ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۴۳ مطلب با موضوع «نوشته جات» ثبت شده است

نشستن در صف انتظار معاینه ، از همان کارهای بسیار معمولی است که بر اساس نیاز اتفاق می افتد ، حالا اگر کش آمدن های مرسوم و غیر مرسوم این انتظار کذایی را ندید بگیریم و قبول کنیم چه با وقت قبلی چه بی وقت قبلی ، لابد طبیعت کار این است که باید سماق مکیدن را را در همین صف انتظار تمرین کنیم !!! و تابع مدل های چکشی منشی جماعت باشیم ، می شود از همین آب گل آلود اقلا یک بچه ماهی هم بگیریم و به قول جماعت روانشناسان این تهدید را تبدیل به فرصت کنیم . البته اگر این تنظیم وقت های مگوی پزشکی سر و سامانی می گرفت ، از این همه هدررفت ،  جلوگیری می شد  ، ولی خوب با توجه به محسنات اتلاف وقت ! فعلا همرنگ جماعت شدن تنها راه حل موجود است .

قصه به همین سادگی رقم خورد که در هیاهوی یک کریدور بیمارستانی و در کمال ناباوری جمعیتی را دیدم که بیشتر به روزهای تظاهرات می خورد تا چیزی دیگر . فکری شدم این همه بیمار قلب یک جا ؟! دقت روی احوالات بعضی هاشان حکایت عجیبی شد . انگار هرچه دردمند تر ، صبورتر !

پیرزنی با واکرهایش قدم می زد . با این حال در هر قدم همان دانه ی شکری را می کاشت که جناب سعدی می گفت و جالب تر دعای خیری بود که به هرگام واکرش پیوست می شد . با این که نفس نفس می زد اما از جلوی هر کسی که می گذشت دعایش را  به زبان حالی تکرار می کرد .

نامردی بعضی از مراجعین که گمان می کردند نوبت بقیه را قاپ بزنند دردشان زودتر شفا می گیرد ، بدخلقی و بی حوصلگی بعضی از پرسنل که نمی دانستی تحمل صبحگاهی بابت خروار آرایش های صورتش را باور کنی یا بی صیری در مقابل جماعت بیمارش را ، صورت های خسته و درمانده ی شهرستانی های ناامیدی که می شد حالشان را اندکی بفهمی ، نوای پرغمزه ی پیجر بیمارستان که به گمانم خودش هم نمی فهمید چه می گوید و البته تبختر بعضی از حضرات پزشک و پرستار با فرم های متفاوت جای خود ، صدای تپش آرامی که گاهی به فریاد واداشته می شد هم جای خود !

توی این آرامش طوفانی قلب می شد به این باور رسید که جدا وقتی همه چیز سرجای خودش توی این نظم بی نظیر بدن کار می کند ، کسی حواسش نیست تا لقمه ی شکری بردارد . امان از وقتی که این نظم خاموش با یک علت بیرونی یا درونی به هم می ریزد !

 جدا که قلب هم برای خودش سلطانی است . آرام و بی وقفه سلطانی نکند دمار از روزگار همه ی اعضا در می آید .

خدایا سپاس و تو بپوشان لباس عافیت همراه با شکر را که یادمان باشد مدیون این همه نعمت بی زبانیم ...


 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۵۹
رهگذر

گاهی وقت ها گوشی همراه ، ثابت می کند که هیچکس تنها نیست 

دوستی برایم نوشته بود :

الم یعلم بان الله یری ...

دلم از این همه تشویش رها شد وقتی که یادم آمد زیر مستقیم نگاهش تنها نیستم ...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۵۰
رهگذر

دوباره رکب می خورم ... کمی طول می کشد تا دوزاریم بیفتد . 

وقتی از یک سوراخ دوبار گزیده می شوی ، حالت بیشتر می گیرد !

دوباره می فهمی با آدم بزرگ ها فاصله داری ...

