ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۴۳ مطلب با موضوع «نوشته جات» ثبت شده است

خوب بلد است چه کار کند ؟ 

پیغام و پسغام هایش را که زیر و رو کنی ، حرف حساب رو می شود . هنرش این که این حرف حسابش را چنان لای زرورق تکرار می پیچد و به خورد جماعت می دهد که بیا و ببین !

حرف های تکراریش به موقع می چسبد !

زبان حال همه را در خود جای می دهد ...

و بی آن که خسته شود پیام های تکراریش را جوری قالب می کند که عمرا خسته شوی !

خوب که نگاه می کنم ، می بینم خسته کننده که نیست ، هیچ . کلی سر ذوق می آورد چشم و گوش و فکر و حس و ذوق آدم ها را ...

این روزها دوباره حرف های تکراریش را به نسیم پسرده تا به سمع و نظر این گوشه از کره ی گرد زمین که تازه اندکی از همه ی قدرت آفرینشش را به رخ کشیده برساند .

خدا استاد حرف های تکراری است و پاییز یکی ازین تکراری هایی که تو را مبهوت می کند 

بصیر می خواهد که بفهمد پسِ این تکرار کدام نکته قابل دریافت است ؟!

استاد بی بدیل

کمک کن بفهمم پیام تکراریت برای سعادت من است ...

پاییزت را خیلی خیلی دوست دارم

قدمش برای مردم سرزمین چهار فصل ایران ، گرامی باد !


الله اکبر کبیرا کبیرا


و سبحان الله بکره و اصیلا


لاحول و لا قوه الا بالله

هو الحی الذی لا یموت


و هو علی کل شی قدیر






۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۳
رهگذر

گزارش تصویری توی دلم را خالی می کند !

شکل و شمایل سدهایی که باید لمه بزنند از آب و البته نمی زنند ، یک طرف و قصه ی پرغصه ی نباریدن هم طرف دیگر . کلا یک تراژدی عظیم در راه است و ما ؟!!!

نمی دانم چرا این جماعت شهر فرنگ خیال ندارند توصیه های ایمنی را جدی بگیرند . آب توی لوله های شهر تهران جاری باشد ، خیال همه راحت می شود ؟! و لابد انگار نه انگار که کشور ایران فقط شهر تهران نیست !

اساسا این مقوله هم از آن دست موضوعاتی است که هر کسی بار خودش را به دوش بکشد کار تمام می شود و این یعنی سهم منِ نوعی برای ورود به پدیده ی مصرف درست چقدر است ؟!

نکند از کلاه قرمزی هم کمتریم که قرار گداشت پنج دقیقه ساعت حمامش را کم کند و اگر بگردیم خدا وکیلی پیدا می شود این تک سهم های نفر به نفر .

همه ی ماجرا این است که " و من الماء کل شی حیّ " جدی گرفته شود . تمام شود دور از جان به قطره چکان رضایت نمی دهیم ها !

حالا اصلا از شکل و شمایل مذهبی و اعتقادیش فاکتور می گیرم که مثلا باید پاسخگوی فردایی هم باشیم و این که استفاده ی عجیب و غریب یکجور حق الناس هم هست حتی حق ناسی که قرار است بعدا به جماعت بشری بپیوندند !

مصرف بی رویه خیلی کار بدیه بابا جان . هرکسی این پست را خواند نیت کند سهم خودش را عملی و بینی و بین الله ادا کند .

خدا به ما ببخشد آب و هوا و سایر موارد حیاتی را ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۵۶
رهگذر

راه می روم بی هیچ اختیاری 

رسیده نوبت حضور و برای من بعد مدت ها انتظار و دلتنگی این فرصت ، طعم آفتاب دارد 

تمام قد ایستاده ام بی آن که قدی مانده باشد در مقابل این بلندی مهربانی ها

این جا ... حرم ... مهد آرامش

و منِ شهرنشین ، خسته از همه ی التهاب های سیاه و سفیدی که ابرهای آسمان زندگیم شده اند 

این جا ... ایستاده ام !

چشم هایم روی همان تابلویی زوم می شود که گذاشته اند برای آن که فراموش نکنم ، میهمانی آداب خودش را دارد 

 اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَعْتَقِدُ حُرْمَةَ صاحِبِ هذَا الْمَشْهَدِ الشَّریفِ فى‏ غَیْبَتِهِ، کَما اَعْتَقِدُها فى‏ حَضْرَتِهِ...

