بی هیچ مقدمه ای و تنها به شهادت خدایی که نوشتنو یادم داد و در محضر امام مظلومی که همه ی واژه های خلق شده و نشده ناتوان از توصیف عظمتشن ، می نویسم . به یاد قدیم و روزایی که می خواستم مناسبت مدرسه ای رو با واژه پراکنی هام رفع و رجوع کنم .
ببخش مولا جان برای دل خودم می نویسم و به یاد همه ی روزایی که واسه نوشتن متن توصیفی و نمایشنامه و غیره و ذالک ، اول از همه سعی می کردم هیچ کفشی به پای دلم نمونده باشه . پابرهنه بیام به میقات نگاه شما و بعدشم تخت خیال باشم که به وقت اجرا شما ببینین و خدای شما . همیشه به بچه های مردم می گفتم وقتی می خواین بالای سن مدرسه از نوبت اجراتون استفاده کنین ، یادتون باشه قبل هر آدمی که تو سالن داره شما رو برانداز می کنه ، یکی هست که باید به نیتش شروع کنین که اگه نکردین کارتون فقط میشه یه اجرای مناسبتی و نه بیشتر !
حالا به یاد تجربه های قدیم ، کفش تعلقاتمو در میارم و با همین قلم یه لاقبا چند خط می نویسم واسه مناسبت بیست و یک رمضان المبارک 1393
خورشید جرات سرک کشیدن از دیوار کوتاه خانه ی مولا را ندارد ...
خانه ی کوچکی که قلب تمام عالم را در خود جای داده و با همه ی وسعتش ، تمام عالم را به آغوش کشیده . صدای رنج از حیاط همین خانه ی کوچک تا عمق وجود آدم هایی که در اضطراب رفت و آمد لحظه ها سردرگمند ، نوای محزونی دارد . پشت این حزن ، اگرچه دلخوشی کودکانه ی یتیم هایی که حالا فهمیده اند کدام بابای مهربانی هر شب حالشان را می پرسید ، مثل پیچکی سبز از دیواره ی نگاه امیر مومنان بالا رفته است اما ناتوانی و ضعف حاصل از شبگردی ها خصمانه ی شوم صفتان ، نایی برای احوالپرسی های مرسومش باقی نگذاشته . با این حال حواسش به همه چیز هست و حتی به مردمی که مدت ها عذابش دادند و نفهمیدند مهربانی های بی کرانه اش چه باران باصفایی بود بر شوره زار نفهمی هابشان .
آفتاب خجالت می کشد و داغی سوزان نگاهش را با سوز اشک های حسرت و قلب های شکسته ی خاندان کرم تقسیم می کند . این جا محشری است برای دختری که می خواهد همه ی بار تنهایی های پدر را ازین به بعد به دوش بگیرد تا در استقامتی حیدر گونه ، باقی روایت حققیی انسانیت را در همراهی با هر دو برادر مظلومش به گوش کر تاریخ فریاد کند .
زینب از همین روزها قافله سالار می شود . نگاه پدر مثنوی صبر را برای همه ی فرزندانش می خواند و حتی برای عباس که باز هم مودبانه ایستاده است تا فرمان حفاظت از مولایش را برای سال های بعد تر و مظلومانه تر تمرین کند .
حضرت مادر آمده تا همسر فداکار و مولای مهربانش را بدرقه کند . این آسمان کوفه است که از سنگینی آه مظلومیت به زمین نزدیک شده و بیست و یکمین غروب خورشید رمضان را با مشایعتی متفاوت به تصویر می کشد . امامت سنت جاری الهی است حتی اگر همه ی نقشه های خبیثانه تهدیدش کنند !
فرزندان امیر که از پدر جمیع جهات بودن را به ارث برده اند حالا در ترنم اشک ، ردای قدرت الهی به خویش می کشند . تقدیر به نام حضرت مجتبی رقم خورده است و این سردار مظلوم قرار است تا قافله را به ایستگاه بعدیش رهنمون شود .
در پشت خاکریز های فرو افتاده ی شامیان ، اگرچه خنده های کرکسانه نیش مسموم نفرت را به جان جامعه ی خواب و جاهل آن روز و آن دیار فرو می کنند و اگرچه شیطان در قهقه ی چرکین و مستانه اش پلیدی کبر را در زهر خند نگاه آتشین بازمانده هایش عق می زند ! اما هر چه هست در فرجام آن چه حقیقیت عالم رقم زده است رنگ می بازد .
علی فاتحانه زمین را ترک می کند و خدای علی فاتحانه نام او را تا ابد بلند نگه می دارد . برای همین است زمین هنوز به نام علی می تپد و آفتاب ولایتش بی دریغ به جماعت یخ زده ی جهل می تابد ، شاید فرجی شود و دل های مضطر را به ظهور دوازدهمین وارث ناب ذوالفقار گرم کند ...
دنیا بداند نام علی بلندترین پرچم کوبیده بر فراز قله های انسانیت است و نفرت مستمر کینه ورزی های دشمنان او محکوم به دفن در مذبله ی عفن تاریخ . ننگ و نفرین به وارثان شوم نکبت ظلم در این عرصه ی مانده تا ظهور ...
خدا کند دنیا به زودی لایق بارانی ترین آفتاب حقیقت شود ... خدا کند .
و صلی الله علیک یا مولای یا ابا صالح المهدی
آجرک الله فی مصیبت جدک