ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
چک نویس را خواص بسیاری است و مهم ترین و دم دست ترینش این که ، سعی و تلاش را توی دامنش بریزی و از میان همه ی آن چه که رقم خورده بهترین هایش را برداری برای پاکنویس .
این بدیهی ترین کار برای کسی است که بخواهد یک خروجی ردیف تحویل طرف مقابلش بدهد . پر واضح است که بزرگی و مهم بودن طرف مقابلی که می خواهد کار را تحویل بگیرد روی این چک نویس اثر می گذارد . هم تلاش شخص را تحت پوشش خودش می گیرد و هم او را هل می دهد به سمت بهتر شدن !
البته این روال بستگی دارد به دریافت و درک عظمت جناب طرف مقابل در ذهنیت آدمی که مشغول آزمون و خطاست . دست آخر چیزی که ته این تلاش بماند و قابل تقدیم کردن باشد همانی است که خیال آدم را راحت می کند و حس خوبی به او می دهد .
حالا وقتی قرار باشد دفتر چک نویس زندگی را ورق برنیم و این مدل را در آن پیاده کنیم کافی است بگردیم دنبال عظمت کسی که قرار است پاکنویس را تحویل بگیرد . نکته ی اصلی این جاست که هیچ گریزی از تحویل این پاکنویس وجود ندارد یک و طرف مقابل آن قدر بزرگ هست که چکنویس را هم رصد کند ، این دو .
لابد اینطوری تکلیف باید برای درست نوشتن روشن باشد حالا چرا ما درست نمی نویسیم بماند !!
ماه رجب که می آید یک دفتر نو می دهند دستمان . تمرین لازم می شویم برای تحویل پاکنویس ! فرصت کوتاه است و حواس ما هنوز هم پرت ! شاید گیر کار توی دریافت ماست . عظمت طرف مقابل بنشیند توی جان ، کار تمام است .
 می شود تعداد چک نویس ها را کم کرد ، ادم های کار درست بی مقدمه پاک می نویسند . باید بلد شویم ...

یا من ارجوه لکل خیر ...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۵۸
رهگذر

کلاس آمادگی دفاعی که از رسته ی روی زمین ماندگان دم و دستگاه تعلیم و تربیت ماست به برکت احتمالا چند انسان فرهیخته در سطح وزارتخانه و یا مسوولین بعضی از مدارس بی نام و بنام ! کمی تا قسمتی و به اندازه قواره ی یک سال تحصیل اندکی جان گرفت و قامتکی راست کرد . گرچه در پایان سال تحصیلی نود و دو نود و سه ، حرف به اندازه عمق دفاع مقدس هست که چیده شود اما من یکی که حساب کلاسم را توی بانک بین المللی صاحب الزمان باز می کنم به امید آن که ذخیره بماند برای وقت ضرور .

باورم این است ، حسابی که به اسم شهدا باز شود بسته نمی ماند . فقط ای کاش آموزش و پرورش این دیار نه به بخاطر دغدغه آمادگی داشته یا نداشته ی این نسل که به خاطر تقدس این موضوع و واجب بودن روایتش ، کمی فراتر از تبصره و بخشنامه و امتحان تحویلش بگیرد و باز هم ای کاش جمیع مدارس بدانند و باور کنند آمادگی دفاعی نباشد کلاه پرورش مهندس و دکتر و غیره ذالک سرجای خودش نمی ماند !

فهم این کار سختی نیست ، یک تحقیق ساده روایت می کند از آن که هنوز خیلی از مدارس نمی دانند کتاب آمادگی دفاعی سیری چند ؟! هرچند حال و روز آن هایی که می دانند هم خیلی خوب نیست . 

رسم مردانگی مردان دفاع مقدس حکم می کند که به امید فردای پر از آمادگی باید دم همین تنور نه چندان داغ را هم داغ نگه داشت . به قول شهید چمران فیلم چ : 

تا وقتی صدای اذان از ماذنه می آید ناامیدی حرام است 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۰۱
رهگذر

می خواستم هدیه اش کنم . دنبال ظرف کوچکی بودم که زلال چند قطره آب درونش این تک شاخه را تحویل بگیرد . صاحبخانه دپرس تر ازین حرف ها بود . سر گل ماند بی کلاه . گذاشتمش روی میز و الوداع . 

