آزاده به تمام معنا !
اواخر مرداد ماه بهانه ی به یادآوردن یک اتفاق مبارکه . گرچه با همه ی مبارکیش پر بود از دلهره و حس های متضاد ولی چون از جنس انتظار بود خیلی شیرین بود ! مخصوصا واسه اونایی که چشم انتظار بودن ...
چه توی قطار اتوبوسا ، چه بین جماعت منتظر کنار مسیر و چه تو دل شهرهای مختلف و بدون خبر از این که
یوسف گمگشته باز آید به کنعان ، غم مخور !
یکی از قشنگ ترین قسمت های این داستان حقیقی حضور اونایی بود که به تمام معنا آزاده بودن . نمی دونم کدوم شیرپاک خورده ای تو دهن جماعت انداخت که به جای اسیر به اسرا بگن آزاده ! هر کی بود جدا ، مرحبا !
اینو تو وجود آزاده ی شهید آقای ابوترابی بیشتر از هر کس دیگه ای می شد دید و من وقتی یه خاطره از آقای قرائتی در بازه شهید ابوترابی شنیدم بیشتر باورش کردم . غیر این که ته اخلاق و معرفت بود و بابت همین هم شده بود مسوول کل اسرا تو اردوگاه ای عراق ، بصیرت عجیبی هم داشت که بابتش می تونست تو اون همه تنهایی بچه ها مسیر موندگاریشون با امام و انقلاب رو حفظ کنه .
خاطره ی این دلاور مرد این بود که :
یه بار طبق معمول در حال بازجویی و اذیت و آزار زیر دست یه افسر گنده ی عراقی بود که خبر می رسه نماینده ی صلیب سرخ جهانی اومده اردوگاه و سراغ مسوول اسرا رو گرفته . آقای ابوترابی رو می برن اطاق ملاقات . نماینده ی صلیب سرخ از حاجی می پرسه که چه حال و چه خبر ؟ مشکلی وجود نداره ؟
شهید ابوترابی خیلی محکم و کوتاه و آرام میگه : نه مشکلی نیست ! بعد رفتن نماینده ی صلیب سرخ ، افسر عراقی از شهید ابوترابی می پرسه که چرا چیزی نگفتی ؟ خود من کلی خدمتت رسیدم ! شهید ابوترابی هم یه نگاه عمیقی میندازه به افسر عراقی و می گه : من و شما مسلمونیم ، لزومی نداره یه بیگانه بفهمه مسلمونا با هم اختلاف دارن !!!!
ذکرش به خیر باد ....
ما که فقط خوندیم و از بزرگترها شنیدیم... :((