حرف مسافرت افتاد به زبان رفقا و بعد در عین ناباوری تبدیل شد به داستان یک سفر زیارتی . جماعت نیت کردند و اسم نوشتند اما ، جدی جدی حکایت زیارت به قسمت است و قضیه آنقدر جدی است که نه ، نه آوردن های ما قصه ی رقم خوردن توفیق زیارت را روایت می کند و نه لبیک گفتن هایمان . کلی نقشه می کشیم اما ... !
هر چه هست نظر خیر خود صاحبخانه است و بس . قصه ی زیارت حریم رضوی ، بالبیک شروع شد و بعد در گیر و دار جور شدن و نشدن مقدمات ، با یک نه گفتن از سر اجبار ، تمام ! پا پی این نه گفتن ها ، کل گروهی که می خواستند باهم مشرف شوند از هم پاشید و دست آخر با کلی ماجرا قرعه فال به نام چند مسافر زده شد ...
این وسط جور شدن اسباب سفر برای من یکی خیلی معجزه بود و در عین ناباوری از دل همان نه گفتن اجباری ، شاخه اجابتی برایم سبز شد که دستم را گذاشت توی دست ضریح حرم . گرچه شرمنده و خاکسار اما به توسل نگاه آسمانی حضرت سلطان با دو همسفر ،سفره نشین این عنایت کریمانه شدیم . گروه کوچک بارش را بست و کنار ساحل امن مشهد الرضا به قواره چهل و هشت ساعت لنگر انداخت . چهل و هشت ساعتی که به اشاره ی صاحب حرم به اندازه بارش های بهاری فروردین پر از ترنم و طراوت بود .
مشهد که شکر خدا هیچوقت روی خلوتی به خود نمی بیند اما شاید به اعتبار روزهای بعد تعطیلات نوروزی بار عامی متفاوت قسمت مسافران این فصل می شود . سفر کوتاه با نگرانی تلخ جاماندن از لحظه های ناب ، ناخودآگاه وادارت می کند تا بی خیال عادت های روزمرگی میان این هروله ی شادمانه بدوی و اصلا خیالت نباشد که مثلا از بیست و چهار ساعت چقدرش می شود سهم استراحت ؟!
این جا ... توی این بهشت زمینی یادت می رود که ناتوانی . هی اسب اراده ات را زین می کنی و بال می گیری به سمت آستانه . به یک چشم برهم زدنی مقابل تابلوی اذن دخول می ایستی و گردن کج به خواهش و التمای می افتی که اادخل یا مولای ؟! از قدیم شنیده ای که داغی اشک از چشم هایت جاری شود نشانه ی اذن است و آن وقت تازه این خیال پراکنده ی مضطرب کمی تخت می شود که خدایا مرحمتی ، حالا قدم به حریم می گذارم تنها به امید تو فقط برای ابراز عجز در مقابل عظمت امامی که درک معرفتش را از خودت می خواهم و بس . این جاست که عین معجزه را رویت می کنی و یکهو می بینی مثل کبوتر جلد سر از صحن قدیم در آورده ای و به طواف نشسته ای .
سهم این درک گرچه اندازه توان روح آدم هاست اما خدا وکیلی از پس این معجزه ، خوب می فهمی که اگر نگاهش ر ا حواله نکند نمی دانی با لحظه هایت چه می کنی . پس اگر اتفاق مبارکی می افتد و دل ذوق می کند که زائرم ، تنها از پس همان نگاه اول است و بس .
حالا وقت نوشیدن یک جرعه عنایت است . راستی راستی می کشد هر جا که خاطر خواه اوست .... الهی شکر