خوب ها ... بدها
کار جالبی بود !
برگه رو گذاشته بود زیر دستش و گه گداری می نوشت . وقتایی که قلم رها بود و کار نوشتنش تعطیل می شد ، واسه خودش می رفت تو فکر . اینو از نگاه ماتش می فهمیدم . سر یه فرصت مناسب پرسیدم : چی مینویسی ؟
با آرامشی که مخصوص خودشه ، کوتاه گفت : برنامه ریزی امسال !
البته تازگی نداشت واسم چون از خیلیا میشنیدم و البته معمولنم یکی دو ماه جوگیری و بعدشم دوباره کار دقیقه ی نود . حرف این بنده خدا ولی به دلم نشست جالبی کارش به این بود که با شناخت قبلی می شد گفت ، این بنده ی خدا کجا و برنامه ریزی کجا ؟
نتونستم طاقت بیارم . نمی دونم چرا ؟ شاید به خاطر این که تو دو سه سال اخیر بدجوری تغییرات رفتاری و فکریشو به رخ همه کشیده بود . انگار با اون آدم قبلی تومنی میلیارد فرق داشت !! مخصوصا توضیح خواستم . خیلی روون و راحت توضیح داد :
هر چیو که می خوام انجام بدم می نویسم . ریز به ریز . بعضی کارا اجبارین و ثابت و مشخص . بعضیای دیگه میدون دارن . یه جوری که میشه لابلای ترافیک کار ازشون استفاده کرد . لازمه واسه خودم خط و نشون بکشم ، واسه همینم مطابق با نیازم فرصت زمانی می زنم تنگش . بعدش می مونه حواس جمع که کار لیز نخوره از دستم . دست آخرم یکی یکی خطشون می زنم به شرط انجام . کم وکسری هم باشه که معمولا هست می ذارم تو نوبت برنامه ی مکمل . اینجوری می فهمم چه کارم !
یه کمی نگاش کردم و گفتم : یعنی مو به مو ؟!
گفت : سعی مهمه واسم که دارم تا تهش میرم . دیگه الله اعلم .
تعجبم خیلی بیشتر شد . اصلا بهش نمیومد اینجوری دو دو تا چهارتا بکنه . یه ذره ذوق خرج حرف بعدیم کردم :
با این حساب باید کارنامه ی پارسالت درومده باشه . نمره ت چند ؟!
خندید و گفت : خوب ها و بدهای هر کسی تو مشتشه . منم می نویسم چی شد ، چی نشد . نه که هر وقت پا بده . کلا هر وفتی که نیازه برم نفطه سر خط ، می نویسم .
دلم خواست واسه یه بارم که شده اداشو دربیارم .اگه اون تونسته منم می تونم . حرفاش بوی منم نمی داد . مثه آدم بزرگای موفق از تصمیماتش حرف می زد . هنرش این بود که با همه ی سرحالی و قبراقیش مصمم بود که حکیمانه رفتار کنه . به قول خودش اگه کار من بندگیه ، خوب باید بندگی کنم دیگه !! واقعا درومده بود ازون همه بطالت و بی نظمی .
خوب ها و بدها رو باید تو یه جایی یادداشت کرد که خودت ببینی و خدا . شاهدی ازون محکم تر وجود نداره . تو همین تعطیلات عید کلی خوب ها و بدها داشتم که باید روشون وایسم ، فک کنم و تصمیمای جدید بگیرم .
بازم یکی با بیست سال فاصله شده بود معلم من ...