواسته تا قدم به درگاه بگذارم

 و حتی می دانم که بر زیانم جاری نمی شود مگر به اذن او که بپرسم

ءَاَدْخُلُ یا حُجَّةَ اللَّهِ‏ ؟

از سر شرم می پرسم

نگاهم خیس می شود به ترنم رافت بی حد و حصرش

گفته اند که اشک نشانه ی اذن است 

ازین جا به بعد دل خودش می داند کجا برود ؟ 

پناه به اقیانوس مهربانی هایش می شود چاره ی درد 


دل در بر من زنده برای غم توست               بیگانه ی خلق و آشنای غم توست

لطفی ست که می کند غمت با دل من       ورنه دل تنگ من چه جای غم توست


تمام دلم پنجره می شود ...

 از راه دور با همه ی وجودم و به یاد همه ی آن هایی که این روزها میهمان آسمان سبز حرمش شده اند ،

و به عنایت بزرگترم حضرت صاحب الزمان روحی فداه ،  می خوانم

السلام علیک یا ابالحسن السلطان علی بن موسی الرضا

به مناسبت روز مخصوص زیارت حضرت ثبت شد . امید که در نظر افتد ...

الهی شکر ... جمعه بیست و پنج ذیقعده ی 93

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۵۰
رهگذر

هر چه زمان می گذرد ، مردم افسرده تر می شوند ...

این خاصیت دل بستن به زمانه است !

خوشا به حال آن که به جای زمان به " صاحب زمان " دل می بندد ...


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۰
رهگذر

چند روز مانده بود تا عملیات بدر ، جایی که بودیم از همه جلوتر بود . هیچ کس جلوتر از ما نبود ، جز عراقی ها .

توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول ، نشسته بودم و دیدبانی می کردم دیدم یک قایق به طرفم می آید . 

نشانه گرفتم و خواستم بزنم ، جلوتر آمد دیدم آقا مهدی است !


نمی دانم چه شد . زدم زیر گریه از قایق که پیاده شد دیدم هیچ چیزی همراهش نیست ... نه اسلحه ای ، نه غذایی ، نه قمقمه ای !

فقط یک دوربین داشت و یک خودکار ...

از شناسایی می آمد پرسیدم  : چند روز جلو بودی ؟!

گفت : گمونم چهار ... پنج روز !!


پی نوشت : 

باید از اول قید می شد که ماجرای این خاطره چیست ؟ قسمت بود ته چین درست کنم و بنویسم که دفتر جالبی هدیه گرفتم امروز که خیلی چسبید . اول از بابت عکس سردار بدر که با چشم های نافذی به یادم می آورد ما با غیرت رفتیم شما با غیرت بمانید ! و بعد هم بخاطر تحسین گام فرهنگی در تولید دفاتر ارزشی برای جایگزینی نوشت افزار غرب زده !

دستشان درد نکند . این خاطره هم پشت نویس همان دفتر هشتاد برگی بود که شد یک حجت دیگر برای این که یادم نرود وامدار چه ارزش هایی هستم و پاسبان چه ارزش هایی باید باشم ...

روح سردار بدر و همه ی شهدا ، مهمان سید الشهدا

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۰۳
رهگذر

فرصتی شد تا برای عبور از جنگل های سبز استان های شمالی سری هم به محضر دریا بزنیم . سفر فی نفسه پاسخگوی تنوع طلبی آدم ها هست اما انتخاب مکان ، هم گاهی بهانه ی مضاعفی است برای این که پاسخی مطلوب به این تنوع طلبی ها داده شود .

منطقه ی تالش را برای اولین بار می دیدم . منطقه ای خاص و متفاوت از آن بابت که نقط ی اتصال دریا و جنگل است . از رسومات کلیشه ای میهمانی در جنگل با طعم جوجه های به سیخ کشیده و چای دم کشیده روی آتش که بگذریم ، از بد سیرتی در این میهمانی نمی شود گذشت !

