الحمد لله علی ما هدینا ...
صدای مکبر تلویزیون برای تبلیغ بزرگترین تجمع تشیع در جهان اسلام خبر از شمیم عید می دهد .
ساعت به وقت خبر نزدیک شده ، چیزی توی دلم بالا و پایین می شود . انگار نمی خواهم هیچ تلخی گزنده ای این شمیم مبارک را از من بگیرد !
یک آن آرزو می کنم که ای کاش حداقل به خاطر عید فطر هیچ خبری نباشد . آرم اخبار که تمام می شود میان خنده ی مجری و لباس شق و رق و تصویر ال ای دی های بزرگ استدیو بیشتر از هر چیزی نگاهم را به سبد بزرگ گل روی میز می دوزم ...
خیلی بزرگ و زیباست . ذوق را به جانم می اندازد .
دقایق اول خبر سهم عید و تبریک و خبرهای نماز فردا صبح است ...
دلم هنوز تلاطم خودش را دارد ... به روی خودم نمی آورم انگار !
خیلی طول نمی کشد که با جمع شدن خنده ی آقای حیاتی و تاب ابرویی که نشان از همان گسی خبر های بیست و یک روز گذشته را دارد دلم آشوب می شود و آرزویم مبنی بر این که
کاش به اندازه ی یک شب همه جای دنیا در آرامش بود ، مثل یک تکه یخ ذوب می گردد !
غزه امروز هم با وجود عید فطر , عید نداشت ! گوشه های نماز جماعت روی تلنبار خاک مساجد بمباران شده وادارم می کند به عظمت نماز عید تهران پناه ببرم و مثل همیشه ، شکر بابت نعمت آرامش کشورم و دعا برای رفع فتنه از جهان اسلام از دل پر دغدغه ام بگذرد .
با همه ی این ها عید همه مبارک
خدا کند که بیاید ... انگار دنیا به ایستگاه آخرش نزدیک می شود ، خدا کند که بیاید !
و ان تدخلنی فی کل خیر ادخلت فیه محمد و آل محمد