ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غیرت» ثبت شده است

چند روز پیش برای اولین بار ، قسمت شد به زیارت مهمان های گمنامی بروم که اتفاقا از همه ی آدم های شهر آشناترند .

بالا که رسیدم چند تا پله بود تا نزدیک مزار خوشبخت ترین آدم های این سرزمین . قبل این که گذر پله های کوتاه را رد کنم و کنار بستر ارامش شهدا آرام بگیرم ، چیزی حواسم را پرت کرد . باد حسابی پاپیچ پرچم های دور و بر منطقه شده بود . برای لحظه ای احساس کردم در مسیر بادهای طلائیه ایستاده ام از همان نسیم های رحمتی که راویان جنوب می گویند کلی فایده دارند و تبرک شهدا را به جانمان می نشانند .

دلم به هوای طلائیه رفت . 


آهسته و با احترام از پله ها گذشتم و کنار پنج قبر مطهری که به موازات  هم خوابیده بودند زمین گیر شدم . اولین سنگ قبری که بهانه ی شروع زیارت بود باعث شد تا حال و هوای جزیره ی مجنون در ذهنم تقویت شود . روی سنگ نوشته بود 20 ساله ، محل شهادت عملیات خیبر ، جزیره ی مجنون 

واقعا طلائیه ی کوچکی بود که در منتها الیه غرب تهران ، دل های تنگ روزگار دفاع را به خود می خواند . میان هوهوی باد ، سکوت بود و حرف های ناگفته ای که انگار دوست داری سربسته بمانند . نعمت حضور این مهمان های همیشه آشنا در جای جای این خاک حرفی از همین جنس دارد . خدا را سپاس که حتی تکه استخوان ها هم وسیله می شوند تا ما استخوان سبک کنیم ... 

این جا کوهسار ... مزار شهدایی که غریبند اما سنگینی غربت در روزگار بی معرفتی ها را از شانه هایت می گیرند. چقدر خوب که هستند !

روحشان شاد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۲۱
رهگذر

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جـــیره بندی کرده ایم. نان را جیره بنــــــدی کرده ایم.

عطــش همه را هلاک کرده است، هـــمه را جز شهدا، که حالا کنارهم در انتــــــهای کانال خوابیده اند.

دیگر شــــهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)


بارها و بارها این جملات را یا خوانده بودم و یا شنیده بودم . به محض دریافت هم ، غم سنگین یک مظلومیت جمعی توی دلم می نشست هربار ، حالا بماند که دوباره روزمرگی همه را از من می گرفت و گاهی فقط تبدیل می شد به یک قاب عکس که کنار عکس های دوست داشتنی دیگر رو ی دیوار دلم آویزان کرده ام ؛ ولی این بار خیلی فرق می کرد ...

کتاب راز کانل کمیل که سوغات جنوب بود برای چندمین بار این جملات را برایم زنده کرد . آن قدر با یک حس واقعی و از زبان یک جامانده به رشته ی تحریر درآمده بود که می توانستی برای لحظاتی تمام سختی کانال را حس کنی البته حس کردنی که هنوز با واقعیت درک بچه های مظلوم در کانال فاصله دارد .

با خودم فکر می کردم ، چه بر سر جوان آن روزها آمده بود که حاضر شده بود همه ی این سختی ها را شیرین ببیند ، به جان بخرد و برای آینده به یادگار بگذارد ... چقدر شبیه کربلا بود و مگر قرار نبوده که کربلا همه ی زمین باشد !

سوز دلم را می گذارم به حساب یک اتفاق پر خیر . تا می توانم در زیر این باران عنایت شهدا از شهداکمک می خواهم برای این که حداقل یادمان نرود که چگونه این خاک بی هیچ کم و کسری ماند برای نسل امروز ...

و بعد آرزو می کنم که همه ی بچه های این زمانه هم بخوانند و بدانند که محاصره ی کانال کمیل یعنی چی ؟

در کنار این سوغاتی عجیب ، کتاب سلام بر ابراهیم را هم خواندم . تک فرمانده ی دلاوری که تا آخرین لحظات برای حفظ کانال تلاش کرد و بعد به آرزوی دیرینه اش که برنگشتن بود رسید . فکه جنازه ی ابراهیم و خیلی های دیگر را در دل خود نگه داشت برای روزی روزگاری ...

