ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

خدا را شکر که سالی یک بار یادمان می اندازند که هستی و باید قدرت را بدانیم ...

خدا را شکر که دوست داشتن را خود تو یادم دادی و حالا که سال های عمر سپیدی موهایت را به رخ ما می کشد ، یاد گرفته ایم دوستت داشته باشیم به دور از همه ی شر و شور های کودکی و نوجوانی .

دوست داشتنی که پر از حقیقت است ، حتی بدون هیچ چشم داشتی . حالا فقط می خواهیم سلامت باشی و نگین حلقه ی خانواده باقی بمانی که زندگی بدون تو بی ستون می شود .

و چه انتخاب خوبی برای همین یادآوری سالیانه ...

مادری که همه ی عالم را زیر پایش فرش کرده اند می شود دختر آفتاب و هویت نور را با خودش به زمین می آورد . مادری که خلاصه ی همه ی خوبی هاست . مادری که لقب مادر را معنا بخشید ...

 تو را با همه ی آرزوهایت به مادر هستی می سپارم و دست هایت را می بوسم به نشانه همه ی عذر تقصیری که برای هدر رفت لحظه های بی تو بودن اتفاق افتادند ...

حالا و به بهانه شکر نعمت وجودت ،

دلم را می گذارم پای طاقچه هایی که عکس مادر را به قاب نشانده اند و خانه هایی که دیگر موهبت حضور مادر را ندارند .

خدا مهربان تر است از من و ما به همه ی آن هایی که داغ مادر دیده اند وحتما مسافرشان باید می رفته که رفته !

پای این طاقچه ، نشانه ی دیگری هست که دل آشوبم را به آن می سپارم و با خودم می گویم وقتی مادر عالم با مظلومیت تمام این دنیا را می بخشد به دنیا دوستان و می رود دیگر چه جایی برای همه ی آن هایی که مادرانه تلاش کردند تا گردی از دنیا بر دلشان نماند !

نگاهم به نام فاطمه می افتد که کنار عکس مهربان تو روی طاقچه نگاهم می کند ...

دلم را به این هر دو نگاه می سپارم ... جای خالیت هرگز پر نخواهد شد ای مهربان ...

خدا با بچه هاست ، حتی اگر بزرگ باشند .

مطمئنم که تنها نمی مانند ... خدا مهربان تر از این حرف هاست . چیزی فراتر از درک محدود من و ما !

خدایا ،

همه ی مادرانی که هستند ؛ به نام فاطمه طول عمر با عزت و سلامتی کامل عطا کن

و همه ی آن هایی که به نظر رحمانیت آسمانی شدند ؛ سر سفره اش ، میهمان ... 

دوستت دارم ، مادرم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۵۵
رهگذر

طاقتش طاق شده بود . حق داشت .

نمی تونستم جلوی شکایتشو بگیرم . هر چند با وجود هوای ابری دلشو و آسمون بارونی چشمای خسته ش مرتب می گفت من ناشکر نیستم و نمی خوام باشم ولی حال و روزش می شد بغض یه سوال بی جواب تو کنج دل من . واقعا گذشته متهم ردیف اوله ؟!

لابلای حرفام که سعی می کردم نپره وسط احوالاتش و نخوره تو ذوقش ، می خواستم بهش بفهمونم تو گذشته موندن یه خاصیت داره اونم سنگین تر شدن باره . 

انتظار نداشتم حرفمو قبول کنه . از وقتی میشناسمش همین بوده و البته با کلی امتحان سخت که به خاطر یه گذشته ی کج و کوله معمولا تو امتحاناش زمین گیر میشه . 

یه حق دیگه هم داشت . این که فکر کنه من نمی فهممش و صدام از جای گرم درمیاد .

البته که در نمیاد چون هیچکس توی کره ی خاکی بی غصه نیست . بهش گفتم اگه یه ذره به اونایی فک کنی که تو این لحظه ، حال و روزشون از تو به مراتب بدتره ، ناخودآگاه آروم می گیری . نمی دونم بعد رفتنش تو خلوت بین خودش و گذشته و امروز و آینده به چه نتیجه ای برسه ؟ خدا کنه حالش خوب بشه . مشکل ، همیشه هست . عین چشمه می جوشه . گاهی کم و زیاد داره وگرنه تعطیل بردار نیست . اینم که نشونه ی خوبیه . نشونی این که خدا هنوزم ما رو دوس داره . هنوزم ما رو به حال خودمون رها نکرده ...

فقط حیف که به وقت کلافگی از ذهنمون می پره دوس داشتنای خدا !

گذشته ، متهم ردیف اول نیست . گیر کار تو جاهای دیگه س که معمولا دیده نمیشه ! یعنی نمی خوایم که ببینیم . مطمئنم که هیچوقت این نوشته رو نمی بینه به هزار و یک دلیل . ولی من دلم می خواست بایت تموم کردن حجت واسه خودمو و تک تک آدمای دور و برم ته این نوشته یه تصویر ناب بذارم که هر کی نگاش کرد تو خلوت خودش نتیجه بگیره . 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۹:۴۵
رهگذر

بعضی حرفا دلنشینن .اصلنم نیاز به توضیح و تفسیر ندارن . حداقل وقتی واسه اولین بار میشنوی یا می خونیشون دلت می خواد همونطوری بشی و اگه روزمرگیا بذاره واقعا تصمیم جدی می گیری که خودتو امتحان کنی ...

