یکی می گفت طول زندگی مهم نیست مهم عرض آن است ! نمی دانم دریافتم از این حرف چقدر به درد طول و عرض زندگیم خورده اما مطمئنم همه ی آدم ها به شرط دوبار زندگی کردن ، به سراغ تکرار زندگی قبلی نمی رفتند . به گمانم این خصلت تنها ازآن آدم هایی است که عرض زندگیشان چند بانده بوده و هست !!
این روزها چیزی از ته دلم مرا به سمت خودش می کشد به قول آقای زمانی :
به این عکس ها خیره شو ، خیره شو به این عکس های پر از خاطره ...
نگاهم را به عکس ها چفت می کنم . خاطره هایم صف می کشند و برای مدتی خودم را جزء همان آدم هایی حس می کنم که اگر یک بار دیگر فرصت زندگی پیدا می کردند دقیقا همین خاطره ها را ثبت می کردند . چیزی حدود شانزده سال از زندگیم را با افتخار ، وقف نگاه کردن به عکس هایی کردم که ارزش دیدن را دارند . شانزده سال تمام همت کاریم صرف شد تا به تعدادی از بچه های این مرز و بوم ، خیره شدن به این عکس های ارزشی را یاد بدهم . فرقش این جا بود که من قبل از این که عکس ها عکس شوند اصل ماجرا را هم دیده بودم و به بچه ها حق می دادم که دیدنشان از جنس دیدن من نباشد . برای همین الباقی خدمتگزاری به این اتفاق بزرگ قرن را گذاشتم برای کار انقلاب و کار برای انقلاب .
یکی از جذاب ترین خاطرات انقلابیم محصور در این آهنگ شیرین بهمن خونین جاویدان است . به خاطر دارم ، اوایل انقلاب چند سرود جذاب و دوست داشتنی درست شد . از همان ها که با نیت درست می شود و حسابی می گیرد . هنوز هم دهه ی فجر با همین آهنگ های اول انقلاب تازه می شود هم برای من و هم برای همه . فجر هر سال بهانه ای دستم می داد تا این سرود ساده ولی پر مفهوم را حتما در قسمتی از برنامه ریزی هایم جا بدهم .
آمده موسم فتح ایمان شعله زد بر افق نور قرآن
در دل بهمن سرد تاریک لاله سر زد ز خون شهیدان
لاله ها قامت سرخ عشقند سرنوشت تو با خون سرشتند
بهمن خونین جاویدان تا ابد زنده یاد شهیدان
واقعا ذکرش به خیر باد ...
دهه ی فجر از اصلی ترین کلید واژه های مدرسه بود . یکی دو ماه مانده به تاریخ ، خیز می گرفتم و حواسم را جمع این می کردم که در طراحی برنامه های رنگارنگ ، نقش اول خود بچه ها باشند . البته که گاهی برای هم نوایی و تاثیر گذاری ، بزرگترهای مدرسه هم می شدند بازیگر بازسازی صحنه های تلخ و شیرین انقلاب .
خدا را شاکرم که حداقل در این مسیر ، حرفم را به قد توان ، تمام و کمال زدم و امید وارم قبول شهدا و امام باشد .
برایم خیلی مهم بود که بزرگداشت دهه ی فجر هر سال فقط در قالب مرور خاطره ها نگنجد . همیشه تلاش می کردم بچه ها را با ادامه ی تلاش امام و شهدا بکشانم به زمان خودشان . به نظرم بزرگترین رسالت ما که از نسل انقلابیم ، قصه گویی انفلاب و فتح الفتوحش نیست ؛ که غیر این، اتصال ادای دین و وظیفه ی دیروز و امروز است . امروز را درنیابیم ، فردایمان می رود پس معرکه !!
دلم می گیرد وقتی کار برای دهه ی فجر می شود چند قالب زورکی برای گذر از این اتفاق مبارک ! بچه های امروز به شنیدن داستان دیروز نیاز دارند منتها نه با قطع ارتباط این دوره و آن دوره .
از بین خاطرات بسیار،کار کردن روی یکی از نمایشنامه ی ویژه بیشتر توی قاب خاطرات کاریم نشسته . اسمش را گذاشته بودم داستان یک حقیقت! نمایش را در سه صحنه نوشتم ، دیروز و روزهای تاریک قبل انقلاب ، امروز و روزهای انقلاب و نهایتا فردا و روزهایی که انقلاب در پیش دارد . بچه ها نقش های خودشان را خوب از آب درآوردند . اصلا کار برای شهدا خیلی روان و راحت به سمت مقصد می رود . آن قدر که به جرات بعد گذشت سال های کاری می نویسم کاری اگر بود کار من نبود . کار، کار شهدا و امام بود . هنوز هم اگر کسی نیت کند همین قانون لایتغیر دستش را می گیرد بی هیچ شکی !
خلاصه این که ، ته ماجرای نمایشنامه رسید به دست آوردهای انقلاب و یک جوری به "حالا ما چه کنیم "ختم شد . برای من جمله ی دو کلمه ای ما می توانیم امام ، بزرگترین معجزه ی انقلاب است . جمله ای که توان فراموش شده ی ایرانی جماعت را به کالبدش برگرداند . آخر نمایش رفته بودم سراغ این ، ما می توانیم و ربطش به نسل امروز . برای جا افتادن مطلب غیر از شگردهای بازیگری بچه ها و منِ مربی ، از کلیپ تازه به دنیا آمده ی دیروز امروز فردا هم استفاده کردم . کلیپی که تقریبا داغ داغ رسیده بود به دستم . این ترانه را گذاشتم آخر کار پخش شود که با حرف هایش یک بار دیگر همه چیز را مرور کند . قبل پخش به عنوان آخرین جملات ، با همه ی باورم در کنار بچه های بازیگر خیلی محکم گفتم :
ولی ایستادن فقط کار ماست ما که قصه مون قصه ی خواب نیست
بیا دل به دریا بزن شک مکن سرانجام این رود مرداب نیست
خاطرات من و همه ی آدم هایی که طول و عرض زندگیشان با انقلاب اسلامی گره خورد هرگز نم نمی کشد .
خاطرات ما تا همیشه آبی می ماند
و لو کره الکافرون !