ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۴۳ مطلب با موضوع «نوشته جات» ثبت شده است

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود !

این بهانه ی نوشتن چند خطی در باره ی پرشکوه ترین تجمعیه که توی عمر چند ساله به چشم دیدم و به گمانم نه حرف من که حرف همه درباره ی این تجمع عظیم و متفاوت  از نوع عیدانه س !

 دیدن شوق پاهایی که می دوند تا به محشر جماعت برسند ، حل شدن توی مسیر رودخانه ی عظیم آدم ها ، حس شمیم یه تیکه از بهشت ، دریافت خنکای نسیمی که حتی خورشید داغ مرداد ماه هم از پسش برنمیاد ، اشک ها و زمزمه ها و از همه مهم تر عشق زلال اقامه ی دو رکعت نماز عشق به کسی که از همه به امام غائب نزدیک تره و بودنش به تو اطمینان خاطر میده که همه ی ابهت این جمع و این جماعت به فدای یک کرشمه ی نگاهش ذخیره میشه ، لذتی داره که تو هیچ جا و هیچ وقت دیگه ای دریافت نشدنیه ... خدایا شکرت

وقتی صبح روز عید ،سجاده نشین زمین مصلای امام شدم نوبت رسید به نوای دلنشین آقای سلحشور که منو برد تا پشت فنس های شلمچه . یاد سفرای جنوب باشنیدن صداش زنده شد . مثنوی بلند و با مسمایی رو زمزمه می کرد که من از بین همه ی بیتای قشنگش این یکی رو  به امانت گرفتم :

ماه ما چهره ای نمایان کن          دیدن روی ماه مستحب است 

با این نوا دلم بارونی شد . توجمعیت که گم میشی فقط دوست داری به زمزمه های دلت گوش بدی و اینو بذاری به حساب یه خلوت عیدانه . بعد کلی مقدمات و گفتن تکبیر روز عید ، بالاخره نوبت رسید به اصل ماجرا . تمام قد ایستادم پا به پای جمعیت تا شوق درونمو نذر لحظات مبارکی بکنم که قراره دو رکعت زمینی منو تا آسمون ببره ...

وقتی تو سکوت جمعیت میلیونی تو می مونی و صدای آقایی که باور کردی دستش تو دست امام زمانه هیچی نمی تونه بهت بگه ایمان به بودن آفتاب ، دروغه و من غرق شراره های آفتابی میشم که سر از جاده ی سبز قنوت درمیاره .

چشمای من و خیلیای دیگه همراه با بغض مقدسی که تو فضا موج می زنه ، سر فراز های قنوت ملکوتی فطر می مونه به انتظار . 

الذی جعلته للمسلمین عیدا رو 9 بار به یاد حق مسلمون جماعت زمزمه می کنم که تو دنیای توحش به عنوان بزرگترین گناه آدما باعث سر بریدن انسانیت میشه !!

 انگار سر نماز دلم می خواد فریاد بزنم و بگم این مال همه ی مسلموناس پس چرا به کام بعضی حل و گلاب میشه و به جان بعضی زهر هلاهل ... ای داد از مظلومیت اسلام 

تو همین جاده ی سبز 9 بار میرم و برمی گردم تا همه چیزو از خدا بخوام هم برای خودم و هم برای دیگران و شاید مهم ترینش این که

اللهم انی اسئلک خیر ما سئلک عبادک الصالحون 

و اعوذ بک ممااستعاذ منه عبادک المخلصون

می خوام که صالح و مخلص بودن را یک جا داشته باشم که این شاه کلید بندگیه و جای خواستنش همین جاست . دلمو خوش می کنم به قول اجابت خدا و نفس های پاکی که با مخلوط اشک و آه از سر دستای جمعیت تا ته آسمون خدا اوج می گیره .



نماز که تموم میشه هنوز نصف بیت الغزل اصل عید پابرجاست . ولی امر مسلمین خطبه می خونه و لابلای حرفای قیمتیش ، سه تا تذکر مهم میده به همه ی دنیا .