و من می دانم که او حاضر است ... که او خواسته تا قدم به درگاه بگذارم

 و حتی می دانم که بر زیانم جاری نمی شود مگر به اذن او که بپرسم

ءَاَدْخُلُ یا حُجَّةَ اللَّهِ‏ ؟

از سر شرم می پرسم

نگاهم خیس می شود به ترنم رافت بی حد و حصرش

گفته اند که اشک نشانه ی اذن است 

ازین جا به بعد دل خودش می داند کجا برود ؟ 

پناه به اقیانوس مهربانی هایش می شود چاره ی درد 


دل در بر من زنده برای غم توست               بیگانه ی خلق و آشنای غم توست

لطفی ست که می کند غمت با دل من       ورنه دل تنگ من چه جای غم توست


تمام دلم پنجره می شود ...

 از راه دور با همه ی وجودم و به یاد همه ی آن هایی که این روزها میهمان آسمان سبز حرمش شده اند ،

و به عنایت بزرگترم حضرت صاحب الزمان روحی فداه ،  می خوانم

السلام علیک یا ابالحسن السلطان علی بن موسی الرضا

به مناسبت روز مخصوص زیارت حضرت ثبت شد . امید که در نظر افتد ...

الهی شکر ... جمعه بیست و پنج ذیقعده ی 93

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۵۰
رهگذر

فرصتی شد تا برای عبور از جنگل های سبز استان های شمالی سری هم به محضر دریا بزنیم . سفر فی نفسه پاسخگوی تنوع طلبی آدم ها هست اما انتخاب مکان ، هم گاهی بهانه ی مضاعفی است برای این که پاسخی مطلوب به این تنوع طلبی ها داده شود .

منطقه ی تالش را برای اولین بار می دیدم . منطقه ای خاص و متفاوت از آن بابت که نقط ی اتصال دریا و جنگل است . از رسومات کلیشه ای میهمانی در جنگل با طعم جوجه های به سیخ کشیده و چای دم کشیده روی آتش که بگذریم ، از بد سیرتی در این میهمانی نمی شود گذشت !

طفلکی طبیعت که تمام سعیش را می کند تا میهمان ها حال خوبی پیدا کنند و انصافا سنگ تمام می گذارد . کافی است کمی حواس پنج گانه را خالی از دغدغه های روزمرگی به او بسپاریم آن وقت می شود موسیقی خدا را از گذر نسیم لای شاخ و برگ درخت ها شنید و ترنم موج های آرام دریا را که گاهی هم روی دور تندشان می افتند و قصد می کنند تا توی دل آدمیزاد را خالی کنند دریافت کرد . شیرینی این حضور در آغوش باز طبیعت خیلی بیشتر از آن چه که فکرش را بکنیم چشیدنی است و انگار سور و سات تجربه اندوزی حسابی مهیاست تا این که سر و کله ی  وصله های ناجور پیدا می شود و رد پای بدذاتی آدم ها در ریخت و پاش حسابی از زباله و نخاله روی تن سرسبزی ها جا خوش می کند . زباله هایی که با یک حرکت خیلی ساده می تواند به انبوه سازی بدل نشود ... و چقدر حیف که گاهی بلد نیستیم خوب باشیم ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۰
رهگذر

این روی سکه :

گاهی فکر می کنی همه چیز سرجایش هست و مطابق میل و اگر چیزی نچسبد به طاق دل  ، حتما عیب و ایراد دیگران است !

گاهی خیالت گولت می زند بی آن که مرز درست و غلط را بدانی درگیر درست و غلط یک کار می شوی

 و بعد شاید بی هیچ نیت خاصی یکهو سر از ناکجا آباد در می آوری !

گاهی حتی نمی دانی که در تیه ظلمت گرفتاری ، برعکس خیالت تخت راحت است که همه چیز مثل روز روشن جلوی چشمت مهیاست که البته نیست !

گاهی نوی افکارت دست و پا می زنی و کلی امتیاز مثبت به کارهایت می دهی بی آن که بدانی ردپای این همه روی مسیر زندگی دیگران چه اثراتی گذاشته ؟!

