غیرت
چند روز مانده بود تا عملیات بدر ، جایی که بودیم از همه جلوتر بود . هیچ کس جلوتر از ما نبود ، جز عراقی ها .
توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول ، نشسته بودم و دیدبانی می کردم دیدم یک قایق به طرفم می آید .
نشانه گرفتم و خواستم بزنم ، جلوتر آمد دیدم آقا مهدی است !
نمی دانم چه شد . زدم زیر گریه از قایق که پیاده شد دیدم هیچ چیزی همراهش نیست ... نه اسلحه ای ، نه غذایی ، نه قمقمه ای !
فقط یک دوربین داشت و یک خودکار ...
از شناسایی می آمد پرسیدم : چند روز جلو بودی ؟!
گفت : گمونم چهار ... پنج روز !!
پی نوشت :
باید از اول قید می شد که ماجرای این خاطره چیست ؟ قسمت بود ته چین درست کنم و بنویسم که دفتر جالبی هدیه گرفتم امروز که خیلی چسبید . اول از بابت عکس سردار بدر که با چشم های نافذی به یادم می آورد ما با غیرت رفتیم شما با غیرت بمانید ! و بعد هم بخاطر تحسین گام فرهنگی در تولید دفاتر ارزشی برای جایگزینی نوشت افزار غرب زده !
دستشان درد نکند . این خاطره هم پشت نویس همان دفتر هشتاد برگی بود که شد یک حجت دیگر برای این که یادم نرود وامدار چه ارزش هایی هستم و پاسبان چه ارزش هایی باید باشم ...
روح سردار بدر و همه ی شهدا ، مهمان سید الشهدا