اول این که دارن نسل کشی می کنن و جانی جماعت باید مجازات بشه

دوم این که مقاومت یعنی قصه ی تحمل عجیب مردم غزه بخصوص مادری که بچه شو از دست داده سمبل این مقاومته

و سوم این که فتوای آمریکایی مبنی بر ادامه ی جنگ تا خلع سلاح غزه محکوم به فناست چون اتفاقا برعکس ، همه ی دنیا مخصوصا همه ی جهان اسلام هوای این مظلومیتو داشته باشه و من همون جا مخصوصا وقتی حضرت آقا با غیظ به اسرائیل ملعون خطاب سگ هار و گرگ درنده می کنه و وقتی همه ی جماعت تو تکبیرای مداوم و مرسوم  ، مرگ بر اسرائیل رو خیلی خیلی بلندتر و مجکم تر از همیشه میگن ، تو دلم میگم این یعنی ایرانی باغیرت هوای مظلومیت فلسطینو داشته باش همه جوره !

خطبه ها تموم میشه و جمعیت سرریز می کنه به سمت خانه و کاشانه . با موج میرم تا کرانه ی بی آرتی های کمی آن سوی قافله . خنکای اتوبوس و دیدن جماعتی که قبل هر چیزی ماتم دشمن شدن یه عمریه ، حالمو جا میاره . اتوبوس تا مرز خفگی پر میشه و همچنان متوقف بخاطر راهبندان آدمیزاد . صدای یکی توجه بقیه رو به خودش جلب می کنه 

پیرزنی که در آخرین باز شدن درب اتوبوس سوار شده  ، فضای اتوبوس رو گرفته دستشو و هی از جماعت صلوات می گیره . اول فکری میشم با دو سه تا کار تمومه ولی کار صلوات فرستادنا بالا می گیره . از شیر مرغ تا جون آدمیزاد میاد رو کلام شیرین پیرزن و به همراهش موجی که تبدیل میشه به لبخند روی صورت مردم . برام عجیبه که تعدد فرستادن صلوات ها در پاسخ به انواع نیازهای مطرح شده از سلامتی و فرج امام زمان گرفته تا ازدواج نیکوی دخترا و پسرای جوان کمرنگ نمیشه که هیچ ، شور هم می گیره . میذارمش به حساب صفای باطن پیرزن . تا این که کار می کشه به صلوات فرستادن برای بیشتر شدن عفاف برای خانم ها و غیرت برای آقایون !!!!

مدل گفتنش اونقد جمعیت رو جذب می کنه که هیچکس خودشو از هم صدا شدن تو صلوات محروم نمی کنه . ازین جا به بعد دیگه پیرزن اتوبوس سوار میشه یه پا مرشد و بهانه های صلواتش میشه ، هم خنده و هم عبادت . حال اتوبوس حسابی خوبه و من می مونم که این همدلی مال چیه ؟ مال باحالی مرشد پیر ، یا مال برکات بعد نماز عید ؟ و یا مال خاصیت ویژه ی ماه مبارک که هنوز تو دل جمعیت تر و تازه س ؟!

 هرچی هست دلت می خواد همیشه باشه و همه ی روزای دیگه این صفای بین جمع برقرار بمونه . شایدم رمز دلتنگی واسه ماه مبارک یعنی همین .

بعد پیاده شدن پیرزن بامعرفت ، خیره میشم به شیشه ی بزرگ ماشین . خیلیا نشستن تو چمن های اطراف و البته بطری آب معدنی با بیشترین مشتری مصرف ! درجه حرارت هوا و آدم هایی که یقینا عیدیاشونو گرفتن ، هر دو بالاست و من دوباره یاد معرکه ی پیرزن با معرفت میفتم که کلی دعا کرد و به جماعت تو همون چند دقیقه چند تا نکته ی درست درمونو یادآوری . از جمله این که به خدا این همه نعمتی که داریم صدقه سر رهبرمونه . پیرزن دندان نداشت اما خیلی معرفت داشت !

