ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۴۳ مطلب با موضوع «نوشته جات» ثبت شده است

1  بعد مدت ها صبح زود مسافر اتوبوس شدم . دیدن آدم های جورواجوری که هر کدام در دنیای درون خودشان خزیده بودند جالب بود . بعضی مشغول چرت ، بعضی مشغول گوش دادن محتویات گوشی ، بعضی محو تماشای خبایان های تکراری و بعضی هم مات فکرهای متنوع ! به مقصد که رسیدم اسکناس دوهزار تومانی را تقدیم کردم . از بد حادثه بخاطر این که دو نفر قبل از من به راننده ی اتوبوس پنج هزار تومنی داده بودند ،برق عصبانبت صبحگاهی جناب راننده مرا گرفت . داد می زد و غرولند می کرد و کلی شاکی بود از این که چرا مردم درکش نمی کنند . به گمانم  ولی نداشتن پول خرد بهانه بود . انگار نه انگار که صبح زود است و اول بسم الله کار . با این حال و به احترام سن و سالش ، معذرت خواهی کردم و پیاده شدم .

2  بعداز ظهر همان روز به دلایلی آژانس گرفتم . از محل کار که خارج شدم راننده که کم و بیش هم سن و سال راننده ی اتوبوس بود درب ماشینش را باز کرده بود تا مسافر سوار شود . روی صندلی عقب که نشستم وقت بخیر گرمی تحویلم داد و با احترام تمام سوال کرد کجا ؟! کمی بعدتر با استفاده از مودبانه ترین تعابیر ابراز احترامش را کامل تر کرد و من فقط فکر می کردم این هر دو راننده موسپید چقدر متفاوتند ؟!

شاید دلیل این تفاوت بحث حقوقی هم باشد ، اما خداوکیلی در برقراری ارتباطات خیلی خیل ضروری روزمره ، قدرت کنترل جایگاهی ندارد ؟

 خوش اخلاقی توی شلوغی های یک شهر پردرسر ، مثل انعکاس صدا در کوهستان به خود آدم برمی گردد .


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۸
رهگذر

تو قانون اومد و رفت فصل ها یک نقطه ی مشترک هست اونم اینه که هنوز فصلی تموم نشده بوی فصل بعدی قابل دریافته . یه جورایی نشونه ها خبر میدن . مثلا شهریور دیگه انگار تابستون نیست و یا اسفند  که پر از بوی بهاره ! تو فصل های معرفتی هم همین قانون حاکمه . این که رفقای خدا از دو ماه قبل خیز می گیرن تا مهمونی اصلی رو بهتر درک کنند یعنی همین.

 قانون مشترک فصل ها !

حلا دیگه کار از مقدمه گذشته و رسیده به اصل مطلب . الان درست روبروی فصل پاک خداییم . ماهی که دوس داشتنیه و گاهی وقتا تو اوج سختیاش دوس داشتنی تر . ماهی که غروبای خاصی داره . دم دمای اذان مغرب ماه مبارک هیچ شباهتی با ماهای دیگه نداره و حتی نیمه شب هاش که به ضرب سحری بیدار میشیم و به بهانه ی خوردن ، بهترین لحظات مشترک زمین و آسمونو درک می کنیم ، هرگز تو ماهای دیگه مشابه نداره . هرچند رفقای ناب خدا تو لحظه های ناب شبانه روز سال ، مهمون خود خدان و شاید بارها و بارها همه ی این شیرینی ها رو تجربه کردن اما حکایت من و امثال من دریافت حس مقطعیه و بس ! که بایت همینم سرم به سجده ی شکرشه و ازش خواستم و می خوام که من و امثال منم بـٌر بخوریم بین آدم خوباش ، بین مهموناش و بین اونایی که خدا رو فراتر از فصل و ماه و مناسبت می بینن .

با این حال ماه مبارک معنی حسرت برانگیزی هم داره ...

یه جورایی مثل حسرتای قیامتی که دیگه فرصت جبرانشونو نداری . وقتی با همه ی توانت کم یا زیاد یه روز بلند تابستونی رو گذاشتی پای جهاد با نفس و نخواستی که گرسنگی کشیدنات با گناهای بی مزه حروم بشه ، رسیدن به چشمه ی رحمت اول مغرب ته لذت دنیایی و آخرتیه .

 و وای به دلی که باید بشینه و نگاه کنه !!

 واسه همینه که میگن ماه رمضان ماه رحمته . واسه این که دل آدما از سفتی دربیاد و عین ماهی سر بخوره تو آبی زلال زندگی پاک . اینا یعنی مهمونی .

