ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است


آورده اند :

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت  بود علت ناراحتی اش را پرسید . گفت در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.

سقراط پرسید : چرا رنجیدی ؟

مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.

سقراط سوال کرد اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد ،آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟

مرد گفت : نه نمی شدم . آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود!
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟

مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی، ‌آیا کسی که رفتارش نادرست است ، روانش بیمار نیست ؟بیماری فکری و روان نامش "غفلت" است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد.پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر. بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است !!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۳ ، ۱۱:۱۰
رهگذر
مغناطیس یا همان کشش عجیب غریب ، بسته به ظرفیت آن چه که قرار است کشیده شود ، بیشتر می کشد .
ایمیلی که در همین چند روز دریافت کردم نشان از اعتراف بلند بالای یک تازه شیعه شده ی جهان است که نه من او را می شناسم و نه او ، من را . مهم این است که حرف هایش حرف های دلم بود و با چشم های خیس همه اش را خواندم و مهم تر این که ظرفیت کشیده شدن داشت تا مغناطیس کربلا او را از فرسنگ ها راه دور به خود جذب کند .
" مغناطیس " را از دلنوشته های او به امانت گرفتم .
اما چون می خواستم چند خطی هم زیرنویسش کنم اسم امانتی را نگذاشتم روی این دست نوشته . حالا خطاب به کسی که نمی شناسمش اما حرف هایش را تا ته ته قبول دارم می نویسم :
وقتی برای اولین بار با مصرع  " کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نیود " آشنا شدم ذوق کردم از ذوق شاعر گرانمایه اش و این که جدا هم یک زن چقدر می تواند پیامبر باشد ! حالا بعد گذشت هزار و چند سال از واقعه ی عظیم عاشورای حسینی ، تازه می فهمم که این چهل روز به عمه ی سادات چه گذشت ؟! عمقش را نمی گویم که آن را هیچکس نمی فهمد مگر خدا و جانشینان حقیقی او . آن چه که فهمیده می شود در مغناطیس نهفته ای است که این همه خلایق را به سمت یک ضریح کشاند ..

 از این پنجره بخوانید و ببینید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۳ ، ۱۴:۴۰
رهگذر

دل بر نام مستعار امام سوم شیعیان است .

خانه ای دارد به وسعت همه ی عالم . کلید ورودش را به هر کسی که مجوز داشته باشد می دهند و مجوز ورود را هم با اشک می سنجند هم با ذکر و هم با فکر ...

شیوه ی کار به این ترتیب است که دعوتنامه حواله می کنند ، بی هیچ تعللی لبیک بگویی اسمت را می نویسند توی لیست .

کربلا پایتخت عالمداری اوست و علمدارش ، میزبان همه ی میهمان ها

هر که مجوز ورود بگیرد اول قدم به صحن و سرایش می گذارد

صحن و سرایش یاب الروضه دارد . هر وقت مجلسی به پا می شود که شور و عشق و ارادت گره می خورد به باور آدم ها ، صاحب حرم می آید تا تو را با خودش ببرد . وقتی وارد شدی دیگر حساب کارت متفاوت می شود !!

دوست دارد بمانی و تو دیگر دست خودت نیست که نمانی . روزها و شب هایت را ارآن خودش می کند و میانه ی همین گذران ایام به عاشورا و چله نشینیش که دعوت شوی ، اربعین را می گذارد جلوی راهت تا پر شوی از حماسه از مقاوت و از هیهات من الذله

امام سوم شیعیان امام همه ی انسان های روی زمین است ، امام همه ی قلب هایی که خود را به او سپرده اند بی احتساب آن که دین و مذهب وملیت و سن و جنسیتتشان  چه باشد .

هرچه هستی ... هر که هستی ، حسین علیه السلام ارباب توست ...

خوش به حال ما که ثروتمندترین آدم دنیاییم ...

پی نوشت :

دلم خواست این تیکه جدا باشه ازون تیکه ی بالا . چون می خواستم با همه ی وجودم بگم اربعین سالار و سید و سرور دو عالم ، عجیب ترین بهانه ی دوست داشتن اربابه و مگه نه این که دنیا باید او رو بشناسه تا برای ظهور آماده باشه . دست هم سنگرم درد نکنه که پیغام گداشته بود . پیغامشو میذارم واسه این که ظهر جمعه بشه مجوز یه دعای ناب . هر کی خوند بگه الهی امین 

این راهپیمایی فقط یک راه رفتن نیست
آماده باش عاشقان یوسف زهراست ...



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۳ ، ۱۱:۳۶
رهگذر

عجب سرعت بالایی نصیبش شد . کار ارباب حرف ندارد ...