دوباره می فهمی هنوز فاصله هست تا کار کردن برای خدا 

و دوباره دلت می خواهد توی غار تنهاییت بخزی از دست آدم هایی که فقط خیال می کنند خیلی می فهمند !

اللهم اهدنا من عندک

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۴۴
رهگذر

امسال هم وزارت فخیمه ی فرهنگ و ارشاد خالی ، نذر فرهنگیش را ادا کرد و نمایشگاه ، با همه ی ابهتش علم شد و البته امسال هم من و خیلی های دیگر هم نذر فرهنگیمان را ادا کردیم و رفتیم نمایشگاه . 

نیت ، خرید کتاب برای کتابخانه ی مدرسه بود و شاید هم کمی مثلا مشاوره ی انتخاب مناسب . اما نکته ی جالب این بود که امسال واقعا مجبور شدیم نرفته به غرفه های کودک و نوجوان ، بزنیم بیرون و به همان چند دقیقه بسنده کنیم چراکه نه طرفدار دارن شان و فک و فاملش هستیم و نه خواهان جادو و بازی های سیاه . این وسط می ماند مجلدات قدیمی  و کم و بیش کلیشه ای و تکراری که طفلکی ها هر سال عرضه می شوند و دوباره می روند به بایگانی تا بعد .

خدا وکیلی پیدا کردن کتاب مناسب برای مدرسه ای که نمی خواهد مروج فرهنگ وحشت و جادو و تخیل خارج از دستور باشد شده حکایت پیدا کردن لباس مناسبِ شان بچه مسلمان هویت دار ، به وقت نیاز به لباس جدید ! ونکته ی مشترک این که " یافت می نشود ، آنم آرزوست ... " و لابد باز هم ما متهمیم که لای خاطرات دهه ی شصت گیر کرده ایم !

بگذریم . تا این جای مطلب تکراری بود با کمی مخلفات بیشتر از سال های گذشته که احتمالا بابتش باید به کل تلاش های فرهنگی وزارت ارشاد تبریک بگوییم . دیدن یک فقره ی عجیب که قواره ی فرحزاد تهران و در و دشت را بیشتر مجسم می کرد تا قامت رعنای یک نمایشگاه با کلاس فرهنگی را ، دلیل اصلی این یادداشت شد و گرنه انتقاد کیلو چند ؟ ما که همه تن داده ایم به انواع بی تفاوتی ها .

دیدن منقلی که با باد زدن های مکرر واسطه تولید دود غلیظ کباب بود بهانه ای شد برای یک تمرکز ساده . بعد بوی سیگار و انواع سرویس های خدمات شکم ، این یکی نوبر بود که توی خیابان های داخل مصلا احساس کنی رفته ای به این رستوران های میان راهی . به گمانم جای منقل خالی است !!!!!!

حالا فقط می ماند یک سوال ساده و طبق معمول ، بی جواب . این که اگر جماعت کتاب بین ( جسارت نشود به کتاب خوان ها ! ) به وقت رویت کتاب ، کباب به بدن نزنند کتاب بینی واحتمالا کتاب خریشان لطمه می خورد ؟! یا للعجب .