نویسنده توی یک قسمت از کتاب ، جریان ملاقات شهید هادی با مرحوم آقای دولابی ، استاد بزرگ اخلاق را نوشته بود 


- آقا ابراهیم راه گم کردی چه عجب این طرفا ؟!

- شرمنده حاج آقا وقت نمی کنیم خدمت برسیم 

- آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن .

_ حاج آقا شرمنده نکنید ، اینطوری حرف نزنید تو رو خدا !


وقتی توی بهت خواندن کتاب گیر کرده بودم و در نفهمی خودم از این آقا ابراهیم داستان دفاع مقدس دست و پا می زدم ، فکر می کردم چقدر باید زحمت کشید تا اهل جزیره ی مجنون شد ... کتاب را که می خواندی بیشتر می فهمیدی زحمت کشیدن برای آدم بودن ، درست زندگی کردن و نهایتا درست پریدن یعنی چی ؟

کاش این باران روی سر همه می ریخت ... 

باران که می بارد بی هیچ حصری ... 

کاش آدم ها نه زیر سقف پنهان می شدند و نه زیر چتر !!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۱۱
رهگذر

این روزها که تلخی گزنده ی اخبار و آنتن های مخابراتی روی مظلومیت یک کشور کوچیک می چرخه ، بیشتر میشه و اصل و اساس ظلم پی برد !

عربستان خادم الحرمین کولاک کرده ؛ 

چراکه تعداد کشته های یمن طی بیست روز گذشته برابر با آخرین حمله ی اسرائیل به غزه است !!!

نمی دونم آمار چی میگه  ولی اینو می دونم که دیگه روی خیانت به شدت سفید شده . کار ما که دعاس ، کاش اونایی که می خوان برن حج و گله دارن از تعطیلی موقت اونم با اون همه بی آبرویی یه فکری برای اعتقاداتشون بکنن ...

اسلام که در پناه خداست و این قول حضرت حق همیشه ثابت شده .

پس ننگ و نفرین به دل سیاهی که خود خود شیطانه اگر چه در قالب نحس و کثیف خادم حرم !!!

به جماعت رذل  منافق پست فطرتی که عجیب بوی عفونت خاندان ابوسفیان علیهم اللعنه رو میدن . 

وقتی تاریخ زمان حکومت حضرت امیر علیه اسلام رو می خونی که آغاز ایستادن مسلمان در مقابل مسلمانه ، توی دلت پر میشه از نفرتی که چاره ش سکوت نیست ... چاره ش ابراز برائته به هر شکل ممکن ولو به نفرین کنج دل و دستانی که به سمت خدا بلنده ، بابت فرج این زمانه ی مسلمان کش 

اللهمّ انصُرِ الاسلامَ و المسلمین واخذُلِ الکُفّار والمنافقین 

الا لعنه الله علی القوم الظالمین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۲
رهگذر



 تصویر هوایی ، منطقه شلمچه را نشان می دهد

 نقاط سیاه هم ، محل برخورد خمپاره !!!

سوال مهم امتحان :

جای خالی را با بهترین عبارت پر نمایید :

ایستادگی برای حفظ یک آرمان مقدس یعنی این که ................................... !




 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۰
رهگذر

این تصویر ، پیام بازرگانی شب عید نیست ! این تصویر .....

تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۲۰
رهگذر

امروز به روایت تقویم 21 بهمن ماهه و من در دنیای خاطراتم یاد روزی میفتم که متفاوت بود از همه ی روزهای عمرم .

این که در دیرترین ساعات شب سعی می کردم مواد اولیه ساخت کوکتل مولوتف ( بمب دست ساز ) را برسونم به دست انقلابی های سر کوچه ، هم عجیب ترین اتفاق زندگیم شد و هم حس خوب انقلابی بودن را برام حفظ کرد . البته که هر کسی به قواره ی خودش بیست و یک بهمن رو دید و باهاش زندگی کرد ، اما چون محله ی ما کنار پادگان نیروی هوایی بود ، حمله ی گارد شاهنشاهی به همافرای انقلابی برای هیچکس قابل تحمل نبود حتی برای منی که تو دوره ی راهنمایی خیلی هم نمی فهمیدم عمق مبارزه یعنی چی ؟! 

