گذشته ، متهم ردیف اول !
طاقتش طاق شده بود . حق داشت .
نمی تونستم جلوی شکایتشو بگیرم . هر چند با وجود هوای ابری دلشو و آسمون بارونی چشمای خسته ش مرتب می گفت من ناشکر نیستم و نمی خوام باشم ولی حال و روزش می شد بغض یه سوال بی جواب تو کنج دل من . واقعا گذشته متهم ردیف اوله ؟!
لابلای حرفام که سعی می کردم نپره وسط احوالاتش و نخوره تو ذوقش ، می خواستم بهش بفهمونم تو گذشته موندن یه خاصیت داره اونم سنگین تر شدن باره .
انتظار نداشتم حرفمو قبول کنه . از وقتی میشناسمش همین بوده و البته با کلی امتحان سخت که به خاطر یه گذشته ی کج و کوله معمولا تو امتحاناش زمین گیر میشه .
یه حق دیگه هم داشت . این که فکر کنه من نمی فهممش و صدام از جای گرم درمیاد .
البته که در نمیاد چون هیچکس توی کره ی خاکی بی غصه نیست . بهش گفتم اگه یه ذره به اونایی فک کنی که تو این لحظه ، حال و روزشون از تو به مراتب بدتره ، ناخودآگاه آروم می گیری . نمی دونم بعد رفتنش تو خلوت بین خودش و گذشته و امروز و آینده به چه نتیجه ای برسه ؟ خدا کنه حالش خوب بشه . مشکل ، همیشه هست . عین چشمه می جوشه . گاهی کم و زیاد داره وگرنه تعطیل بردار نیست . اینم که نشونه ی خوبیه . نشونی این که خدا هنوزم ما رو دوس داره . هنوزم ما رو به حال خودمون رها نکرده ...
فقط حیف که به وقت کلافگی از ذهنمون می پره دوس داشتنای خدا !
گذشته ، متهم ردیف اول نیست . گیر کار تو جاهای دیگه س که معمولا دیده نمیشه ! یعنی نمی خوایم که ببینیم . مطمئنم که هیچوقت این نوشته رو نمی بینه به هزار و یک دلیل . ولی من دلم می خواست بایت تموم کردن حجت واسه خودمو و تک تک آدمای دور و برم ته این نوشته یه تصویر ناب بذارم که هر کی نگاش کرد تو خلوت خودش نتیجه بگیره .