بی چاره گل که هنوز بلد نبود با شرایط دپرس ها کنار بیاید !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۴۳
رهگذر

کلاس اولی ها یاد می گیرند که درد یک بخش است . گرچه در نوشتنش هم کمی کار به نفعشان تمام می شود اما طفلکی ها خبر ندارند هر چه بزرگتر می شوند این کلمه با همان قواره ی کوچک و دو حرف تکراری دال ، رشد می کند و تعداد بخش هایش سر به فلک می گذارد . شاید اگر خبر داشتند زیر بار بخش کردنش نمی رفتند !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۴۱
رهگذر


مثل یک دفترچه یادداشت می ماند که گاهی از پس ورق زدن های مداومش سرگیجه می گیری . بعد وبگردی های معمول چشیدن این سرگیجه انگار خیلی عادی است و مهم تر این که از خودت می پرسی جدا توی این فضای مجازی کی به کیه ؟ البته دنبال جوابش نیستم . پر واضح است که جواب درستی هم ندارد . وقتی هر کسی با هر سلیقه و نگاهی از سر صدق و یا به هر نیت درست و غلطی ، انگشتانش را توی سر کیبورد می زند و افکار ردیف و یا درهمش را به جان واژه ها می اندازد ، انتظار دیگری غیر از تنوعی سرسام آور نمی توان داشت .

مطلب این جاست که بایددنبال گمشده ات میان این وانفسای واژه پرانی ها ، بگردی و گرنه صرف چرخیدن  یعنی فاتحه گوهر وقت . سواری گرفتن از موج های اینترنتی هم مهارت خودش را می خواهد وگرنه زیر و رو کردن این طبله ی عطاری  که از عهده جماعت بی هدف بیشتر بر می آید ولابد خوش به حالشان !!

تازه غیر تنوع آراء و افکار ، روایت هر کسی از ظن خود شد یار من هم جای خودش را سفت چسبیده ! خلاصه اش این که وب گردی شمشیر دو دم است . تا بخواهی بفهمی که کی به کیه یا رسیدی به سر یک چشمه و مشغول نوشیدن آب گوارایی و یا درگیر حس تلخ ته چاه ویل دیگران گیر کردن !

اعوذ بالله السمیع العلیم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۰
رهگذر


حرف مسافرت افتاد به زبان رفقا و بعد در عین ناباوری تبدیل شد به داستان یک سفر زیارتی . جماعت نیت کردند و اسم نوشتند اما ، جدی جدی حکایت زیارت به قسمت است و قضیه آنقدر جدی است که نه ، نه  آوردن های ما قصه ی رقم خوردن توفیق زیارت را روایت می کند و نه لبیک گفتن هایمان . کلی نقشه می کشیم اما ... !

هر چه هست نظر خیر خود صاحبخانه است و بس . قصه ی زیارت حریم رضوی ،  بالبیک  شروع شد و  بعد  در گیر و دار جور شدن و نشدن مقدمات ، با یک نه گفتن از سر اجبار ، تمام ! پا پی این نه گفتن ها ، کل گروهی که می خواستند  باهم مشرف شوند از هم پاشید و دست آخر با کلی ماجرا قرعه فال به نام چند مسافر زده شد ...

این وسط جور شدن اسباب سفر برای من یکی خیلی معجزه بود و در عین ناباوری از دل همان نه گفتن اجباری ، شاخه اجابتی  برایم سبز شد که دستم را گذاشت توی دست ضریح حرم . گرچه شرمنده و خاکسار اما به توسل نگاه آسمانی حضرت سلطان با دو همسفر ،سفره نشین این عنایت کریمانه شدیم . گروه کوچک بارش را بست و کنار ساحل امن مشهد الرضا به قواره چهل و هشت ساعت لنگر انداخت . چهل و هشت ساعتی که به اشاره  ی صاحب حرم به اندازه بارش های بهاری فروردین پر از ترنم و طراوت بود .

مشهد که شکر خدا هیچوقت روی خلوتی به خود نمی بیند اما شاید به اعتبار روزهای بعد تعطیلات نوروزی بار عامی متفاوت قسمت مسافران این فصل می شود . سفر کوتاه با نگرانی تلخ جاماندن از لحظه های ناب  ، ناخودآگاه وادارت می کند تا بی خیال عادت های روزمرگی میان این هروله ی شادمانه بدوی و اصلا خیالت نباشد که مثلا از بیست و چهار ساعت چقدرش می شود سهم استراحت ؟!

این جا ... توی این بهشت زمینی یادت می رود که ناتوانی . هی اسب اراده ات را زین می کنی و بال می گیری به سمت آستانه . به یک چشم برهم زدنی مقابل تابلوی اذن دخول می ایستی و گردن کج به خواهش و التمای می افتی که اادخل یا مولای ؟! از قدیم شنیده ای که داغی اشک از چشم هایت جاری شود نشانه ی اذن است و آن وقت تازه این خیال پراکنده ی مضطرب کمی تخت می شود که خدایا مرحمتی ، حالا قدم به حریم می گذارم تنها به امید تو فقط برای ابراز عجز در مقابل عظمت امامی که درک معرفتش را از خودت می خواهم و بس . این جاست که عین معجزه را رویت می کنی و یکهو می بینی مثل کبوتر جلد سر از صحن قدیم در آورده ای  و به طواف نشسته ای .