 کاش این یادگاری رمضان المبارک حداقل و بنا به شرط عمر تا سال بعد برامون بمونه و کاش بشه که حافظ این معرفت باشیم .

تمام شد !

 بعون الله الملک الاعلی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۸
رهگذر

الحمد لله علی ما هدینا ...

صدای مکبر تلویزیون برای تبلیغ بزرگترین تجمع تشیع در جهان اسلام خبر از شمیم عید می دهد . 

ساعت به وقت خبر نزدیک شده ، چیزی توی دلم بالا و پایین می شود . انگار نمی خواهم هیچ تلخی گزنده ای این شمیم مبارک را از من بگیرد !

یک آن آرزو می کنم که ای کاش حداقل به خاطر عید فطر هیچ خبری نباشد . آرم اخبار که تمام می شود میان خنده ی مجری و لباس شق و رق و تصویر ال ای دی های بزرگ استدیو بیشتر از هر چیزی نگاهم را به سبد بزرگ گل روی میز می دوزم ...

 خیلی بزرگ و زیباست . ذوق را به جانم می اندازد .

دقایق اول خبر سهم عید و تبریک و خبرهای نماز فردا صبح است ... 

دلم هنوز تلاطم خودش را دارد ... به روی خودم نمی آورم انگار !

خیلی طول نمی کشد که با جمع شدن خنده ی آقای حیاتی و تاب ابرویی که نشان از همان گسی خبر های بیست و یک روز گذشته را دارد دلم آشوب می شود و آرزویم مبنی بر این که 

کاش به اندازه ی یک شب همه جای دنیا در آرامش بود ، مثل یک تکه یخ ذوب می گردد !

غزه امروز هم با وجود عید فطر , عید نداشت ! گوشه های نماز جماعت روی تلنبار خاک مساجد بمباران شده وادارم می کند به عظمت نماز عید تهران پناه ببرم و مثل همیشه ، شکر بابت نعمت آرامش کشورم و دعا برای رفع فتنه از جهان اسلام  از دل پر دغدغه ام بگذرد .

با همه ی این ها عید همه مبارک 

خدا کند که بیاید ... انگار دنیا به ایستگاه آخرش نزدیک می شود ، خدا کند که بیاید !



و ان تدخلنی فی کل خیر ادخلت فیه محمد و آل محمد


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۰۵
رهگذر

چیزی که زیاده تو زندگی همین اتفاقای ساده و مرکبه که گاهی از کنارشون رد می شیم ، گاهیم کمی وایمیسیم و نگاهشون می کنیم !

واسه منم مثل بقیه ، روزمرگی ها پر از اتفاقای ساده و مرکبه و من امروز بایت یکی از ساده هاش خواستم که خیلی بیشتر از حد معمول وایسم و نگاه کنم ...

نگاه کنم به عمقش که برعکس سادگیش خیلی حرف داشت واسه گفتن . اتفاقی که حتما بارها و بارها افتاده و من شاید نخواستم وایسم ببینمش و یا اصلا ندیدمش .

امروز رسیدم به این که هر چیزی زمان خودشو داره و تا زمانش نرسه نمیشه که بشه . شاید به همین میگن تقدیر !

 و ما آدما اگه از اول اول همین اتفاقای ساده اعتماد کنیم به کسی که همراهه ، همیشه و همه جا ، اونوقت توقعات بی ربط نمیشه مانع جلو رفتنامون احتمالا . 

گاهی فکر می کنیم باید جز بزنیم تا بشه اما ...

اما من امروز برای چندمین بار فهمیدم جز بزنم یا نزنم اتفاق در نهایت سادگیش میفته و درست در جایی که توقعشو ندارم ! 

عجب حکایتیه زندگی آدمیزاد !