 همون چیری که بچه بودم  نمی فهمیدمش و هی می پرسیدم آخه با سختی روزه چطوری میشه مهمونی رو حس کرد ؟! اصلا این چه جور مهمونیه که خبری از خوردن توش نیست ؟!  و خدا چه حکیمانه صبر می کنه تا من و امثال من بزرگ بشیم .

 شاید واسه جبران یه ذره ای این همه محبت خدا باید یادمون باشه واسه اونایی که دم مغرب کنار سفره ی افطا رو سجاده ی نیایش پر از حسرت نتونستن و جا موندنن خیلی دعا کنیم ...

و از همه مهم تر عین فراز آخر دعای ندبه خودمونو بچسبونیم به عمل مقبول آخرین نشانه تا بلکه به لطف خودش ماه رمضان ماهم ماه رمضان بشه 

واجعل صلوتنا به مقبوله و ذنوبنا به مغفوره و دعائنا به مستجابا ...

واقبل تقربنا الیک و انظر الینا نظره رحیمه 


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۲:۱۶
رهگذر

امروز یک کار متفاوت کردم . جمع شدن سه نسل کنار هم گرچه برایم تازگی نداشت اما به غیر از بوی بارگذاشتن کله پاچه ی دور و نزدیک ، شرایطی را پیش آورد که خیلی جدی به آخر آدمیزداد فکر کنم  و کمی هم بترسم !!

مادربزرگ با عصا به سختی راه می رود  . اما خوشحالی دیدن فرزندانش را خیلی خوب فریاد می زند . از هیمنه ی شاهزادگی هایش در سال های دور چیزی نمانده . اصلا دوست ندارد کسی ضعف جسمانیش را لو بدهد . پیش خودش خیال می کند هنوز هم هدایتگر رتق و فتق امورات منزل است . دخترها خوشحالند از این که فرصت سرزدن و احوالپرسی قسمتشان شده و مادر بزرگ یواشکی به فکر انتهای روز  است که با سرخوردن خورشید دوباره باید تنهایی هایش را غزل کند و در خلوت خودش بخواند .

 در میان آن جمع کوچک من هم  لابلای هم نشینی ها ، دنبال عقربه های ساعت می دوم تا حرکت کند و کسل کننده ی آن ها را به زور هم که شده تند کنم . دلم برای صفای خانه ی مادر بزرگ حسابی تنگ شده . بعد رفتن آقاجان خدابیامرز ، دل و دماغ از توی این خانه ی بزرگ اما خلوت و آرام رخت بسته بود و البته انگار برای دیگران خیلی هم مهم نیست. شاید هم کسی توان عوض کردن شرایط را نداشته و ندارد !

توی این سال ها ، از مجموعه نوه ها کسی راهش را کج نمی کند تا دمی در ساحل این خانه ی تکراری کاری بکند کارستان . این روزها همه مشغولند و دل مشغولی ها اگرچه یک شکل اما برای هرکس سازی متفاوت را کوک می کند . مگر این که  صدقه سر اتفاقی ، سفره ی بزرگی پهن شود و دعوتی و ناهار جمعه ای و قس علی هذا . 

مادر بزرگ نمی خواهد زیر بار تنهایی برود گرچه زور تقدیر بیشتر از این حرف ها ست .

 با خودم فکر می کنم کارمان از نقض قانون صله ی رحم گذشته و بدجوری توی لاک خودمان فرو رفیتم . طفلکی مادر بزرگ فقط دلخوش به قاب پنجره ای است که در یک عصرانه ی کاملا تکراری ، نگاهش را به رفت و آمد اهالی ساختمان بدوزد و دل خوش کند به فردایی که شاید یکی سراغش را بگیرد .

زندگی مادر بزرگ یک چهارچوب پادگانی دارد . وارد این محدوده که بشویم باید سر ساعت مقرر بخوریم و بخوابیم و کمی هم بگوییم و بخندیم . زندگی مادربزرگ هیچ شباهتی به زندگی امروزی ها ندارد . شاید همه چیز تقصیر این تفاوت است برای این که مادر بزرگ حتی ست تاپ باکس هم ندارد !!!



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۶
رهگذر

سردرگم بود . نمی خواست کسی را پیدا کند و تقصیر را گردنش بیندازد . خوب می دانست اگرچه بقیه هم شریکند اما همه چیز به خودش برمی گردد و به روحیه ی عجیب غریبی که هنوز هم نتوانسته بود مهارش کند !

