ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

ته داستان با این که ایرانی بازی توش موج می زد اما قشنگ بود. حالا با قشنگیش کار ندارما. بیشتر سوزن فکر و خیالم رو این گیر کرده بود که واقعا میشه یه ژیگول بی خیال باشی اما بعدش یه کاری بکنی که همه انگشت به دهن بمونن؟!

اگه دستم به نویسنده می رسید حتما از ش می پرسیدم که وقتی داستانشو می نوشته چطوری شده که قهرمان قصه ش بالا پریده و از لیست بدها اومده تو لیست خوب ها؟! اونم با جنجالی ترین موهبت دنیا یعنی پول زبون بسته که هم کلی کار راه اندازه هم حاشیه ساز!

شاید اگه من به جاش باشم و یکی این سوالو ازم بپرسم همه چیزو بندازم گردن معجزه ای به نام عشق! که اگه رو دیوار دل آدم بساط کنه دیگه نمیشه جلوی قدرتشو گرفت اونوقته که تو از یه دنیا پول می گذری 

واسه این که ثروتمند بشی 

واسه این که چشمای اشکی و خیس آدما بخنده 

آخر داستان فقط به این فک می کردم که کاش می شد پولدار بود و ثروتمند موند... خرجش فقط عاشقی کردنه و بس ...

یعنی تو دنیای امروز عاشقی کردنم سخته؟!!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۱۷
رهگذر

از حرف هایی که ماسیده بود روی دلش می گفت. نیتش این بود که با دل گپه سبک شود...

از زمانه ای می گفت که رفوگری است حرفه ای 

 و از این که دنیا به کسی وفا نمی کند.

همه را قبول دارم . حتی رفوگری زمان را ...

قفط نمی دانم چرا این زمانه حرفه ای گهگاهی عاجزانه پا پس می کشد و توی رفوگریش نابلدی عرضه می کند...

شاید برای همین است که باورم شده بعضی چیزها رفو نمی شوند...

و بعضی دل دردها به دل گپه آرام نمی گیرند

الدنیا لعب و لهو ؟!!!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۴۹
رهگذر

حرف دلش را زده بود و حرف دل خیلی های دیگر که مثل من بلد نیستند از هنر پلکانی بسازند بلند، برای کسانی که دوست دارند بالا بپرند و لابلای هنرمندی های زمینی گیر نکنند!

آن قدر حرف دلش گویا، شیوا و پرمایه بود که هیچ احتیاجی به نوشتن ندارد اما به محض روشن شدن چراغ های سالن حس کردم کاش فرصتی بود می نشستم روی همان صندلی های باکلاس و تند تند از عظمت مانده در پشت ابر می نوشتم. ترجیحا سهم آن شبم سکوت شد و چند کلمه حرف بیخ گوش خودم. دوباره سوال تکراری «من چه کردم برای سهم محافظ بودنم؟» آمده بود سراغم. خیلی هم پررنگ تر از همیشه و من می خواستم جلوی مقاوتش را بگیرم تا نشکنم اما نمی شد. به هر حال تفاوت زیاد است بین کسی که می تواند محافظ ارزش ها باشد با دیگرانی که توی گود نشسته اند و احتمالا می گویند لنگش کن...

همه می رفتند و من اصلا نمی خواستم کنده شوم . می خواستم توی همان کانل نورانی ته فیلم که به انتهای تونل نیایش چسبیده بود بمانم. می خواستم خیالم راحت شود که من هم محافظم. می خواستم مطمئن شوم هم سفر سرباز فداکار می مانم... نمی شد! رفتنی باید برود. میان همه حرف های یواشکی خودم با خودم، کلی برای این خالق هنرمند و البته همه همراهانش دعا کردم. پر پرواز هنرمندانه شان بلند تر ازین باد...

بعد از تماشای فیلم تحسین کردم کسی را که به من تفاوت معنای بادیگارد با محافظ را آموخت. حیدر ذبیحی که عجیب آدم را به یاد حاج قاسم سلیمانی می اندازد یک محافظ تمام عیار است. کسی که می خواهد از شخصیت نظام دفاع کند نه از فردی که شخصیتش را حراج کرده باشد!!

«بادیگارد» برای من «آزانس شیشه ای 2 »بود. مطمئنم بادیگارد را مثل آژانس شیشه ای بارها و بارها خواهم دید و یقین دارم هر بار که ببینم، زیر خروار غصه از فراموشی ارزش ها پر از امید می شوم که سهمم را ادا کنم. این همان ضد و نقیضی است که زیر پوست فیلم های حاتمی کیا می دود.

همه بچه های جزیره مجنون، محافظند. محافظ یعنی حافظ شخصیت نظام باشی نه بادیگارد شخصیت های نظام !! برای این محافظ زمان روی شخصیت دهه شصت ایستاده است!

از سینما که بیرون زدم دل آسمان هم مثل من، سنگین حرف های آسمانی بود. حرف هایی از جنس غروب ... غروبی که منتظر طلوع فردا صبح است... آسمان هم دنبال فرصتی می گردد که یک روزی فقط خورشید را میزبان شود...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۲۱
رهگذر

جای ما امن است و دیگر ملالی نیست جز دوری شما ...

صحنه اول:

از منطقه که برگشت سرحال نبود. انگار که شهر به تنش زار می زد. می خواست همان جا بماند اما ...

فقط پای حرفش نشستم. سال نو را با دوکوهه گره زده بود و با کاروانی از مدافعین حرم که قصد حرم کرده بودند. 

صحنه دوم:

پیغامی روی صفحه تلگرام توجه مرا به خودش جلب کرد. نوشته بود؛ داعش در اصفهان!! اشتیاقی به خواندنش اما نداشتم. یکی دیگر از اعضای خانواده فایل تصویری را باز کرده بود. چند جوان سرخوش با لباس هاس مبدل، خودشان را جازده بودند به نام داعش. آهنگ مبتذلی روی تصویر بود و رقصیدن همان چند جوان سرخوش که یعنی داعش در اصفهان این چنین است!

صحنه سوم:

حرف های رفیقم را می گذارم گوشه دلم، راستی اگر مدافعین حرم قصد حرم نمی کردند، فرصتی برای سرخوشانی که داعش و حضور ننگینش را به سخره گرفته اند می ماند؟

صحنه چهارم:

و لابد اصلا مهم نیست به چه قیمتی؟ چرا و چگونه؟

مهم این است که حال ایران در میان شلوغ ترین منطقه کره زمین، خوب باشد. بی خیال حماسه سازی مدافعین حرم!!!!


و صحنه پنجم:

سال نو شد...جای ما امن است و دیگر ملالی نیست جز دوری شما ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۴۱
رهگذر