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۶
رهگذر

بی هیچ مقدمه ای و تنها به شهادت خدایی که نوشتنو یادم داد و در محضر امام مظلومی که همه ی واژه های خلق شده و نشده ناتوان از توصیف عظمتشن ، می نویسم . به یاد قدیم و روزایی که می خواستم مناسبت مدرسه ای رو با واژه پراکنی هام رفع و رجوع کنم .

 ببخش مولا جان برای دل خودم می نویسم و به یاد همه ی روزایی که واسه نوشتن متن توصیفی و نمایشنامه و غیره و ذالک ، اول از همه سعی می کردم هیچ کفشی به پای دلم نمونده باشه . پابرهنه بیام به میقات نگاه شما و بعدشم تخت خیال باشم که به وقت اجرا شما ببینین و خدای شما . همیشه به بچه های مردم می گفتم وقتی می خواین بالای سن مدرسه از نوبت اجراتون استفاده کنین ، یادتون باشه قبل هر آدمی که تو سالن داره شما رو برانداز می کنه ، یکی هست که باید به نیتش شروع کنین که اگه نکردین کارتون فقط میشه یه اجرای مناسبتی و نه بیشتر !

حالا به یاد تجربه های قدیم ، کفش تعلقاتمو در میارم و با همین قلم یه لاقبا چند خط می نویسم واسه مناسبت بیست و یک رمضان المبارک 1393 


خورشید جرات سرک کشیدن از دیوار کوتاه خانه ی مولا را ندارد ...

 خانه ی کوچکی که قلب تمام عالم را در خود جای داده و با همه ی وسعتش ، تمام عالم را به آغوش کشیده . صدای رنج از حیاط همین خانه ی کوچک تا عمق وجود آدم هایی که در اضطراب رفت و آمد لحظه ها سردرگمند ، نوای محزونی دارد . پشت این حزن ، اگرچه دلخوشی کودکانه ی یتیم هایی که حالا فهمیده اند کدام بابای مهربانی هر شب حالشان را می پرسید ،  مثل پیچکی سبز از دیواره ی نگاه امیر مومنان بالا رفته است اما ناتوانی و ضعف حاصل از شبگردی ها خصمانه ی شوم صفتان ، نایی برای احوالپرسی های مرسومش باقی نگذاشته . با این حال حواسش به همه چیز هست و حتی به مردمی که مدت ها عذابش دادند و نفهمیدند مهربانی های بی کرانه اش چه باران باصفایی بود بر شوره زار نفهمی هابشان .

آفتاب خجالت می کشد و داغی سوزان نگاهش را با سوز اشک های حسرت و قلب های شکسته ی خاندان کرم تقسیم می کند . این جا محشری است برای دختری که می خواهد همه ی بار تنهایی های پدر را ازین به بعد به دوش بگیرد تا در استقامتی حیدر گونه ، باقی روایت حققیی انسانیت را در همراهی با هر دو برادر مظلومش به گوش کر تاریخ فریاد کند .

زینب از همین روزها قافله سالار می شود . نگاه پدر مثنوی صبر را برای همه ی فرزندانش می خواند و حتی برای عباس که باز هم مودبانه ایستاده است تا فرمان حفاظت از مولایش را برای سال های بعد تر و مظلومانه تر تمرین کند .

حضرت مادر آمده تا همسر فداکار و مولای مهربانش را بدرقه کند . این آسمان کوفه است که از سنگینی آه مظلومیت به زمین نزدیک شده و بیست و یکمین غروب خورشید رمضان را با مشایعتی متفاوت به تصویر می کشد . امامت سنت جاری الهی است حتی اگر همه ی نقشه های خبیثانه تهدیدش کنند !

فرزندان امیر که از پدر جمیع جهات بودن را به ارث برده اند حالا در ترنم اشک ، ردای قدرت الهی به خویش می کشند . تقدیر به نام حضرت مجتبی رقم خورده است و این سردار مظلوم قرار است تا قافله را به ایستگاه بعدیش رهنمون شود .