 اصلا شب بیست و دوی بهمن انگار هیچکس نخوابید !!! و حتما همین بیداری بود که طومار شاهنشاهی رو پیچید به هم . خوب یادمه که حکومت نظامی شده بود از چهار بعد از ظهر . فرمان امام که بابت شکستن حکومت نظامی رسید ، ملت ریختن بیرون و بعد چند ساعت مقاومت ، سلسله ی خائن پهلوی که از سال 42 ترک خورده بود تو سال 57 از هم پاشید و هزار تیکه شد . اونقد ریز که هنوزم بعد سی و شش سال داغ چسبوندن تیکه هاش به دل خاندان سلطنتی !!!! و اعوان و انصارش مونده و ازین به بعد هم می مونه .

غرض این که این قطار ، همچنان داره می ره . مقصدشم معلومه . مهم اینه کی پیاده میشه کی ادامه میده ؟

 دیدن برنامه های مستند از بازداشتگاه های زمان شاه ، تو روزایی که به بهانه ی دهه ی فجر تلبار مرزو خاطراته ، از وحشتناک ترین مستندای پخش شده س . وقتی آدم تو بعضی از مستندای بخش خبر ،سیر پیشرفت ایران رو می بینه دلش حال میاد . اما با دیدن مستندایی که حال و هوای تلخ آزار و اذیت رو به رخ می کشن حس بدی می خزه تو جون آدم . حسی مخلوط از ترس و غیرت . 


مستند آقای عزت اله مطهری ازون برنامه ها بود . باورش سخته یه نفر اینقده شکنجه بشه و بازم به اراده ی خدا زنده بمونه . تعاریف هم رزماش از کمیته ی ضدخرابکاری خیلی دلهره آور بود اونقد که به عنوان یه شهروند که بد جوری مدیون این همه تلاش و صبر همه ی مبارزینه فکر کردم یعنی اگه من تو اون شرایط بودم ، تحمل می کردم ؟ وا نمی دادم ؟ کم نمی آوردم ؟

اون روزای سخت و سیاه گذشت ، شکر خدا . روزایی که روایتشونو دارم تو فیلما می بینم یا از این و اون می شنوم . حالا ما موندیم و یه قطاری که هنوزم داره می ره ...

بعد سی و شش سال ، محکم تر از همیشه به خودم می گم :

حواست باشه کاری نکنی که از قطار پیاده بشی یا پیاده ت بکنن ! چون وقتی قطار  برسه به ایستگاه ظهور ، دیگه فرصت جبرانی نداری  . 

اونوقت خیلی بد میشه !! خیلی خیلی بد میشه ...


اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۲۷
رهگذر

اصلا نمی شناختمش . نه خودش رو و نه حتی پدر مشهورش رو . فقط می دونستم بابای شهیدش کلی رو اعصاب اسرائیلی جماعت بوده و البته از چند سال قبل شهادتش ، تو لیست سیاه اون نامردا هم جاداشته . چند سال پیش خبر شهادت این قهرمان عین توپ تو کل دنیا صدا کرد . مطمئنم تو اسرائیل بابت این شکار کلی عروسی بوده . هرچند اونا عمرا بفهمن که جهاد در راه خدا وابسته به افراد نیست !

واقعه ی شهادت این قهرمان مثل مرگ یا شهادت هر آدم بزرگی موثر افتاد . یه جوری که یه عالمه آدم خواب زده حواسشون جمع مظلومیت تشیع شد .  این که اسمت کنار اسم سید حسن نصرالله تا قلب کفر نفوذ کنه کم چیزی نیست و یقینا شهادت تنها پایان شایسته برای این آدمای مخلصه . متاسفانه اطلاعات من در حد دیدن تصاویر و شنیدن ذکر خیرش تو اخبار متوقف شد .

