ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

 همه اش تقصیر همین چشم دل است که سر ناسازگاری دارد با چشم سر !

 که اگر نداشت لااقل من بی نوا تکلیفم را می دانستم به حداقل باور ... توی شلوغی های روز و آرامش نصفه نیمه ی شب ، جریان داشتن نفسی  که تلاشی برایش نمی کنم خیلی عادی است . خدا نیاورد وقتی را که یک ذره ی ناقابل از ممنوعات بخواهد روی این نفس را کم کند و مسیرش را  عوض !! وقتی بند بند وجودم به تلاطم می افتد تا به هر ضرب و زوری نفسی گیر بیاورم و حسابی و از ته سینه ی زخمی آن را بکشم ، تازه می  فهمم زندگی سیری چند ؟

 حالا بگذریم که روی همین فهم هم می شود کلی بحث کرد که بالاخره عمقی دارد یا پوسته ای بیش نیست ، اما بنا را می گذارم بر این که مثلا  می فهمم . در وانفسای این فهمیدنِ تفاوت نفس کشیدن و نکشیدن ، هیچ عقل سلیمی سراغ چیزهایی که دلمشغولی چشم سر است را نمی  گیرد ! و این جاست که چشم دل با همه نابلدی من وارد گود می شود و به خودم خوب می فهماند اگر تمرین کنم .و بیینم حتی در اوج تلاطم نفس  نکشیدن هم حالم ، حال دیگری می شود !

 بی خیال فلسفه بافی ... خواستم به خودم بگویم اگر بلد بودم با چشم دل ببینم اینقدر مجبور نمی شدم در مبارزه ی تن به تن با انواع ناامیدی ها  تمام سرمایه را از جیب خرج کنم و به خودم بقبولانم که اصلا انسان منفی بافی نیستم ! همین و همین 

 انسان منفی باف نمی فهمد که 

 چشم دل باز کن که جان بینی یعنی چه ؟! 

 چه رسد به این که بخواهد فکر کند به معنای

 آن چه نادیدنی است آن بینی 


  زیر نویس خودم برای خودم :

  اگر می خواهی چشم دلت تقویت شود ، به قول حضرت امیر علیه السلام ، 

چشم سرت را روی خار و خاشاک ببند !

  مگر نه این که باران ماموریت دارد به روی همه ببارد و زندگی را به همه هدیه کند ؟! 

منفی فکر کردن با بارانی بودن منافات دارد ... خیلی زیاد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۸:۴۷
رهگذر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۳
رهگذر

اول ؛

باده بده ساقیا ولی ز خم غدیر ...



آخر ؛

هر چه می خواهی بگیر اما ولایت را نگیر ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۲
رهگذر
از علائم کنار راه کم کم می فهمم که به تونل نزدیک می شویم . لابد راننده حواسش هست که چراغ روشن برود و من برای لحظاتی فکر می کنم به اندازه زمانی که توی دالان تونل حرکت می کنیم هیچ فرصتی برای رویت آسمان نخواهم داشت !!! چراغ های سقفی می آیند به کمک راننده هایی که خیلی عجله ای ندارند . انگار مسیر باریک و تاریکی نصفه نیمه حواسشان را جلب موضوع کرده که با احتیاط برانند به نفع خودشان است . هنوز چند متری از ورود سواری ها نمی گذرد که ترکش انواع جیغ های مادون بنفش از نوع بچه گانه ، زنانه و حتی مردانه می خورد به طاقی سقف کوتاه تونل و برمی گردد به دالان گوش های بی گناه ! و این انگار که یک عادت لازم الاطاعه است .
هوای سنگین می شود دلیلی برای این که پنجره ها هم بسته شوند . عبور از تونل بی دردسر نیست ، کمی جلوتر دو خودرو از خجالت هم در آمده اند و نتیجه این که باید بمانی و از همان هوای بسته ی ماشین تغذیه کنی . بدترین قسمت ماجرا این است که در انتظار آمدن کمک های لازم از جنس پلیس و آمبولانس ، انتظار نفس کشیدن و رویت آسمان خیلی سخت تر می شود . هر آن حس می کنی دوست داری پرنده باشی تا یکجوری زود خلاص شدنت تضمین شود . چاره ای نیست جز صبر کردن . توی دلت رخت می شورند که سر و ته قضیه هم بیاید و بروی دنبال کارت . هیچ چیز اما به دست من نیست . یکی از اهل ماشین به تلاطم درونم نهیب می زند که صبور باش ... وقتی توی هچل افتاده ای باید صبور باشی تا راه باز شود !
بعضی ها پیاده شده اند و من توی دلم جسارت قورت دادن خروار خروار هوای بسته و دودآلود تونل را تحسین می کنم !!! دقیقه ها می شوند ساعت و ساعت ها کند کند  می گذرد . بالاخره ماجرا به ته می رسد . مشکل باز شدن راه بسته حل شده  ، به طرفه العینی ماشین ها به تمام همتی که برای سنگین تر شدن هوای تونل معطوف کرده اند به سرفه می افتند . کاروان مانده در راه ، راهش را می کشد و می رود .
توی تونل ماندن را اصلا دوست ندارم . این که راه به جایی نداشته باشی و انتظاری را به جان بخری که نمی دانی چگونه تمام می شود حس گسی است که طعمش به دل نمی نشیند . این که از دیدن آسمان محروم شوی و گوش به جیغ های گوش خراش بسپاری هم به دل نمی نشیند .
فکرش را که می کنم ، گاهی می شود که با ماشین یا بی ماشین توی تونل های همین روزمرگی های زندگی گیر می کنم . توی تونل ماندن را دوست ندارم ، مخصوصوا وقتی که برای حل مساله رهایی از تونل باید به کمک دیگران چشم بدوزم و صبوری را خرج کنم بی آن که قیمتش را بدانم ...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۵۹
رهگذر

