کاملا متفاوت ...
1 بعد مدت ها صبح زود مسافر اتوبوس شدم . دیدن آدم های جورواجوری که هر کدام در دنیای درون خودشان خزیده بودند جالب بود . بعضی مشغول چرت ، بعضی مشغول گوش دادن محتویات گوشی ، بعضی محو تماشای خبایان های تکراری و بعضی هم مات فکرهای متنوع ! به مقصد که رسیدم اسکناس دوهزار تومانی را تقدیم کردم . از بد حادثه بخاطر این که دو نفر قبل از من به راننده ی اتوبوس پنج هزار تومنی داده بودند ،برق عصبانبت صبحگاهی جناب راننده مرا گرفت . داد می زد و غرولند می کرد و کلی شاکی بود از این که چرا مردم درکش نمی کنند . به گمانم ولی نداشتن پول خرد بهانه بود . انگار نه انگار که صبح زود است و اول بسم الله کار . با این حال و به احترام سن و سالش ، معذرت خواهی کردم و پیاده شدم .
2 بعداز ظهر همان روز به دلایلی آژانس گرفتم . از محل کار که خارج شدم راننده که کم و بیش هم سن و سال راننده ی اتوبوس بود درب ماشینش را باز کرده بود تا مسافر سوار شود . روی صندلی عقب که نشستم وقت بخیر گرمی تحویلم داد و با احترام تمام سوال کرد کجا ؟! کمی بعدتر با استفاده از مودبانه ترین تعابیر ابراز احترامش را کامل تر کرد و من فقط فکر می کردم این هر دو راننده موسپید چقدر متفاوتند ؟!
شاید دلیل این تفاوت بحث حقوقی هم باشد ، اما خداوکیلی در برقراری ارتباطات خیلی خیل ضروری روزمره ، قدرت کنترل جایگاهی ندارد ؟
خوش اخلاقی توی شلوغی های یک شهر پردرسر ، مثل انعکاس صدا در کوهستان به خود آدم برمی گردد .