و اصلا گاهی حواست نیست که بی هیچ دست اندازی حسابی می افتی توی یک پیچ تند !

شاید بخاطر این که به خودت زیاده معتمدی ؟! شاید و فقط همین !

آن روی سکه :

عزت نفس را بیشتر دوست دارم تا اعتماد به نفس

 بیشتر بخاطر این که وقتی عزت نفس از چشمه ی سرمایه ی الهی آب می خورد دیگر جای اشتباه کمتر می شود 

آن وقت است که می شود گفت انسانم اما نه چایزالخطا که ممکن الخطا 

وقتی توی زندگی آدم ها غوطه می خورم گرچه دیدن هر دو روی سکه هاشان امکان ندارد ولی کمتر خیال برم می دارد که دنبال مقصر بگردم برای گاهی های زندگی خودم  ...

گاهی یک علامت هم کافی است که مسیر اشتباه نشود !!

پی نوشت :

ماحصل گوشه ای از شرایط کاری روز یازدهم باعث شد تا ماجرای سکه های دو رو ، رو شوند اما با گذشت بیست ساعت و اندی از همین دست نوشته متوجه شدم ، گاهی کلا توی پیچی و نمی فهمیش اصلا و امان از آن وقتی که بفهمی توی پیچ ماندنت مساوی شده با یک عقب افتادگی غیر ملموس ! هر چند انگار ندیدن تک علامت می تواند مهم ترین علت این اتفاق باشد ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۰۱
رهگذر

اصلا فکرش را هم نمی کردم که شروع یک روز دیگر از باقیمانده ی عمرم مصادف شود با دریافت خبر عروج یک مرد بزرگ و این که باید دست به قلم شوم و برایش چند خطی بنویسم تا بقیه هم مطلع شوند یک مسافر دیگر به موطن اصلی خودش بازگشت ! اما عالم که بر مدار فکر من نمی چرخد !! برای همین است که خیلی از پیشامد ها ، تعجب و سوال را هم با خودشان به همراه می آورند ...

همین چند روز پیش بود که قسمت شد به بهانه ی یک دیدار ساده ی مدرسه ای سری به دفتر ساده ی کارش بزنم و از صبغه ی فرهنگیش نهایت حسن استفاده را ببرم . ساده و بی تکلف پذیرفته بود و جالب تر این که برای هم فکری با جمع کوچک همکارانم ، نماینده ی یکی از مقاطع مدرسه اش را خواسته بود تا پاسخگو باشد و من در تمام مدتی که مدیر جوان تند تند افتخارات کاری خودش و همکارانش را روی دایره می ریخت به این سمبل طمانینه و آرامش فکر می کردم که چقدر صبورانه به مدیر جوان  مجموعه اش اجازه ی مانور می دهد و هرگز توی حرف هایش نمی پرد و نگران مثلا کم و زیاد گذاشتن هایش نیست هرگز .

این اولین چیزی بود که یادگار از آن مرد بزرگ شد و بعد لابلای انتقال تجربه هایش ، من ماندم و پاسخ های شفافی که از وسعت نظرش حکایت می کرد و البته از نوع تگاهش به تعلیم و تربیت منطبق بر دین خدا . او معلم گرانقدری بود که بچه های مردم را امانتی خدا می دانست و معتقد بود تربیت این بچه ها مثل کاشتن یک بذر می ماند . آب سالم و نور کافی . موارد لازم برسد به موقع و به اندازه ، بذر به خودی خود ریشه می دواند ، رشد می کند و خوب هم سبز می شود .

تجربه های آن روز هنوز مثل خون گرم توی خاطرات کاریم جاری است و بی شک برای کسانی که سال هاست با او کار کرده اند جاری و باقی و الی الابد .

امروز صبح ، وقتی فهمیدم مرحوم دادگستر نیا دعوت پروردگارش را اجابت کرده اول دلگیر شدم و بعد همان تعجب و سوال گریبانم را گرفت و در نهایت یادم افتاد که تجربه ی مرگ یعنی حقیقی ترین اتفاق عالم امکان که هرگز قابل پیش بینی نیست . یعنی ، خیلی دور ، خیلی خیلی نزدیک ...