چند شبی میشه که می خوام ازون واژه های ته دلی ردیف کنم با یک مهر تایید احترام و ادب و دعای خیر برای کسی که جدی جدی تنهای تنها زده به دل یک لشگر !

 شاید این روزا وصف حالش بیشتر بود و بهانه ی این عرض ارادت مهیا تر . اما واقعا باور خودم اینه که این مرد مردستان هنر تو اوج بی هنری آدمایی که اسم خودشونو گذاشتن هنرمند ! هنرمندانه جنگیده و منتظر هیچ دستت دردنکنه ای هم نبوده . البته که بارون جایزه هاش کلی افتخاره واسه سرزمین پر آرمان من و صد البته که کور شود هر آن که نتواد دید ، ولی با همه ی اینا هنوز بوی سوختگی دلش صحن و سرای هر دلی که به اسم انقلاب و امام و شهدا می تپه رو برداشته !

 بابت این همه حماسه های تصویری ناب ، تشکر من یکی به هیچ کجا نمی رسه الا به نظر و عنایت خدای همیشه ناظر . پس اول از همه یه دعای ته دلی حواله ی استاد هنرمند که خدا حفظت کنه جوانمرد ...

 

دلم می خواد خاطره ی خود استاد رو بنویسم که به نظرم رمز موفقیتشه .

یه بار ، خیلی سال پیش ازش شنیدم که تو سنگر، شاهد شهادت هم رزمش بوده و وقتی می خواد بیاد بیرون حس می کنه مچ دست اون بنده خدا روی مچ پای آقای حاتمی کیا گره می خوره . می گفت اون دستی که پای منو سفت گرفته بود واسم پیام داشت که حواست باشه حرف شهدا رو زمین نمونه ! البته آب و تاب ماجرا خیلی بیشتر بود و من خواستم اینو بنویسم که کار واسه شهدا هم حساب کتاب خودشو داره و هم هر چی خلوصش بیشتر باشه تاثیر و موندگاریشم بیشتره .


 واسه همینه که حاج کاظم آژانس شیشه ای می مونه و موندگاریش ، هم میشه نقل مظلومیت بچه های جنگ و هم نقل نامردیایی سینمایی و غیر سینمایی تو این وانفسایی که خیلیا معنی هنر رو تو قاب گیشه و فروش فیلم و چشم و ابروی هنرپیشه ها می دونن .

ازین که بگذریم یه سریم به اراجیف یه مثلا کارگردانی که اونور آب ، خوشی زده زیر دلشو و بغض چند ساله ش از نظام باز شده و حرفای نامربوط زده بزنم و به کیارستمی و امثالهم بگم :

جنگ اگه از نظر شما ها جنگ بی معنایی بوده حکایت معنا و مفهوم این همه عظمت گم نمیشه . برین دلتونو با خدا و اعتقادات نداشتتون  صاف کنین تا بفهمین جنگ با معنا و جنگ بی معنا چه فرقایی دارن !

هر چند امیدی به این جماعتی که خودشونو به خواب می زنن نیست ولی صدای آقای حاتمی کیا رو تو اختتامیه جشنواره ی مقاومت امسال نمیشه نشنیده گرفت که از رئیس جمهور محترم و اون وزیر نالایق ارشاد و معاونین ریز و درشتش خواست تا موضعشونو در مقابل حرف بی ربط کیارستمی تو انجمن دانشجویان اونور آب مشخص کنند.