یادمه تو یکی از بازارچه های انتفاضه ی مدرسه که تو حول و حوش بعد شهادتش برگزار شد ، پیرهنای سفیدی مزین به عکس شهید قهرمان رو هم گذاشتیم واسه فروش به نیت ترویج فرهنگ مقاومت.

حالا بعد چند سال نوبت پسر بود که با کلی افتخار جهادی بره دست بوس پدر . این یکی رو که اصلا نمی شناختم و حتی عکسشو هم ندیده بودم با این حال یه جوری شدم وقتی خبر شهادتش رفت رو آنتن ، انگار کلی ساله که می شناسمش ! اولش فکر کردم به خاطر اینه که پسر قهرمان شهید لبنانه اما کم کم دوزاریم افتاد که این فرزند خلف هم به تنهایی دودمان اسرائیلی جماعت رو به باد داده . یه بار دیگه باورم شد اهالی جزیره ی مجنون بی هیچ مرز جغرافیایی زندگی می کنن . زندگی که نه ، بیشتر توفیق حیات طیبه دارن . 

بعد این واقعه ی تروریستی ، سید حسن نصرالله کاری کرد کارستون . بکلمتین ، جهزوا ملاجئکم شد ته پیغام برای ترسوترین قوم بشری ، لعنه الله علیهم اجمعین

وقتی سایت حضرت آقا یه عکس گذاشت رو صفحه ی اولش  ، بیشتر به اهمیت این اتفاق رسیدم . این که یه سرباز فداکار خیلی خیلی قدر از صف مجاهدای زمینی به صف مجاهدای آسمونی پیوسته ، یه داستان تکراریه اما خیلی عمیق و قابل تامل برای هر کسی که دنبال افکار ناب ، راه روشن و تکلیف مشخص برای این دوره زمونه س . این وسط جالب تر از همه تعبیر حضرت آقا بود در مورد این پدر و پسر :


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۱۰
رهگذر

چقدر حرف دارد برای گفتن !!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۱۷:۵۱
رهگذر

به قیمت عبور از خاطره ها هم که شده پنجم آذرماه رو خیلی دوست دارم .

 یادآوری قدرت و هوش بالای یه فرمانده ی بزرگ که بالای هشتاد سالگی برای نجات دنیای اسلام نقشه های کلان و جهانی کشید ، حالمو خوب می کنه . 

به نیت هفته ی بسیج ، یادآوری بعدی میشه سهم همه ی بچه های ناب جنگ که کلا فکر کردن بهشون ، حالمو خوب می کنه .

یادآوری سوم مال سایه ی یه رهبر بسیجیه که ماشاآلله با حواس جمعش بدجوری رواعصاب همه ی دشمنای قسم خورده میره . نمونه ی اخیر این هوشمندی اعتقادی سیاسی ، برمی گرده به ملاقاتشون با علمایی که برای جریانات تکفیری از جمله داعش اومدن به ایران بخاطرشرکت در سمیناری به همین نام .

برام خیلی جالب بود که این رهبر بزرگ به همه ی میهمانان اعلام کرد مراقب باشید جریانات تکفیری حواس جهان اسلام رو از مهم ترین مساله یعنی مبارزه با صهیونیست ها پرت نکنه ! که اونا همینو می خوان .

و دست آخر یادآوری هفته ی بسیج منو می بره به خاطرات سال های معلمی و مربی گری که با انداختن چفیه از همون اول صبح تفاوت روز رو به بچه های مردم نشون می دادم و بعد به دنبال فرصت های صبحگاهی و کلاسی می گشتم تا حرف امام راحل زمین نمونه . حرفی که تو توصیف بسیج و بسیجی فقط به یه نقطه ختم میشه . نقطه ای که کلید یک تفکر برتره .

به بچه ها می گفتم دنبال بسیجی نگردیم تو لباس فرم و یک ظاهر مشخص . نشونه ی یه بسیجی واقعی به داشتن یک تفکر برتره . تفکری که از سال 58 تو متن مقاوت یه ملت بزرگ نشست .