در پشت خاکریز های فرو افتاده ی شامیان ، اگرچه خنده های کرکسانه نیش مسموم نفرت را به جان جامعه ی خواب و جاهل آن روز و آن دیار فرو می کنند و اگرچه شیطان در قهقه ی چرکین و مستانه اش پلیدی کبر را در زهر خند نگاه آتشین بازمانده هایش عق می زند ! اما هر چه هست در فرجام آن چه حقیقیت عالم رقم زده است رنگ می بازد .

 علی فاتحانه زمین را ترک می کند و خدای علی فاتحانه نام او را تا ابد بلند نگه می دارد . برای همین است زمین هنوز به نام علی می تپد و آفتاب ولایتش بی دریغ به جماعت یخ زده ی جهل می تابد ، شاید فرجی شود و دل های مضطر را به ظهور دوازدهمین وارث ناب ذوالفقار گرم کند ...


دنیا بداند نام علی بلندترین پرچم کوبیده بر فراز قله های انسانیت است و نفرت مستمر کینه ورزی های دشمنان او محکوم به دفن در مذبله ی عفن تاریخ . ننگ و نفرین به وارثان شوم نکبت ظلم در این عرصه ی مانده تا ظهور ...

خدا کند دنیا به زودی لایق بارانی ترین آفتاب حقیقت شود ... خدا کند .


و صلی الله علیک یا مولای یا ابا صالح المهدی

آجرک الله فی مصیبت جدک

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۱
رهگذر

صبح جمعه بیستم ماه مبارک ...

 جزء خوانی امروز هم یک تلاقی حسرت برانگیز داشت و این جمعه هم بایت آیه ی  پنجم از سوره ی مبارکه ی قصص ، بهانه شد تا اللهم عجل گفتنم دلی تر باشد . 

وقتی می رسی به این جاری زلال که   و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین ، دلت غنج می رود بابت آن لحظه ی مبارک وتنگ و پر سوال می شود بایت این که متی ترینا و نریک یابن الحسن

پشت بند آرزوی فرج برای دنیای غریق محتاج ، درخواست واجعلنا من اعوانه وانصاره است که امید آن داریم بایت وعده ی دعای مقبول شب قدر به اجابت نزدیک شود . الهی امین


* پی نوشت مهم : وسط نوشتن این یادداشت ،خبر رسید حال استادم خوب نیست ، برای او و برای همه ی مریض ها دعا کنیم . خرجش فرستادن یک صلوات دلی است . اللهم صل عل محمد و آل محمد وعجل فرجهم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۳ ، ۱۱:۵۴
رهگذر

امروز استاد برای دومین بار سر کلاس درس گفت : علما از فردای عید فطر خودشونو برای ماه مبارک سال بعد آماده می کنن !

 می خواست بگه برای درک شب قدر باید رفت پیشواز و لابد هر کی به قدر وسعش . طبق معمول خیلی نفهمیدم یعنی چی ؟ ولی یادم افتاد خیلیا دو ماه رجب و شعبان رو سفت می چسبن و دل میدن به خواسته های شرع مقدس . یه دسته هم حواسشونو از شب اول ماه مبارک جمع میزبان می کنن تا هجده شبانه روز با همین حواس جمع برن به استقبال شب قدر . 

و احتمالا دسته ی چهارمی هم هستن که بالاخره دم دمای موعد بار عام حضرت حق ، کمی تا قسمتی بوی بحشش رو حس می کنند و دل خوش به این نگاه کریمانه دخیل می بندن به عنایت های خاصه ی شبای قدر . سه دسته اول رسم و رسومو میشناسن و حتما تو این شبا و روزای مهمونی خدا خیلی کار دارن .

می مونه حال و روز دسته ی آخر .... نمی دونم چی باید نوشت . شاید فقط باید نوشت خدایا ممنونتم که اجازه ی  حضور میدی . بار عام یعنی هر کی با هر وضعیتی بیاد تو سرسرای رحمت الهی .

درسته که عفو خدا به غضبش برتری داره اما گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست ؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۲۳:۵۲
رهگذر

بالاخره این تب عجیب و کاملا بی هویت ، تمام شد !