 گرچه باید از درد ، سرمونو بذاریم بمیریم که قحط الرجاله و انگار نیست آدمی که به قواره ی وزیر ارشاد این مملکت بخوره اما خدا وکیلی یکی به این علی جنتی بگه سرتو مثل کبک نکن زیر برف ! هوا کاملا آفتابیه . ببین و بفهم ، آقای نفهم ! بابا جان قدر و قیمتی نداره مثل مهاجرانی ملعون بودن !

 آخر شم میرم سراغ چند جمله از درددلای استاد ، تو یه برنامه ی تلویزیونی همین چند روز گذشته که از مشت گذشته و خود خود خرواره :

من فیلم ساز با این اوضاع فاصله گرفتم از جامعه و می خوام رو به آسمان فریاد بزنم که

 ما اقلیتیم چون آرمانی حساب می شیم !

 صندلیای خالی  سینما گمراهمون نکنه نسل فیلم سازی که جنگ رو دیده باید حرف بزنه 

خدا به ما مقاومت بده که کوتاه نیایم !!!!

و دل من مچاله میشه که بعد سی و پنج سال یکی که این همه کاربلده باید اینطوری فریاد بزنه ... وای از جوابی که می خوایم بدیم 

با همه ی اینا ، دوباره به یاد چمران فیلم چ می نویسم "تا وقتی صدای اذان از ماذنه های شهر بلنده ناامیدی حرامه "

پس واسه انجام هر کاری که از دستمون برمیاد ، یا علی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۰:۱۲
رهگذر

مردانگی که در قالب روز و هفته و ماه و سال نمی گنجد ! 

آدم ها مجبورند بخاطر کمبود اعتبار زمان ، مصادیق بلند انسانی را روی هفته ها سوار کنند 

و گرنه دفاع مقدس که در هفته نمی گنجد . می گنجد ؟!

از گنجی که تمام نمی شود هر چقدر هم که برداری باز مثل چشمه می جوشد و روزهای سخت دفاع در ذهن و خاطره همه ی آن هایی که مثل من از قافله شان جا مانده اند !! مثل چشمه می جوشد . گرچه بی عرضگی های من و امثال من نگذاشته تا برق درخشنده ی گنج جنگ چشم نسل وارث را حسابی بگیرد اما ...

اما خاصیت چشمه ، جوشیدن است ، بی آن که نیازی داشته باشد که کسی از او طلب آب کند !

شهدا هم مثل همه ی امانتی های مقدس این دنیا و مثل همه ی اهالی جزیزه ی مجنون ، کارشان را خوب بلدند 

خدا نکند ما شرمنده ی این کار بلدها شویم !

هفته ی دفاع مقدس به اعتبار تقویم تمام می شود نه به اعتبار دلی که به نور شهدا زنده است ...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۰:۳۳
رهگذر

خوب بلد است چه کار کند ؟ 

پیغام و پسغام هایش را که زیر و رو کنی ، حرف حساب رو می شود . هنرش این که این حرف حسابش را چنان لای زرورق تکرار می پیچد و به خورد جماعت می دهد که بیا و ببین !

حرف های تکراریش به موقع می چسبد !

زبان حال همه را در خود جای می دهد ...

و بی آن که خسته شود پیام های تکراریش را جوری قالب می کند که عمرا خسته شوی !

خوب که نگاه می کنم ، می بینم خسته کننده که نیست ، هیچ . کلی سر ذوق می آورد چشم و گوش و فکر و حس و ذوق آدم ها را ...

این روزها دوباره حرف های تکراریش را به نسیم پسرده تا به سمع و نظر این گوشه از کره ی گرد زمین که تازه اندکی از همه ی قدرت آفرینشش را به رخ کشیده برساند .

خدا استاد حرف های تکراری است و پاییز یکی ازین تکراری هایی که تو را مبهوت می کند 

بصیر می خواهد که بفهمد پسِ این تکرار کدام نکته قابل دریافت است ؟!

استاد بی بدیل

کمک کن بفهمم پیام تکراریت برای سعادت من است ...

پاییزت را خیلی خیلی دوست دارم

قدمش برای مردم سرزمین چهار فصل ایران ، گرامی باد !


الله اکبر کبیرا کبیرا


و سبحان الله بکره و اصیلا


لاحول و لا قوه الا بالله

هو الحی الذی لا یموت


و هو علی کل شی قدیر






۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۳
رهگذر