کتاب و کباب
امسال هم وزارت فخیمه ی فرهنگ و ارشاد خالی ، نذر فرهنگیش را ادا کرد و نمایشگاه ، با همه ی ابهتش علم شد و البته امسال هم من و خیلی های دیگر هم نذر فرهنگیمان را ادا کردیم و رفتیم نمایشگاه .
نیت ، خرید کتاب برای کتابخانه ی مدرسه بود و شاید هم کمی مثلا مشاوره ی انتخاب مناسب . اما نکته ی جالب این بود که امسال واقعا مجبور شدیم نرفته به غرفه های کودک و نوجوان ، بزنیم بیرون و به همان چند دقیقه بسنده کنیم چراکه نه طرفدار دارن شان و فک و فاملش هستیم و نه خواهان جادو و بازی های سیاه . این وسط می ماند مجلدات قدیمی و کم و بیش کلیشه ای و تکراری که طفلکی ها هر سال عرضه می شوند و دوباره می روند به بایگانی تا بعد .
خدا وکیلی پیدا کردن کتاب مناسب برای مدرسه ای که نمی خواهد مروج فرهنگ وحشت و جادو و تخیل خارج از دستور باشد شده حکایت پیدا کردن لباس مناسبِ شان بچه مسلمان هویت دار ، به وقت نیاز به لباس جدید ! ونکته ی مشترک این که " یافت می نشود ، آنم آرزوست ... " و لابد باز هم ما متهمیم که لای خاطرات دهه ی شصت گیر کرده ایم !
بگذریم . تا این جای مطلب تکراری بود با کمی مخلفات بیشتر از سال های گذشته که احتمالا بابتش باید به کل تلاش های فرهنگی وزارت ارشاد تبریک بگوییم . دیدن یک فقره ی عجیب که قواره ی فرحزاد تهران و در و دشت را بیشتر مجسم می کرد تا قامت رعنای یک نمایشگاه با کلاس فرهنگی را ، دلیل اصلی این یادداشت شد و گرنه انتقاد کیلو چند ؟ ما که همه تن داده ایم به انواع بی تفاوتی ها .
دیدن منقلی که با باد زدن های مکرر واسطه تولید دود غلیظ کباب بود بهانه ای شد برای یک تمرکز ساده . بعد بوی سیگار و انواع سرویس های خدمات شکم ، این یکی نوبر بود که توی خیابان های داخل مصلا احساس کنی رفته ای به این رستوران های میان راهی . به گمانم جای منقل خالی است !!!!!!
حالا فقط می ماند یک سوال ساده و طبق معمول ، بی جواب . این که اگر جماعت کتاب بین ( جسارت نشود به کتاب خوان ها ! ) به وقت رویت کتاب ، کباب به بدن نزنند کتاب بینی واحتمالا کتاب خریشان لطمه می خورد ؟! یا للعجب .