دنبال راه فرار می گشت . چیزی که آرامش نداشته اش را زنده کند . به دور و برش که نگاه می کرد اکثر آدم ها کلافه بودند و شاید به جرات باید می گشت تا یکی را پیدا کند تا خیالش بابت دیدن یک انسان آرام راحت شود . دغدغه هایش عین بازار شام می مانست . متنوع و بی کرانه . آنقدر که نمی توانست لیستشان کند شاید از پس درس های متعدد و بعضا غیر کاربردی بتواند یک راه حل مساله پیدا کند . با این حال مطمئن بود ، هیچ بن بستی وجود ندارد !

با وجود پراکندگی مساله های ذهنی یک چیز را خوب و شفاف می دانست و اصلا هم نمی خواست که به روی خودش نیاورد . می خواست بداند تکلیفش با دنیا ، با آدم ها و حتی با درون ناآرامی که مدام بهانه هایش را عوض می کند چیست ؟ می خواست بداند بالاخره با خودش چند چند است ؟! 

کاش می توانست یک آگهی بدهد و خودش را از ته این چاه ویل بیرون بکشد . اما از همه ی آن هایی که بی هم ذات پنداری درست ، کوچکش می شمردند بدش می آمد . و از همه ی آن هایی که فقط می خواستند نسخه ای بپیچند که کاری کرده باشند متنفر بود! بیشتر دنبال کسی می گشت که نپرد میان حرفش ، نخواهد که صبر و توفیقاتش را به رخ بکشد و نه حتی بلای ناامیدی را به جانش نیندازد . یکی را می خواست جوانمرد ، اهل آسمان ، پر از ایده های ناب ، سرحال و قبراق و مهم تر هم زبان و دردکشیده و راه بلد 

اصلا دلش نمی خواست حتی توی دلش نجوا کند : گر تو دیدی سلام ما برسان !

 برای این که به شدت یاد فیلم هایی می افتاد که به شدت سیاهند ... انگار همه ی بازیگران فیلم ، آدم بدای روزگارند و این شهر، خالی از آدم خوب .

برای او اصل ماجرا این بود که انگار هیچ چیزی سر جای خودش نیست !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۵۶
رهگذر

سکوت خیلی قیمت دارد . این را به اندازه ی همه ی تجربه هایی که بخاطر سکوت نکردنم به گل نشسته قبول دارم . 

و بیشتر قبول دارم که سکوت ، زبان حال موثری است . می شود با نگاه مخلوطش کرد و یک دنیا حرف نگفته را به کوتاه ترین زمان فریاد زد ! بی آن که کسی صدایی بشنود و نه حتی نجوایی .

سختی کار این جاست که انتخاب سکوت هم شگرد خودش را می خواهد . فوت کوزه گری در برقراری بهترین نوع ارتباط موفق در دنیای بیشتر از یک نفر ، کار هر کسی نیست .

خیلی وقت ها  از ماست که برماست 


پی نوشت : یکی از دوستانم بعد خواندن این مطلب پیامکی برایم فرستاد حیفم آمد زیرنویسش نکنم . به گمانم خاصیت کلمات قصار را دارد . نوشته بود :

انسان ها جدی ترین حرفشان را وقتی می زنند که سکوت می کنند .

سخت است ولی ، خیلی زیاد !

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۷
رهگذر

دور خوانی کتاب هم از آن نعمت های خوبی است که حداقل دستمان را به حرمت قول مطالعه می گذارد توی دست کتاب . شکر خدا مدتی است این نعمت خوب به همت یک همراه و همکار ، برای من و چند نفر دیگر فراهم شده . توی دورخوانی این هفته ، نوبت رسیده بود به من که بروم بالای منبر و نکته های لازم همان قسمت تعیین شده را بگذارم وسط .

 کتاب از آن کتاب های روان شناسانه ی تمام غربی بود . بماند که همیشه به وقت مطالعه ی این نوع از کتاب ، حسابی دردم می آید ! وقتی که با خواندن فرازهای متفاوت ، خیل حدیث و آیه رژه می روند توی مغزم و دل من هری می ریزد که چرا با این همه مدارک ناب روانشاناسانه ی اسلام باز هم آویزان نوع غربیش هستیم ؟!

تعصبی ندارم فقط حکایت " چون که صد آید نود هم پیش ماست " کمی با اعصابم بازی می کندو می روم تا عمق کمبودهای تولید محتوا در حوزه ی علوم انسانی !

بگذریم . برای جلب گعده ی دورخوانی ، سوالات چند گزینه ای طرح کردم تا به قول متد جدید تدریس کمی افکار مخاطب را درگیر کنم . موفقیت آمیز بود هم درگیر کردن افکار و هم رسیدن به پیام چند صفحه ی سهم من . خواستم ته این دورخوانی را این جا بنویسم که هر کسی قدمش را گذاشت توی قدمگاه و نظرش را نثار این خطوط کرد هم نصیبی ببرد: 

لحظه های بیدارکننده که توی بیست و چهارساعت زندگی مدام قل می زنند 

می توانند امکان جدیدی برای ما ایجاد کنند 

 بهره برداری درست از این امکان جدید هم می تواند تغییر را در مسیر ایجاد کند .