بهشون می گفتم تو همین کسوت دانش آموزی اگه خوب درس خوندی و درس خوندنت واسه رضای خدا بود تو هم میشی بسیجی . واسشون تحلیل می کردم که یه نگاه عمیق به دنیای دور و برشون نشونشون میده که ایده ی بسیج مبتنی بر زندگی خالصانه برای رضای خدا تو مرز کشور ایران حبس نشده و دنیای اسلام ، امروز به لطف خدا روی این تفکر برتر داره به مقاصد بزرگ نزدیک میشه .

حالا به خودم و هر کی که این مطلب رو می خونه میگم :

زندگی خالصانه برای خدا برای خیلی از آدم هایی که مثل ما بودند معنا شد ، پس حتما میشه که برای ما هم معنا بشه .

از بین همه ی اون آدمای آشنا ، سوزن خاطراتم گیر می کنه رو موج صدا ی سردار خیبر که فقط حرف اخلاص رو نزد ، خالصانه زندگی کرد و به دیگران با عملش یاد داد بسیجی بودن یعنی چی ؟!

 



مدت زمان: 49 ثانیه 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۳ ، ۲۰:۲۹
رهگذر

تصویر نقاشی شده اش کل جلد همشهری جوان را گرفته بود ، یکجوری که دلت می خواست ببینی چه خبر است ! عنوان مطلب هم بیشتر ولع خواندن چند صفحه گزارش را بیشتر می کرد و این که نویسنده و گزارشگر نشریه ، علت اختصاص به این موضوع را علنی شدن و به عبارتی رسانه ای شدن شوالیه ی تاریکی می دانست . هر چند اصلا از انتخاب این عنوان فیلم "بت من" برای قهرمانی که بیشتر مرام پهلوانی دارد و این روزها در اوج تواضع همیشگیش دمار دشمنان این مرز و بوم را درآورده لجم گرفت اما شاید به قول نویسنده ی گزارش این که طیف جوان علاقمند شدند تا این شخصیت فعال زیرپوستی را بشناسند دلیل موجهی برای این تشابه عنوانی نچسب باشد .

به هر حال برای من جامانده از نسل جنگ ، این مرد ، یعنی یادآور شرح پیروزی های بچه ها جنگ . خوب یادم هست وقتی تلویزیون آن روزهای ایران ، تصویرش را  به عنوان یکی از فرماندهان رده ی بالا نشان می داد ، من جذب حرف زدن هایش می شدم و صلابت عجیبی را که خیلی نمی فهمیدمش در آرامش عجیب ترش عجین می دیدم . از همان سال ها نامش گوشه ی ذهن من حک شد . طی دو سه سال گذشته که کم کم آوازه اش را نقل محافل خبری دیدم دوباره به یاد همان صلابت روزهای جنگش افتادم و این که خدا را شکر او بازمانده ی حقیقی نسل فرماندهان شهید است و یک عضو کاملا ناب جزیره ی مجنون . برای من همیشه قابل احترام بوده جناب فرمانده ی سپاه قدس !

 نقل داعشی های توخالی در روزهای اخیر ، اعتبار این فرمانده ی رشید را بیشتر از قبل هویدا کرده ، به ویژه در ذهن بچه هایی که اصلا جنگ را ندیدند ولی با رشادت یکی از یادگاری آن در زمان حاضر آشنا شده اند . رشادت های خالصانه ای که از قهرمان آن سال ها ، پهلوان این روزها را ساخته است .

مقاله ی خیلی دلنشینی بود . به ویژه این که کمی تا قسمتی جمع اضداد بودن فرمانده را از زبان شخصیت های مختلف دوست ودشمن روایت می کرد . جمع اضداد باشی و روی اعصاب جماعت دشمن رژه بروی ، نوبر است !!

این همه آرام بودن در چهره و عملکرد و آن همه تیزهوشی و نگاه استراتژیک کاربردی در کارزار پیچیده ی این دنیا از عهده ی هرکسی برنمی آید مگر کسی که ته غیرت باشد !

دست من و امثال من که خالی است برای همین از صمیم قلب برای جناب فرمانده دعا می کنم که به یقین محافظ امنیت مرزهای اسلامی است . مرزهایی که هیچ محدودیتی به خاک کشورمان ندارد . 

در پناه خدا زنده و پر دل تر از همیشه باشی حاج قاسم سلیمانی 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۱
رهگذر