اصلا فکرش را هم نمی کردم که شروع یک روز دیگر از باقیمانده ی عمرم مصادف شود با دریافت خبر عروج یک مرد بزرگ و این که باید دست به قلم شوم و برایش چند خطی بنویسم تا بقیه هم مطلع شوند یک مسافر دیگر به موطن اصلی خودش بازگشت ! اما عالم که بر مدار فکر من نمی چرخد !! برای همین است که خیلی از پیشامد ها ، تعجب و سوال را هم با خودشان به همراه می آورند ...
همین چند روز پیش بود که قسمت شد به بهانه ی یک دیدار ساده ی مدرسه ای سری به دفتر ساده ی کارش بزنم و از صبغه ی فرهنگیش نهایت حسن استفاده را ببرم . ساده و بی تکلف پذیرفته بود و جالب تر این که برای هم فکری با جمع کوچک همکارانم ، نماینده ی یکی از مقاطع مدرسه اش را خواسته بود تا پاسخگو باشد و من در تمام مدتی که مدیر جوان تند تند افتخارات کاری خودش و همکارانش را روی دایره می ریخت به این سمبل طمانینه و آرامش فکر می کردم که چقدر صبورانه به مدیر جوان مجموعه اش اجازه ی مانور می دهد و هرگز توی حرف هایش نمی پرد و نگران مثلا کم و زیاد گذاشتن هایش نیست هرگز .
این اولین چیزی بود که یادگار از آن مرد بزرگ شد و بعد لابلای انتقال تجربه هایش ، من ماندم و پاسخ های شفافی که از وسعت نظرش حکایت می کرد و البته از نوع تگاهش به تعلیم و تربیت منطبق بر دین خدا . او معلم گرانقدری بود که بچه های مردم را امانتی خدا می دانست و معتقد بود تربیت این بچه ها مثل کاشتن یک بذر می ماند . آب سالم و نور کافی . موارد لازم برسد به موقع و به اندازه ، بذر به خودی خود ریشه می دواند ، رشد می کند و خوب هم سبز می شود .
تجربه های آن روز هنوز مثل خون گرم توی خاطرات کاریم جاری است و بی شک برای کسانی که سال هاست با او کار کرده اند جاری و باقی و الی الابد .
امروز صبح ، وقتی فهمیدم مرحوم دادگستر نیا دعوت پروردگارش را اجابت کرده اول دلگیر شدم و بعد همان تعجب و سوال گریبانم را گرفت و در نهایت یادم افتاد که تجربه ی مرگ یعنی حقیقی ترین اتفاق عالم امکان که هرگز قابل پیش بینی نیست . یعنی ، خیلی دور ، خیلی خیلی نزدیک ...

مرحوم دادگستر نیا حالا در قافله ی زمینی ها نیست به شکل و سیاق مرسومش ، اما هست از بابت وجود ارزشمند تجربیاتی که ایمان دارم برای خیلی ها راهگشاست . بعد از نماز ظهر و عصر با سوره ی دوست داشتنی ملک بدرقه اش کردم و قول دادم همه ی تلاشم را به کار بگیرم تا .... تا بشود آن چه که باید !
این وسط احساس قاب شده در منطق عقل ماند که برای مرگ همیشه در انتظار ، من چه رهاوردی دارم ؟!
رب ارحم ضعف بدنی