ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معجزه» ثبت شده است

هیچکدام نمی خواستیم اما...

وقتی تصویر درد در قامت پیرمرد مجسم شد، دل همه ما بدجوری شکست. خواستیم مثل چینی بندزن های حرفه ای، شکسته ها را بچینیم کنار هم تا شاید، تصویر مطلوب، دوباره به ذهن یکی یکی مان بنشیند. اما نشد!

پیرمرد، گرچه محکم و دل قرص مثل همیشه تن به یکی دیگر از برگه های تقدیر داده بود؛ اما چنان زخم روز واقعه جسم و جانش را مچاله کرده بود که با دیدنش دیگر هیچ کمری راست نشد!

ما... همه آن هایی که دوستش داریم، این روزها فقط در آرزوی یک لبخند و شنیدن صدای مهربانش، دست و پا می زنیم.


دامنه روزی دعای مرد پیر، ریاد بود خیلی بیشتر از حد تصور ما. انگار که جذابیت 82 سال زندگی، روی همه را به سمت آسمان چرخاند و دست های خالی اما پر از امید را به قبله کشاند. روز واقعه، روز شکستن بود و نبود...

بود بخاطر شکستن تصویر مرد در آینه چشم های منتظر

و نبود بخاطر تمرین پذیرش و تسلیم به درگاه اویی که شاهد و ناظر و مصور است!

قامتت را راست کن پیرمرد. سرمای نبودنت سخت است. روح مهربانی هایت را نیازمندیم...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۴۶
رهگذر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۱
رهگذر

با ذوق تمام از پیداشدن سر و کله یک گمشده دور می گفت و من مطمئن بودم چقدر پر از خیال حرف می زند. گاهگاهی می رفت توی این لاک . 

می گفت فراموش می کنم که کجا ایستاده ام؟ 

با حرف هایش هرچند پر از خیال ازگذشته آشنایی که اتفاقا سرو کله یک گمشده دوست داشتنی در آن خیلی واقعی گمشده بود ؛ عبور کردم. حالش را نداشتم بمانم جز چند دقیقه ای شاید به حرمت تخیل!!

خلاصه این که خیلی زود جل و پلاسم را جمع کردم تا به هوای حرف های پر از خیالی که می شنوم یکهو خیالات برم ندارد !!

این جا بود که از خدا پرسیدم: آخدا ... نمی شد از همان اول اول، یکجوری با من و ما تا می کردی که شیرفهممان می شد تصمیم گیرنده تویی و ما حتی نباید نق بزنیم چه خیالی چه واقعی؟

و خدا دوباره گذاشت تا خودم به جواب برسم!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۵۲
رهگذر

بارها به چشم نشسته اند... گاهی حظش را بردیه ایم و گاهی هم بی تفاوت رد شده ایم.

امروز رفته بودم قدمگاه! همین حوالی ... دو دقیقه مانده به بهار

ردپایش از همان جنس تکراری های بی تکرار وسط زمین و اسمان دیدنی بود. دیدم و خواستم هر کسی که دوست دارد توی قدمگاه زائر شود.

یک حرف مشترک پشت صحنه همه این تصاویری بود که دلبری می کردند. این که

بهار تلاشش را می کند. بهار قدم هایش را برمی دارد. بهار زندگی را می فهماند ...

حالا منم و برداشت های آزادی که دوباره از این تکراری های بی تکرار در می یابم ...

و این داستان همچنان ادامه دارد...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۱۳
رهگذر

خدا را شکر که سالی یک بار یادمان می اندازند که هستی و باید قدرت را بدانیم ...

خدا را شکر که دوست داشتن را خود تو یادم دادی و حالا که سال های عمر سپیدی موهایت را به رخ ما می کشد ، یاد گرفته ایم دوستت داشته باشیم به دور از همه ی شر و شور های کودکی و نوجوانی .

دوست داشتنی که پر از حقیقت است ، حتی بدون هیچ چشم داشتی . حالا فقط می خواهیم سلامت باشی و نگین حلقه ی خانواده باقی بمانی که زندگی بدون تو بی ستون می شود .

و چه انتخاب خوبی برای همین یادآوری سالیانه ...

مادری که همه ی عالم را زیر پایش فرش کرده اند می شود دختر آفتاب و هویت نور را با خودش به زمین می آورد . مادری که خلاصه ی همه ی خوبی هاست . مادری که لقب مادر را معنا بخشید ...

 تو را با همه ی آرزوهایت به مادر هستی می سپارم و دست هایت را می بوسم به نشانه همه ی عذر تقصیری که برای هدر رفت لحظه های بی تو بودن اتفاق افتادند ...

حالا و به بهانه شکر نعمت وجودت ،

دلم را می گذارم پای طاقچه هایی که عکس مادر را به قاب نشانده اند و خانه هایی که دیگر موهبت حضور مادر را ندارند .

خدا مهربان تر است از من و ما به همه ی آن هایی که داغ مادر دیده اند وحتما مسافرشان باید می رفته که رفته !

پای این طاقچه ، نشانه ی دیگری هست که دل آشوبم را به آن می سپارم و با خودم می گویم وقتی مادر عالم با مظلومیت تمام این دنیا را می بخشد به دنیا دوستان و می رود دیگر چه جایی برای همه ی آن هایی که مادرانه تلاش کردند تا گردی از دنیا بر دلشان نماند !

نگاهم به نام فاطمه می افتد که کنار عکس مهربان تو روی طاقچه نگاهم می کند ...

دلم را به این هر دو نگاه می سپارم ... جای خالیت هرگز پر نخواهد شد ای مهربان ...

خدا با بچه هاست ، حتی اگر بزرگ باشند .

مطمئنم که تنها نمی مانند ... خدا مهربان تر از این حرف هاست . چیزی فراتر از درک محدود من و ما !

خدایا ،

همه ی مادرانی که هستند ؛ به نام فاطمه طول عمر با عزت و سلامتی کامل عطا کن

و همه ی آن هایی که به نظر رحمانیت آسمانی شدند ؛ سر سفره اش ، میهمان ... 

دوستت دارم ، مادرم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۵۵
رهگذر

گوینده اش را نمی شناسم . مهم مغز کلام است . آن هم وقتی که به بهانه ی شب میلاد نور و رحمت دنبال یک حرف خوب فکورانه می گردی .

ابتدای کتابی که می خوانمش نوشته :

من پیرو آئین پیامبری هستم که بزرگترین معجزه اش کتاب بود 


صلی الله علیک یا رسول الله 

صلی الله علیک یا جعفر بن محمد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۹:۱۲
رهگذر
ایمیل جالبی بود ...
اثبات هنرمندانه ی حقیقت توسط خدای هنرمند !
با خودم فکر می کردم دفاع از حقیقت شیوه های خودش را دارد و چه خوب که خدا قول داده از قرآنش محافظت کند . قرآنی که متعلق به همه ی زمان هاست ...


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً
 وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ
یونس 92
ما امروز پیکرت را [از آب‏] نجات می‌دهیم تا عبرت آیندگان شوى، 
و همانا بسیارى از مردم از آیت‏ هاى ما بى ‏خبرند



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۲۲
رهگذر