قصه ی نامکرر!
امروز یادآور طعم گس رفتن امامم بود و البته شیرینی تک مصرعی که از همان بیست و شش سال پیش به جانم نشست که :
چون که گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از که جویم از گلاب
و البته تکرار مکرر تاریخی که خدا آن را نوشته و می نویسد . این که هر راهبری یک جانشینی دارد که به وقت نبودنش انجام وظیفه می کند و راهش را ادامه می دهد بی کم و کاست !
بابت این که شکر ، اما خود چهارده خرداد هم روایت خودش را دارد . هم تلخ بود هم باشکوه . باور رفتنش برای همه غیرممکن می زد . اصلا آدمیزاد دوست ندارد که دوست داشته هایش را از دست بدهد ، اما خلقت به میل من و ما نمی چرخد . قصه ی رفتنش به کنار قصه ی مشایعتش هم توی تاریخ بی نظیر بود و کم نظیر ماند . یادم هست با ده میلیون نفر علاقمند و داغدار به دورکعت نماز میت متصل شدم و هنوز هم این نماز دو رکعتی متفاوت ستاره دارد توی کارنامه ام .
امروز دوباره وصف الخیر حضرتش بود . مروری به همه ی شجاعت وصف ناشدنی که در وجودش موج می زد . اصلا یک قانون بیشتر نداریم ! وقتی از هیچکسی جز خدا نترسی همه ی دنیا در مقابلت سر خم می کنند .
درس بزرگ امامم هیهات من الذله بود . به شرط آن که دولتمردان امروز هم بفهمند که فقط باید از خدا ترسید و لا غیر .