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۳۰
رهگذر
چک نویس را خواص بسیاری است و مهم ترین و دم دست ترینش این که ، سعی و تلاش را توی دامنش بریزی و از میان همه ی آن چه که رقم خورده بهترین هایش را برداری برای پاکنویس .
این بدیهی ترین کار برای کسی است که بخواهد یک خروجی ردیف تحویل طرف مقابلش بدهد . پر واضح است که بزرگی و مهم بودن طرف مقابلی که می خواهد کار را تحویل بگیرد روی این چک نویس اثر می گذارد . هم تلاش شخص را تحت پوشش خودش می گیرد و هم او را هل می دهد به سمت بهتر شدن !
البته این روال بستگی دارد به دریافت و درک عظمت جناب طرف مقابل در ذهنیت آدمی که مشغول آزمون و خطاست . دست آخر چیزی که ته این تلاش بماند و قابل تقدیم کردن باشد همانی است که خیال آدم را راحت می کند و حس خوبی به او می دهد .
حالا وقتی قرار باشد دفتر چک نویس زندگی را ورق برنیم و این مدل را در آن پیاده کنیم کافی است بگردیم دنبال عظمت کسی که قرار است پاکنویس را تحویل بگیرد . نکته ی اصلی این جاست که هیچ گریزی از تحویل این پاکنویس وجود ندارد یک و طرف مقابل آن قدر بزرگ هست که چکنویس را هم رصد کند ، این دو .
لابد اینطوری تکلیف باید برای درست نوشتن روشن باشد حالا چرا ما درست نمی نویسیم بماند !!
ماه رجب که می آید یک دفتر نو می دهند دستمان . تمرین لازم می شویم برای تحویل پاکنویس ! فرصت کوتاه است و حواس ما هنوز هم پرت ! شاید گیر کار توی دریافت ماست . عظمت طرف مقابل بنشیند توی جان ، کار تمام است .
 می شود تعداد چک نویس ها را کم کرد ، ادم های کار درست بی مقدمه پاک می نویسند . باید بلد شویم ...

یا من ارجوه لکل خیر ...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۵۸
رهگذر

می خواستم هدیه اش کنم . دنبال ظرف کوچکی بودم که زلال چند قطره آب درونش این تک شاخه را تحویل بگیرد . صاحبخانه دپرس تر ازین حرف ها بود . سر گل ماند بی کلاه . گذاشتمش روی میز و الوداع . 

بی چاره گل که هنوز بلد نبود با شرایط دپرس ها کنار بیاید !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۴۳
رهگذر

کلاس اولی ها یاد می گیرند که درد یک بخش است . گرچه در نوشتنش هم کمی کار به نفعشان تمام می شود اما طفلکی ها خبر ندارند هر چه بزرگتر می شوند این کلمه با همان قواره ی کوچک و دو حرف تکراری دال ، رشد می کند و تعداد بخش هایش سر به فلک می گذارد . شاید اگر خبر داشتند زیر بار بخش کردنش نمی رفتند !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۴۱
رهگذر


مثل یک دفترچه یادداشت می ماند که گاهی از پس ورق زدن های مداومش سرگیجه می گیری . بعد وبگردی های معمول چشیدن این سرگیجه انگار خیلی عادی است و مهم تر این که از خودت می پرسی جدا توی این فضای مجازی کی به کیه ؟ البته دنبال جوابش نیستم . پر واضح است که جواب درستی هم ندارد . وقتی هر کسی با هر سلیقه و نگاهی از سر صدق و یا به هر نیت درست و غلطی ، انگشتانش را توی سر کیبورد می زند و افکار ردیف و یا درهمش را به جان واژه ها می اندازد ، انتظار دیگری غیر از تنوعی سرسام آور نمی توان داشت .

مطلب این جاست که بایددنبال گمشده ات میان این وانفسای واژه پرانی ها ، بگردی و گرنه صرف چرخیدن  یعنی فاتحه گوهر وقت . سواری گرفتن از موج های اینترنتی هم مهارت خودش را می خواهد وگرنه زیر و رو کردن این طبله ی عطاری  که از عهده جماعت بی هدف بیشتر بر می آید ولابد خوش به حالشان !!

تازه غیر تنوع آراء و افکار ، روایت هر کسی از ظن خود شد یار من هم جای خودش را سفت چسبیده ! خلاصه اش این که وب گردی شمشیر دو دم است . تا بخواهی بفهمی که کی به کیه یا رسیدی به سر یک چشمه و مشغول نوشیدن آب گوارایی و یا درگیر حس تلخ ته چاه ویل دیگران گیر کردن !