امروز دلم را امانت دادم مسافر کربلا با خودش ببرد ، طوافش دهد و برایم بیاورد به امید این که امانتدار خوبی باشم

وقتی طعم عطش کربلا به جانت ریخته شود به اندازه یک زیارت ، حسرت می خزد کنج سینه ی امیدوارت . امید به این که تو هم زود مسافر شوی . مثل مسافر این خانه که امروز قسمت شد نامش را در لیست زائرین اربعین بنویسند ...

خدا را شکر می کنم به این حسرت . الهی که این آتش همیشه به دلم بماند .

اصلا روایت کربلا را باید از دل های حسرت زده پرسید ، انگار  هر کسی که قرعه به نامش بیفتد و مسافر شود ماموریت دارد این حسرت را به یاد جامانده ها بیندازد ... این چه شمعی است که جان ها همه پروانه ی اوست ؟!!

به نظرم جای هیچ تعجبی نیست حتی اگر شاهد سرعت بالای یک مسافر باشی در اتوبان بین الحرمین . وقتی از راه دور دلت تکه تکه می شود ، وقتش می رسد که مهمان شوی . بی هیچ ترسی ... بی آن که نگرانی های معمول سراغی از تو بگیرند و بدون پیش بینی که این خواهد شد و این نخواهد شد .

مسافری که امروز دلم را با خودش برد یک مهمان ویژه است ... یک سفر اولی مشتاق ... ترجمانی از اراده ای که کم کم بزرگ شد ... سفر او و همه ی مهمانان این اربعین پربرکت ...


خدایا بگذار زیر پای اینهمه زائر جا خوش کنم .

این چشم ها به لطف صاحب حرم ، ارزش بارانی شدن دارند

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود ...

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۳ ، ۱۸:۳۸
رهگذر

چقدر حرف دارد برای گفتن !!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۱۷:۵۱
رهگذر

به قیمت عبور از خاطره ها هم که شده پنجم آذرماه رو خیلی دوست دارم .

 یادآوری قدرت و هوش بالای یه فرمانده ی بزرگ که بالای هشتاد سالگی برای نجات دنیای اسلام نقشه های کلان و جهانی کشید ، حالمو خوب می کنه . 

به نیت هفته ی بسیج ، یادآوری بعدی میشه سهم همه ی بچه های ناب جنگ که کلا فکر کردن بهشون ، حالمو خوب می کنه .

یادآوری سوم مال سایه ی یه رهبر بسیجیه که ماشاآلله با حواس جمعش بدجوری رواعصاب همه ی دشمنای قسم خورده میره . نمونه ی اخیر این هوشمندی اعتقادی سیاسی ، برمی گرده به ملاقاتشون با علمایی که برای جریانات تکفیری از جمله داعش اومدن به ایران بخاطرشرکت در سمیناری به همین نام .

برام خیلی جالب بود که این رهبر بزرگ به همه ی میهمانان اعلام کرد مراقب باشید جریانات تکفیری حواس جهان اسلام رو از مهم ترین مساله یعنی مبارزه با صهیونیست ها پرت نکنه ! که اونا همینو می خوان .

و دست آخر یادآوری هفته ی بسیج منو می بره به خاطرات سال های معلمی و مربی گری که با انداختن چفیه از همون اول صبح تفاوت روز رو به بچه های مردم نشون می دادم و بعد به دنبال فرصت های صبحگاهی و کلاسی می گشتم تا حرف امام راحل زمین نمونه . حرفی که تو توصیف بسیج و بسیجی فقط به یه نقطه ختم میشه . نقطه ای که کلید یک تفکر برتره .

به بچه ها می گفتم دنبال بسیجی نگردیم تو لباس فرم و یک ظاهر مشخص . نشونه ی یه بسیجی واقعی به داشتن یک تفکر برتره . تفکری که از سال 58 تو متن مقاوت یه ملت بزرگ نشست .

بهشون می گفتم تو همین کسوت دانش آموزی اگه خوب درس خوندی و درس خوندنت واسه رضای خدا بود تو هم میشی بسیجی . واسشون تحلیل می کردم که یه نگاه عمیق به دنیای دور و برشون نشونشون میده که ایده ی بسیج مبتنی بر زندگی خالصانه برای رضای خدا تو مرز کشور ایران حبس نشده و دنیای اسلام ، امروز به لطف خدا روی این تفکر برتر داره به مقاصد بزرگ نزدیک میشه .

حالا به خودم و هر کی که این مطلب رو می خونه میگم :

زندگی خالصانه برای خدا برای خیلی از آدم هایی که مثل ما بودند معنا شد ، پس حتما میشه که برای ما هم معنا بشه .

از بین همه ی اون آدمای آشنا ، سوزن خاطراتم گیر می کنه رو موج صدا ی سردار خیبر که فقط حرف اخلاص رو نزد ، خالصانه زندگی کرد و به دیگران با عملش یاد داد بسیجی بودن یعنی چی ؟!

 



مدت زمان: 49 ثانیه 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۳ ، ۲۰:۲۹
رهگذر