مرحوم دادگستر نیا حالا در قافله ی زمینی ها نیست به شکل و سیاق مرسومش ، اما هست از بابت وجود ارزشمند تجربیاتی که ایمان دارم برای خیلی ها راهگشاست . بعد از نماز ظهر و عصر با سوره ی دوست داشتنی ملک بدرقه اش کردم  و قول دادم همه ی تلاشم را به کار بگیرم تا .... تا بشود آن چه که باید !

این وسط احساس قاب شده در منطق عقل ماند که برای مرگ همیشه در انتظار ، من چه رهاوردی دارم ؟!

رب ارحم ضعف بدنی 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۴۷
رهگذر

به سادگی جدول ضرب نیست و حتی قابل حفظ کردن هم نیست اما نظم و قانون جدول ضرب را دارد !

و ازین بایت یعنی حتی برای روزمرگی ها هم می شود فرمولی را رعایت کرد تا

 درجا زدنی نباشند  

رو به سوی کمال بپرند

و البته پر پرواز هم بشوند

به گمانم برای هر کسی ثبت این تجربه ها سخت نیست ، بعضی اتفاقات بی اختیارند  ، قبول . ولی خیلی های دیگر هم قرینند با اراده و تصمیم آدم ها

مهم این است که :چپ نویس

شوق تغییر اتفاق بیفتد !

 شوق تغییر +امید به لطف الهی + همت والا = اتفاق خوب و مفید

چیزی که می شود حتی در روزمرگی ها پیدایش کرد . توی محیط کار و در زیر سقف خانه ها ، سر و کله ی روزمرگی زیاد پیدا می شود ، کافی است فرمول بالا را جدی بگیریم ، آنوقت خاصیت دو دو تا چهار تجسم عینی پیدا می کند  .

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۵۵
رهگذر

توی وانفسای این همه تکرار ، دنبال نوستالژیهای دوست داشتنیم می گردم ... 

چند روزی است بهانه ای لِک لِک می کند گوشه صندوقچه ی قدیمی خاطرات . خیلی وقت است دستی روی قاب عکس های کهنه نکشیدم 

گناه روزمرگی ها نیست . تقصیر به گردن فراموش کردن ها هم نیست و حتی مشغول شدن به ترافیک کسب و کار هم نمی تواند دلیل باشد !

ساده ی ساده این که گاهی زور خاطره ها زیاد می شود ... آن قدر زیاد که سیل می شوند و همه ی متون اصلی را با خود می برند 

و آن وقت است که علی می ماند و حوضش !

این چند روز در مقابل این سیل تکراری مقاومتی ندارم . ماجرا دقیقا این است که سرک می کشد دلم !

می خواهم برایش احترام قائل شوم بی آن که حس کند بازی را به نفع او گرفته ام !!

این روزها دلم باور پذیرانه موضوعاتش را حلاجی می کند ...

طفلکی اما حق دارد خیلی زیاد ... به احترام این حق ، یکی از نوستالژی های دوست داشتنیم را رو می کنم 

خدایت بیامرزد هم دانشگاهی سال های دور و ستاره همیشه روشن آسمان ادب ... جناب آقا قیصر امین پور !

 با اجازه ی شما این غزل بشود ختم ماجرای این دلنوشته .  بی هیچ تلاشی صدای علیرضا افتخاری غزلت را جاودانه تر می کند استاد ...

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن

تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن

خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم

دو دست دعا فرا برده ام به سوی آسمان ها
که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشان ها

چو نیلوفر عاشقانه چنان می پیچم به پای تو
که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو

بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد
به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد

.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۹
رهگذر

سفره ی شام پهن شده و همه ی اهل خانه حاضرند ... خیال مادر ، راحت راحت

تابستان بی رحمانه تاب می خورد . خنکای کولر اما توی خانه پیچیده و صدای تلویزیون با تفاوت کانال ها سلیقه ی خانواده را به رخ می کشد 

کسی با شلوغی های آن سوی پنجره کاری ندارد . این وقت شب ، انگار دغدغه های روز جایگاهی ندارند 

 بعد شام و گفتگوهای شبانه ، گرمای استکان چای ، خاطره انگیز تر می شود 

این جا همه چیز آرام است ... نه از اضطراب عراقی ها خبری هست و نه از دلشکستگی های مردم غزه ! و نه حتی از قشون کشی های مردمی برای اقتصاد فلج و قصه ی تکراری نژادپرستی های زبونانه ی ینگه دنیا 

اینجا هیچکس نگران هیچ انفاق تلخی نیست . آدم های این دیار گرچه کم و بیش با مشکلات کوچک و بزرگ متن زندگی هایشان درگیرند و البته گهی زین به پشت و گهی پشت به زین ، اما ...