اعوذ بالله السمیع العلیم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۰
رهگذر


حرف مسافرت افتاد به زبان رفقا و بعد در عین ناباوری تبدیل شد به داستان یک سفر زیارتی . جماعت نیت کردند و اسم نوشتند اما ، جدی جدی حکایت زیارت به قسمت است و قضیه آنقدر جدی است که نه ، نه  آوردن های ما قصه ی رقم خوردن توفیق زیارت را روایت می کند و نه لبیک گفتن هایمان . کلی نقشه می کشیم اما ... !

هر چه هست نظر خیر خود صاحبخانه است و بس . قصه ی زیارت حریم رضوی ،  بالبیک  شروع شد و  بعد  در گیر و دار جور شدن و نشدن مقدمات ، با یک نه گفتن از سر اجبار ، تمام ! پا پی این نه گفتن ها ، کل گروهی که می خواستند  باهم مشرف شوند از هم پاشید و دست آخر با کلی ماجرا قرعه فال به نام چند مسافر زده شد ...

این وسط جور شدن اسباب سفر برای من یکی خیلی معجزه بود و در عین ناباوری از دل همان نه گفتن اجباری ، شاخه اجابتی  برایم سبز شد که دستم را گذاشت توی دست ضریح حرم . گرچه شرمنده و خاکسار اما به توسل نگاه آسمانی حضرت سلطان با دو همسفر ،سفره نشین این عنایت کریمانه شدیم . گروه کوچک بارش را بست و کنار ساحل امن مشهد الرضا به قواره چهل و هشت ساعت لنگر انداخت . چهل و هشت ساعتی که به اشاره  ی صاحب حرم به اندازه بارش های بهاری فروردین پر از ترنم و طراوت بود .

مشهد که شکر خدا هیچوقت روی خلوتی به خود نمی بیند اما شاید به اعتبار روزهای بعد تعطیلات نوروزی بار عامی متفاوت قسمت مسافران این فصل می شود . سفر کوتاه با نگرانی تلخ جاماندن از لحظه های ناب  ، ناخودآگاه وادارت می کند تا بی خیال عادت های روزمرگی میان این هروله ی شادمانه بدوی و اصلا خیالت نباشد که مثلا از بیست و چهار ساعت چقدرش می شود سهم استراحت ؟!

این جا ... توی این بهشت زمینی یادت می رود که ناتوانی . هی اسب اراده ات را زین می کنی و بال می گیری به سمت آستانه . به یک چشم برهم زدنی مقابل تابلوی اذن دخول می ایستی و گردن کج به خواهش و التمای می افتی که اادخل یا مولای ؟! از قدیم شنیده ای که داغی اشک از چشم هایت جاری شود نشانه ی اذن است و آن وقت تازه این خیال پراکنده ی مضطرب کمی تخت می شود که خدایا مرحمتی ، حالا قدم به حریم می گذارم تنها به امید تو فقط برای ابراز عجز در مقابل عظمت امامی که درک معرفتش را از خودت می خواهم و بس . این جاست که عین معجزه را رویت می کنی و یکهو می بینی مثل کبوتر جلد سر از صحن قدیم در آورده ای  و به طواف نشسته ای .

سهم این درک گرچه اندازه توان روح آدم هاست اما خدا وکیلی از پس این معجزه ، خوب می فهمی که اگر نگاهش ر ا حواله نکند نمی دانی با لحظه هایت چه می کنی . پس اگر اتفاق مبارکی می افتد و دل ذوق می کند که زائرم ، تنها از پس همان نگاه اول است و بس  .

حالا وقت نوشیدن یک جرعه عنایت است . راستی راستی می کشد هر جا که خاطر خواه اوست .... الهی شکر

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۳۹
رهگذر


نامش را که می بری موجی از شادی و اندوه بارانی ات می کند .

میلادش بهانه ی طلوع آفتاب است

و خانه ی دل محبینش ، پر از شکری شادمانه

ای کاش روایت مظلومیت در حکایت غروب روی ماهش ، فریاد تاریخ نمی شد  .... الا لعنه الله علی القوم الظالمین 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۶
رهگذر