 این ایجاد تغییر ، همان و درس گرفتن از زندگی هم همان .

اینطوری یک چرخه ی دائمی داریم که اگر نگاه عمیق یا به قول نویسنده ی هشیاری لازم و  یابه قول یک بزرگمرد ، بصیرت ، رویش سایه بیندازد

 ما می شویم برنده ی مسابقه . درین صورت حتی چشیدن طعم گس شکست هم پیروزی است !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۰
رهگذر

مثل کلاس اولی ها می خواهی جمله بسازی از " آب "

می خواهی به اندازه عمق توحهت ، حواس استاد را جلب خودت کنی 

فکرت که عمیق می شود جلوی آب می نویسی .... عباس !

تشنه ات می شود ، به اندازه تمام تشنگی قافله به ماندن عمو 

دفترت را با ذوق به استاد نشان می دهی زیر جمله ات می نویسد :

حق مطلب ادا شد

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۵۲
رهگذر
بعضی وقت ها خدا خیلی غافلگیرمان می کند . به فکر مطلبی نیستیم اما یکهو جلوی رویمان مجسم می شود . آن قدر درجه ی غافلگیری بالاست که حتی متوجه نمی شویم چطوری از این سفره لقمه ای برداریم ؟! اصلا برای کاری نیت می کنیم اما سر از کار دیگری در می آوریم که شاید تا مدتی هم نفهمیم حکمت این سردرآوردن چه بود ؟
این اتفاق برای جمع کوچکی که کاملا و مطلقا با همان سیستم غافلگیری سراز حرم عمه ی سادات و کریمه ی اهل بیت در آورد ، معنای خودش را دارد . شال و کلاه ماموریتی کردیم تا به سراغ چند کارشناس امور قرآنی برویم و ابهامات را بپرسیم . نیت خوب و مقدسی بود و بابتش یک ماه هماهنگی را به جان خریدیم اما از پس این دیر و زود شدن های مرسوم  ، این که این کاروان کوچک شب ولادت حضرت ارباب سر از حرم امن حضرت معصومه که سلام خدا بر او باد در آورد ، عمرا توی برنامه نبود . 
خلاصه رسیدیم سر چشمه ی ناب وقتی که حواسمان نبود چقدر تشنه ایم . 
حرم عمه جان ، عجیب ساده و ملکوتی است .  به روایت تقویم و ماه شلوغ خرداد از همهمه های همیشگی خبری نبود و این یعنی آرامش به توان 20 . کار ماموریتی به شکل خوبش اجرا شد و این وسط دوبار میمانی حرم آل الله ، عجیب دلچسب و غافلگیر کننده بود . دست آخر شاید روایت دو نفر از هم سفرها شد نیت این نوشتار وقتی که همزمان و هم زبان گفتند :  "با کریمان کارها دشوار نیست "
خوش به حال ما که ثروت ولایت اهل بیت را نصیبمان کردند . الهی که بماند برایمان . ناب بود بی آن که انتظارش را داشته باشیم و این یعنی کرامت کریمه ی اهل بیت .

سلام خدا ، خوبان خدا و فرشتگان خدا بر او و بر خانواده ی مکرمش

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۹
رهگذر

اللهم احینا حیات محمد و آل محمد و امتنا مماتهم


وقتی قرار می شود ذره ای بیمقدار ،  عظمتی را توصیف کند 

واژه ها هم از تپش می افتند ....

خدایا همه ی سرمایه ی این کوچک ،عنایت  همان عظمت بی انتهاست 

 بگذار در سایه اش آرام بگیرم

تو شاهدی که همه ی توصیفم می شود همین که 

" عشق محمد بس است و آل محمد " 




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۳۹
رهگذر

استاد صبر بود . هم درسش سخت بود و هم آزمونش 

بزرگیش را می شود از حقارت زندان و زندان بان ها فهمید ...  کم می آوردند مدام  !

ایرانی جماعت توی صحن با صفای کاظمین  ، غربت را مرور نمی کند ؛ قربت را حس می کند ...

گرچه چشم هایش به تلخی مظلومیت امامش، بارانی است و دلش پر از دعای فرج .

 اما این صحن ، عجیب بوی مشهد الرضا می دهد .


تمرین شاگردی محضرش بی عنایت استاد نمی شود !

اللهم ارزقنا


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۹
رهگذر