سهم این درک گرچه اندازه توان روح آدم هاست اما خدا وکیلی از پس این معجزه ، خوب می فهمی که اگر نگاهش ر ا حواله نکند نمی دانی با لحظه هایت چه می کنی . پس اگر اتفاق مبارکی می افتد و دل ذوق می کند که زائرم ، تنها از پس همان نگاه اول است و بس  .

حالا وقت نوشیدن یک جرعه عنایت است . راستی راستی می کشد هر جا که خاطر خواه اوست .... الهی شکر

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۳۹
رهگذر


نامش را که می بری موجی از شادی و اندوه بارانی ات می کند .

میلادش بهانه ی طلوع آفتاب است

و خانه ی دل محبینش ، پر از شکری شادمانه

ای کاش روایت مظلومیت در حکایت غروب روی ماهش ، فریاد تاریخ نمی شد  .... الا لعنه الله علی القوم الظالمین 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۶
رهگذر


کنار بساط یک آب میوه فروشی مطمئن و بعد انتخاب مورد مصرف ، لیوان معجون پرملات را نرم نرمک سر می کشیم ،  شاید به خاطر این که هم طعم شیرنش یکهو خرج نشود و هم دریافت حس انتهایی بعد از نوش جان کردنش ، دلنشین باشد . وقتی حاصل صبوری های زیرپوستی توی زندگی رو می شود ، حس روح درست مثل حس جسم بعد از صرف یک معجون است . صبر معجون انرژی بخشی است که توی ذاتش همان سیاست نرم نرمک را در خود دارد . اصل قاعده ی بازی و گیم اور نشدن یعنی همین !

این زیرنویس یک جلسه بود که شاید برای رقم خوردن موفقانه اش و بیشتر برای این که از رده ی جلسات کلیشه ای و سیاه لشگر به دور ماند ، ثبت شد . دوباره صبوری به دادم رسید و باز هم مدیون چهره هایی که صبورانه زندگی می کنند واهل شعار نیستند ، هستم . عمرشان دراز باد .

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۵۵
رهگذر


خیلی وقت ها می شودکه کوچک تر ها دلت را قرص می کنند و تو را به سمت مقصد هل می دهند . اولش باورت نمی شود که معلم بودن به قواره نیست اما وقتی کار به سرانجام می رسد ، خیلی بیشتر از حد تصورت می فهمی که معلمی اصلا و ابدا به قواره نمی گنجد !

نمی دانم شاید خیلی وقت ها هم هر کدام از بزرگ ترها ، همان کوچکی بودند که دست بزرگترهای خودشان را گرفته اند و یادشان نیست و حالا که نگاهشان لای انبوه تجربه گیر می کند ، بودن خیلی از پیچک های جوانی که بشود از آن ها بالا رفت و رشد کرد را  بیشتر و عمیق ترحس می کنند .

معلمی ارزش است هر کسی که آن را تجربه می کند حتی اگر خودش متوجه این حاضر بودن سر کلاس نشود ، می شود یک کتاب که حالا به انبوه کتاب های حاضر دیگر پیوسته . این که هر کسی کدام کتاب ها را مرتب ورق می زند و  سراغ کدام کتاب های کتابخانه ی زندگیش را  بیشتر می گیرد هم برمی گردد به حال و هوای درونی آدم ها .

به معلم خودم ، همان کوچک بزرگی که خیلی وقت ها آرام و زیرپوستی به من یاد می دهد می بالم  . به همه ی کوچک های بزرگ زندگیم که خیلی وقت ها می شوند کتاب پرمراجعه  ، می بالم . مفید بودن آن قدر ها هم دور از تصور نیست ، کافی است هوای همدیگر را داشته باشیم . اتفاقا خدا هوای این اتفاقات کوچک بی سرو صدا را زیاد تر دارد . خدا هوای آن هایی را که هوای همدیگر را  بیشتر دارند ، بیشتر دارد . 

به همه معلمین کوچک بزرگ ، سلام .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۱۴
رهگذر


حوالی بعد از غروب  امشب که گاه وفات مادر شجاعت و ادب بود ، فرصت طلوع پیش آمد . گاهی فقط به سادگی یک برداشت آزاد اتفاق می افتد و بهترین سرآغاز شد همین پیامک بعد غروب که  به دستم رسید :

رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی ....

کی نسبحک کثیرا نذکرک کثیرا انک کنت بنا بصیرا ...

و این همان فال نیک بود که رقم خورد تا به این قدمگاه کدام گام بنشیند و گدام واژه جا خوش کند !

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۴۷
رهگذر