سرک می کشد دلم !
توی وانفسای این همه تکرار ، دنبال نوستالژیهای دوست داشتنیم می گردم ...
چند روزی است بهانه ای لِک لِک می کند گوشه صندوقچه ی قدیمی خاطرات . خیلی وقت است دستی روی قاب عکس های کهنه نکشیدم
گناه روزمرگی ها نیست . تقصیر به گردن فراموش کردن ها هم نیست و حتی مشغول شدن به ترافیک کسب و کار هم نمی تواند دلیل باشد !
ساده ی ساده این که گاهی زور خاطره ها زیاد می شود ... آن قدر زیاد که سیل می شوند و همه ی متون اصلی را با خود می برند
و آن وقت است که علی می ماند و حوضش !
این چند روز در مقابل این سیل تکراری مقاومتی ندارم . ماجرا دقیقا این است که سرک می کشد دلم !
می خواهم برایش احترام قائل شوم بی آن که حس کند بازی را به نفع او گرفته ام !!
این روزها دلم باور پذیرانه موضوعاتش را حلاجی می کند ...
طفلکی اما حق دارد خیلی زیاد ... به احترام این حق ، یکی از نوستالژی های دوست داشتنیم را رو می کنم
خدایت بیامرزد هم دانشگاهی سال های دور و ستاره همیشه روشن آسمان ادب ... جناب آقا قیصر امین پور !
با اجازه ی شما این غزل بشود ختم ماجرای این دلنوشته . بی هیچ تلاشی صدای علیرضا افتخاری غزلت را جاودانه تر می کند استاد ...
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
دو دست دعا فرا برده ام به سوی آسمان ها
که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشان ها
چو نیلوفر عاشقانه چنان می پیچم به پای تو
که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو
بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد
به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد
.
حرفهای ما هنوز ناتمام...تا نگاه میکنی:وقت رفتن استباز هم همان حکایت همیشگیپیش از آنکه با خبر شویلحظه عزیمت تو ناگزیر میشودآی...ای دریغ و حسرت همیشگیناگهان چقدر زود دیر میشودواقعا همیشه حسرت روزای خوب مدرسه رو می خورم