طفلکی طبیعت که تمام سعیش را می کند تا میهمان ها حال خوبی پیدا کنند و انصافا سنگ تمام می گذارد . کافی است کمی حواس پنج گانه را خالی از دغدغه های روزمرگی به او بسپاریم آن وقت می شود موسیقی خدا را از گذر نسیم لای شاخ و برگ درخت ها شنید و ترنم موج های آرام دریا را که گاهی هم روی دور تندشان می افتند و قصد می کنند تا توی دل آدمیزاد را خالی کنند دریافت کرد . شیرینی این حضور در آغوش باز طبیعت خیلی بیشتر از آن چه که فکرش را بکنیم چشیدنی است و انگار سور و سات تجربه اندوزی حسابی مهیاست تا این که سر و کله ی  وصله های ناجور پیدا می شود و رد پای بدذاتی آدم ها در ریخت و پاش حسابی از زباله و نخاله روی تن سرسبزی ها جا خوش می کند . زباله هایی که با یک حرکت خیلی ساده می تواند به انبوه سازی بدل نشود ... و چقدر حیف که گاهی بلد نیستیم خوب باشیم ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۰
رهگذر

این روی سکه :

گاهی فکر می کنی همه چیز سرجایش هست و مطابق میل و اگر چیزی نچسبد به طاق دل  ، حتما عیب و ایراد دیگران است !

گاهی خیالت گولت می زند بی آن که مرز درست و غلط را بدانی درگیر درست و غلط یک کار می شوی

 و بعد شاید بی هیچ نیت خاصی یکهو سر از ناکجا آباد در می آوری !

گاهی حتی نمی دانی که در تیه ظلمت گرفتاری ، برعکس خیالت تخت راحت است که همه چیز مثل روز روشن جلوی چشمت مهیاست که البته نیست !

گاهی نوی افکارت دست و پا می زنی و کلی امتیاز مثبت به کارهایت می دهی بی آن که بدانی ردپای این همه روی مسیر زندگی دیگران چه اثراتی گذاشته ؟!

و اصلا گاهی حواست نیست که بی هیچ دست اندازی حسابی می افتی توی یک پیچ تند !

شاید بخاطر این که به خودت زیاده معتمدی ؟! شاید و فقط همین !

آن روی سکه :

عزت نفس را بیشتر دوست دارم تا اعتماد به نفس

 بیشتر بخاطر این که وقتی عزت نفس از چشمه ی سرمایه ی الهی آب می خورد دیگر جای اشتباه کمتر می شود 

آن وقت است که می شود گفت انسانم اما نه چایزالخطا که ممکن الخطا 

وقتی توی زندگی آدم ها غوطه می خورم گرچه دیدن هر دو روی سکه هاشان امکان ندارد ولی کمتر خیال برم می دارد که دنبال مقصر بگردم برای گاهی های زندگی خودم  ...

گاهی یک علامت هم کافی است که مسیر اشتباه نشود !!

پی نوشت :

ماحصل گوشه ای از شرایط کاری روز یازدهم باعث شد تا ماجرای سکه های دو رو ، رو شوند اما با گذشت بیست ساعت و اندی از همین دست نوشته متوجه شدم ، گاهی کلا توی پیچی و نمی فهمیش اصلا و امان از آن وقتی که بفهمی توی پیچ ماندنت مساوی شده با یک عقب افتادگی غیر ملموس ! هر چند انگار ندیدن تک علامت می تواند مهم ترین علت این اتفاق باشد ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۰۱
رهگذر

اصلا فکرش را هم نمی کردم که شروع یک روز دیگر از باقیمانده ی عمرم مصادف شود با دریافت خبر عروج یک مرد بزرگ و این که باید دست به قلم شوم و برایش چند خطی بنویسم تا بقیه هم مطلع شوند یک مسافر دیگر به موطن اصلی خودش بازگشت ! اما عالم که بر مدار فکر من نمی چرخد !! برای همین است که خیلی از پیشامد ها ، تعجب و سوال را هم با خودشان به همراه می آورند ...