 کاری ندارم که همپای جام جهانی فوتبال ، دروازه های تمدن نوین بشریت هم مزین می شد تند تند به گل های وحشیانه ی صهیونیسم ، ولی دیدن صحنه های لمس جام ، بوسیدن های آنچنانی این تکه فلز بی روح ، در آغوش کشدن های کاملا مسخ شده و اوج هیجاناتی که احتمالا برای بازیکنان برنده تا مدتی می ماند و برای همه ی کسانی که زیاده از حد غرق این ماجرا شدند هم اندکی ! مرا فقط به این باور می رساند که جدا آیا این فضاحت ، گوشه ای از جاهلیت مدرن دنیای امروز نیست ؟!

با ورزش ، هیجان سالم ، رقابت مفید و سازنده و تعاملات بین المللی هیچ مشکلی ندارم ، اما قائله ی فوتبال کذایی امروز دنیا دیگر نه ورزش است نه هیجان سالم و نه حتی رقابت مفید ! . این را می شد از تمام برنامه های پرخرج حاشیه ای فوتبال در همان برزیل سراپا مشکل و البته همه ی جای دنیا فهمید . حتی صدا و سیمای ما هم با همان چهارده بیست دائم الآنتن و حرف های صدمن یک غاز در مورد اندازه ی قدم برداشتن های بازیکنان فوتبال و مواردی ازین دست خارج ازاین بازی سیاه نبود  !

ما تن به این بازی ها ، زیاد داده ایم گاهی فوتبال و گاهی چیزهای دیگر . الدنیا لهو و لعب ! مهم این است که ازین آب گل آلود ماهی که چه عرض کنم ، نهنگ های عظیم الجثه ی بسیار گرفته شد و ماجرا این است که نقطه سر حط ! لابد دوباره روز از نو و روزی از نو . اشکالی ندارد بگذار سر بشر گرم باشد !!!! احتمالا آمده ایم که به هر قیمتی ، فقط بازی کنیم ...

پی نوشت :

یک جوان پر و پا قرص فوتبالی چند ساعت بعد این پست به من گفت که

- فوتبال واسه هیجان جوون جماعت لازمه ، اینو نداشته باشیم چی داشته باشیم !؟

- تازه ندیدی یکی و دوشب آخر ، یه کلیپ جانانه تو برنامه ی بیست چهارده پخش شد که حتما توجه علاقمندان رو به اتفاق نابهنجار غزه جلب کرد ه! این بد بود  ؟!

- و آخرشم این که یکی از بچه های تیم ملی توی فیس بوک یه عکس مفهومی گذاشته بیا و ببین و ازین مهم تر دروازه بان ایتالیاست که تو تجمعات کشورش نشونش دادن ، هم کراوات داشت و هم چفیه ی فلسطینی به دوش !

حرف هایش را شنیدم و فکر کردم معنای حرف های بالای صفحه چه بود ؟!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۳ ، ۲۰:۲۰
رهگذر

ساعت به وقت زمین ، سیزدهمین روز از ماه مبارک است و اتفاقا جمعه . زمین هم بهانه زیاد دارد برای دلتنگی های بیشتر . 

صبح امروز که جزء خوانی قرآن روزی شد . رسیدم به محضر سوره ی یوسف و بعد به بی کرانگی  آیه ی 88 که فرموده باشد :

فلما دخلوا علیه قالوا یا ایها العزیز مسنا و اهلناالضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین 

برادران ( یوسف ) به امر پدر بر شاه وارد شدند و گفتند :

ای عزیز مصر ما

 با همه ی اهل بیت خود به فقر و قحطی و بیچارگی گرفتار شدیم

 و با متاعی ناچیز و بی قدر حضور تو آمدیم

محبت فرما و بر قدر احسانت بر ما بیفزا و از ما به صدقه دستگیری کن 

که خدا صدقه بخشندگان را نیکو پاداش می دهد 

حرف از قحطی و بیچارگی های این دوره زمانه که حرف پنهانی نیست هم از درون هم از برون حرف بسیار است . متاع و کالای تقدیمی به این آستان هم که هیچ ، به رویمان نیاوریم که شرمندگیش سر به فلک می کشد . حالا ماییم و نگاه با محبت عزیز این دنیا و پادشاه همه ی عالم و لابد به قول حضرت حافظ

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی ...