اما ، بچه لات های دنیا دور این خطه را خط کشیده اند !

این جا ایران است ...

اخبار شبانگاهی یک خبر متفاوت دارد ، امتیاز بالای ترانزیت آسمان ایران سوژه ی جدیدی است . ته ماجرا را که می شنویم کاشف به عمل می آید که اشتیاق عبور پرواز های بین المللی از آسمان کشور تنها برای امنیت بالایش شده یک پوئن جهانی 

با این که طعم گس زلزله ی استان ایلام گوشه ی دل را زخم می کند  و حال دعا را به جانمان می اندازد که صدمه ای حال مردم خوب ایلام را نگیرد ،

زبان اما با نیت توی قلب یکی می شود و بلند می گوید :


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۷
رهگذر

قسمت شد چند روز پیش بیننده ی فیلم آدم آهنی بودم از تولیدات شبکه ی 2 

در مجموع کار قشنگی بود و داستانش مربوط به پسر بچه ای که به خاطر بی مهری شغلی پدر و مادر نازنین مجبوره ساعت های تنهایی در خونه رو با سرگرمی دنیای امروز یعنی بازی رایانه ای اونم از جنس کمی تا قسمتی خشن پر کنه !

تکراری بودن بازی دقیقا این جا بود که پدر و مادر نازنین بدون این که بخوان ، اولویت اول زندگی شخصیشونو داده بودن به کار بیرون که البته از پدر بعید نبوده و نیست ولی از مادر .... چه عرض کنم ؟!

هر چند جای پدر با ابهت هم تا حدودی با عابر بانک عوض شده و نیست اونی که باید !

خلاصه این که پسر گرفتار این فیلم دچار توهم شدید میشه و خیال می کنه آدم آهنی توی بازی در دنیای واقعی هم تحت اراده شه ! بلایی که جهان موازی به سر جماعت بزرگ و کوچیک ما آورده و قدت تشخیص حقیقت از مجاز رو سخت کرده .

فیلم ، با پادرمیونی دایی دلسوز که اتفاقا مدیر مدرسه ی پسرک هم هست به اوج ایرانی بودن خودش می رسه و با پیدا شدن سر و کله ی یک روانشناس و بد شدن حال سر بزنگاه نقش اول فیلم یعنی همون نوجوان گرفتار ، ظاهرا همه چیز به خیر و خوشی می گذره !

حالا چند درصد از مامانای ما نمی خوان به روی خودشون بیارن که دادن امکان بازی به عنوان باج سبیل ، اولین ترکش به قلب بچه ی نازینینه که به نام قرعه ی خلقت به اونا سپرده شده ، بماند ...

مهم یه باوره که ظاهرا خیلی وقته خیلیا سعی کردن اونو از زن جماعت بگیرن تا به اسم کم نداشتن از مرد ، همه چی باشه الا زن !

این جور فیلما گرچه خوب و پیامدار ، اما تا فرهنگ سازی کنارش رقم نخوره تقریبا و احیانا آنتن پر کنه تا مرحمتی برای خانواده ها .

بازم دست شبکه دو درد نکنه که لابد به اعتبار کاچی به از هیچ تو این همه وانفسا داره یه هلکی می کنه .

فقط موضوع این جاست که مامان نازنین می بینه آیا ؟! و یا این که سر کار بوده و به وقت بازگشت به منزل هم باید بدو بدو بکنه تا امورات بچرخه ! 

شاید بهتره بگردیم دنبال پرتقال فروش که خانه از پای بست ویران است !!!!! 

درمان اونقدا هم سخت نیست ، آخرش یه جراحی عظیمه لابد . و یه بازگشت به اصل ، اصل ماجراست  ، یقینا. 

راستی واسه چی اومدیم به این دنیا ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۵
رهگذر