وقتی در بن بست من چه کنم ؟گیر می کنی ، هیچ چاره ی عاقلانه ای نداری جز برگشت به عقب .
تفاوتِ به نتایج متفاوت رسیدن ، به همبن اندازه و شکل عقب گرد بر می گردد و البته به نیتش که از روی "همه چیز تمام شد " ، برمی گردی و یا با یک اراده ی حسابی به نیت "از نو باید ساخت"
حساب آن هایی که کار و بارشان پیش خدا سکه است که جایی در این مقال ندارد ، نه به خاطر این که قواره ی من نیست ، بیشتر به خاطر این که باز هم دچاز از یاد رفتگی شده ام و انگار بعضی چیزها برای روز مباداست . بهتر این که بروم سراغ مثل خودم . این جا که می رسم می فهمم اولا بن بست های من چه کنم ؟ از بی تدبیری است و اگر هم نباشد که مثلا با یک فکر هزار تو رسیده باشم به بن بست ، باز هم جای تامل دارد و من مثل وقتی که اصلا نمی خواهی به رویت بیاوری به رویم نمی آورم ...
باید برگشت و از نو ساخت و مگر نه این که این همه تلاطم برای بزرگ شدن است ؟! اقل شباهتم به آدم هایی که کار و بارشان پیش خدا سکه است همین که ، من هم دوست دارم بزرگ شوم ... پوست بیندازم و بروم بالا ، بالا و بالاتر ...