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۹
رهگذر

اسمش را نمی دانم چرا افتتاح گذاشتند شاید به خاطر فراز اولش ، اما با خواندنش حس خوبی سراغ شبانه های ماه مبارک می آید . کلی حمد و سپاس و قطعا یاد دادن به خواننده که حواست جمع نعمت ها باشد و بعد بردن نام نورچشمی های خداوند مهربان . از پیامبر گرفته تا آخرین فرزندش و صد البته ایستادن فراز سوم دعا روی آخرین فرزند ، شکایت نبودنش و آرزو و دعای متصل به مقام شامخش . با همه ی این ها شبانه های ماه مبارک به اندازه همین چند دقیقه ی قرائت افتتاح طعم دیگری دارد . چیزی شبیه رفع عطش از یک لیوان آب گوارا که دوست داری یک نفس آن را سر بکشی .

این روزها که تلخی روایت داعشی های ملعون کام مسلمان جماعت را مشمئز می کند شاید این یک فراز افتتاح را محکم تر باید خواند .

 آن قدر از ته دل که آرزوی خوردن لیوان آب خیلی هم دور نباشد 

الحمد لله الذی یومن الخائفین و ینجی الصالحین و یضع المستکبرین و یهلک ملوکا و یستخلف اخرین

والحمد لله القاصم الجبارین مبیر الظالمین مدرک الهاربین نکال الظالمین صریخ المستصرخین موضع حاجات الطالبین معتمدالمومنین

و دست آخر هم این که

فصل علی محمد وآله و اعنا علی ذلک بفتح منک تعجله و بضر تکشفه و نصر تعزه و سلطان حق تظهره ..... برحمتک یا ارحم الراحمین

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۳ ، ۰۰:۳۶
رهگذر

مجری موفق تلویزیون روی صندلی خودش نشسته بود و مهمان ها ، روی صندلی های مقابل . واژه ها تند تند رد و بدل می شدند . گاهی توپ نوی زمین مهمان بود و گاهی زیر پای مجری . یکجوری از پس هم بر می آمدند . حرف ها عین باد و شاید سریع تر از باد جابجا می شد . زمان برنامه تمام شدو مهمان ها رفتند . مخاطب ماند به انتظار نشست بعدی . فردا روز که شد . آقای مجری گذری زد به دیروز . حرف هایی که سریع تر از باد از حافظه ی شنیداری آدم ها گذشته بودند برای بار دوم و البته خیلی جمع و جور توی مرور برنامه نشست . بعضی به روایت حرف های تکراری آقای مجری . بعضی به روایت پشت صحنه ها و بعضی هم به روایت قضاوت های پیامکی و ایمیلی و خلاصه دریافتی های موجی . ظاهرا از میان این دریافتی ها حرف بعضی از مردم بوی نوع دوستی و احترام به انسانیت انسان ها نمی داد !

در این گذار یک جمله از بین جمیع جمله هایی که می آمدند و می رفتند ، گوش من یکی را به سمت خودش خیلی جذب کرد . به گمانم از همان جمله هایی است که باید رویش ایستاد ، آنقدر ایستاد تا بشود ملکه ی ذهن که دیگر جرات نکند عین باد به سرعت رد شود .

من دست این جمله را گرفتم برای تامل و تحمل بیشتر خودم و همه ی آن هایی که شاید گذرشان به این کوچه از قدمگاه بیفتد ، آوردم این جا . آقای مجری با لحن خاصی گفت :

بیایید آدم ها را در مقصد قضاوت نکنیم ! 



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۴:۳۶
رهگذر