همین چند روز پیش بود که قسمت شد به بهانه ی یک دیدار ساده ی مدرسه ای سری به دفتر ساده ی کارش بزنم و از صبغه ی فرهنگیش نهایت حسن استفاده را ببرم . ساده و بی تکلف پذیرفته بود و جالب تر این که برای هم فکری با جمع کوچک همکارانم ، نماینده ی یکی از مقاطع مدرسه اش را خواسته بود تا پاسخگو باشد و من در تمام مدتی که مدیر جوان تند تند افتخارات کاری خودش و همکارانش را روی دایره می ریخت به این سمبل طمانینه و آرامش فکر می کردم که چقدر صبورانه به مدیر جوان  مجموعه اش اجازه ی مانور می دهد و هرگز توی حرف هایش نمی پرد و نگران مثلا کم و زیاد گذاشتن هایش نیست هرگز .

این اولین چیزی بود که یادگار از آن مرد بزرگ شد و بعد لابلای انتقال تجربه هایش ، من ماندم و پاسخ های شفافی که از وسعت نظرش حکایت می کرد و البته از نوع تگاهش به تعلیم و تربیت منطبق بر دین خدا . او معلم گرانقدری بود که بچه های مردم را امانتی خدا می دانست و معتقد بود تربیت این بچه ها مثل کاشتن یک بذر می ماند . آب سالم و نور کافی . موارد لازم برسد به موقع و به اندازه ، بذر به خودی خود ریشه می دواند ، رشد می کند و خوب هم سبز می شود .

تجربه های آن روز هنوز مثل خون گرم توی خاطرات کاریم جاری است و بی شک برای کسانی که سال هاست با او کار کرده اند جاری و باقی و الی الابد .

امروز صبح ، وقتی فهمیدم مرحوم دادگستر نیا دعوت پروردگارش را اجابت کرده اول دلگیر شدم و بعد همان تعجب و سوال گریبانم را گرفت و در نهایت یادم افتاد که تجربه ی مرگ یعنی حقیقی ترین اتفاق عالم امکان که هرگز قابل پیش بینی نیست . یعنی ، خیلی دور ، خیلی خیلی نزدیک ...


مرحوم دادگستر نیا حالا در قافله ی زمینی ها نیست به شکل و سیاق مرسومش ، اما هست از بابت وجود ارزشمند تجربیاتی که ایمان دارم برای خیلی ها راهگشاست . بعد از نماز ظهر و عصر با سوره ی دوست داشتنی ملک بدرقه اش کردم  و قول دادم همه ی تلاشم را به کار بگیرم تا .... تا بشود آن چه که باید !

این وسط احساس قاب شده در منطق عقل ماند که برای مرگ همیشه در انتظار ، من چه رهاوردی دارم ؟!

رب ارحم ضعف بدنی 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۴۷
رهگذر

به سادگی جدول ضرب نیست و حتی قابل حفظ کردن هم نیست اما نظم و قانون جدول ضرب را دارد !

و ازین بایت یعنی حتی برای روزمرگی ها هم می شود فرمولی را رعایت کرد تا

 درجا زدنی نباشند  

رو به سوی کمال بپرند

و البته پر پرواز هم بشوند

به گمانم برای هر کسی ثبت این تجربه ها سخت نیست ، بعضی اتفاقات بی اختیارند  ، قبول . ولی خیلی های دیگر هم قرینند با اراده و تصمیم آدم ها

مهم این است که :چپ نویس

شوق تغییر اتفاق بیفتد !

 شوق تغییر +امید به لطف الهی + همت والا = اتفاق خوب و مفید

چیزی که می شود حتی در روزمرگی ها پیدایش کرد . توی محیط کار و در زیر سقف خانه ها ، سر و کله ی روزمرگی زیاد پیدا می شود ، کافی است فرمول بالا را جدی بگیریم ، آنوقت خاصیت دو دو تا چهار تجسم عینی پیدا می کند  .

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۵۵
رهگذر