تازه اونوقته که می فهمی دنیا پیچیده نیست و بعد ! یه سوال جست می زنه رو مخ که پس چرا ما آدما گاهی بی خودی می پیچیم و یادمون میره که 

ای هیچ بر هیچ مپیچ !

نوشته ی این زیر مال من نیست ولی ازون دسته نوشته هاییه که جلوش کم میاری و دربست قبولش می کنی . حداقل به یه بار خودندش که می ارزه !!!




ساده که میشوی
همه چیز خوب میشود
 
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
 
یک آدم ساده که باشی
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
 
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
کدام حوالی اند
رستوران چینی ها
گرانترین غذایش چیست
 
 
ساده که باشی
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
 
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
 
 
ساده که باشی
همین که بدانی بربری و لواش چند است
کفایت میکند
نیازی به غذای چینی نیست
آبگوشت هم خوب است
آدمهای ساده را دوست دارم
بوی ناب آدم میدهند
 
ساده که می‌شوی
فرمول نمی‌خواهی
ایکس تو همیشه مساوی ایگرگ توست


ساده که می‌شوی
درگیر رادیکال، انتگرال و مشتق و ریاضت‌ها نیستی
هرجایی به راحتی محاسبه می‌شی


ساده که می‌شوی
حجم نداری، جایی نمی‌گیری
زود به‌یاد میایی و دیر از خاطر میروی


ساده که می‌شوی
کوچک می‌شوی
توی دل هر کسی جا می‌شوی



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۱۱:۵۱
رهگذر

وسط چمبره ی سرمای پاییزی که البته هنوز هم به اوج خود نرسیده ، سر و کله ی مهمان واقعا ناخوانده ی کلان شهر تهران ، باز پیدا می شود و چهره ی این شهر با کمال افتخار دودی یکدست !

این روزها به ضرب هیچ عینکی نمی شود کوه های اطراف را دید . هرچند بعضی های زمین گیر ترند در این خفگی و بیشتر مجبور به خانه نشینی اما روایت چند وجهی مهربانی در این دود نفس گیر ، ابعاد دیگری هم دارد . 

مثلا گوشه ی یک بالکن کوچک یکی از آپارتمان های شهر دود ، وجود چند گلدان کوچک و بزرگ شمعدانی و حسن یوسف و یاس رازقی و یک رز سرخ طراوت یک باغچه ی نیم وجبی را به کام نگاه صاحبخانه نشانده است . این باغچه ی کوچک که حاصل دلنوازی های صاحبخانه با گلدان های کوچک و بزرگ است تازکی ها به یک باغچه رستوران هم تبدیل شده . مهمان ها تقریبا روزی دو وعده طالب دانه اند . حتما دانه های ریز شده ی نان و برنج های ته سفره برایشان غذای لذیذی است که کبوتر و یا کریم و گنجشک های آواره و دودی محله را می کشاند به نوک زدن روی سنگفرش کنار گلدان ها . دسته جمعی که می آیند فکر مهمان نوازی در این فصل سال حال صاحبخانه را خوب می کند . با دیدنش فهمم می شود که برای پرنده های سرگردان هم می شود مهربان بود . این جا گوشه ی کوچکی از عالم بزرگ خداست اما خدا روزی رسانی به مخلوقاتش را به هر واسطه کوچک نمی داند !

و نتیجه این که مهربانی کردن چندان هم سخت نیست ...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۵:۱۴
رهگذر

می دانستم برای چه مقصودی پای حعبه تمام رنگی TV نشسته ام ولی نمی دانستم آخر این برنامه ای که بنا به دلایلی منتظر پخشش بودم چیزی دستم را می گیرد یا نه !

هر چند خیلی وقت ها هم وقت گرانبها ، کیلویی به جناب مستطابش هدیه شده تا به بهانه ی خبر و سریال و مستند و غیره و ذالک دست مرا بگذارد توی حس نامربوط اتلاف وقت . این بار انصافا فرق می کرد و البته که حدود پانزده دقیقه ی یک برنامه ی خبری را تمام قد به دندان کشیدم و قلپ قلپ نوش جان کردم . از میان همه ی واریز مطلب یک عنوان زیاد تر عمیق بود ، آن قدر عمیق که شیرجه ام به درازا کشید . هنوز هم فکرم مشغول است به این عمق :

بنده خدایی پشت خط تلفن به تناسب از سوتی های دنیای مجازی می گفت تا رسید به این نکته که :


امیدوارم به زودی روزی برسد که

 آدم ها حقشان را از دنیای مجازی پس بگیرند !!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۳۱
رهگذر

توی این دنیای بزرگ کوچک ، هرچیزی بهانه ی سپاس است به شرط حواس جمع !

و شاید یکی از مهم ترین هایی که کمتر حواسمان را به خود جلب می کند، رفت و برگشت های آدم هاست ...

قصه ی رفتن البته آشنا تر است . در هرلحظه ، چندین نفر غزل خوان می شوند و بار سفر می بندند  ، گرچه باز هم شرط حواس جمع ، رفتن دیگران را از قالب "مرغ همسایه غاز است "در می آورد و عینی تر از همیشه جلوی چشم به تصویر می کشد ... با این حال چقدر این زود از یاد رفتن ها مانع این می شود که کجا ایستاده ایم ؟ و رو به کدام مقصد باید حرکت کنیم 

حکایت برگشت که به آن رفت ها اضافه می شود ، قصه عجیب تر هم می شود ، خدا که کار خودش را می کند و البته حکمت های خودش را برای اراده به برگشت بنده هایش دارد . فهمش سخت است ، شاید فقط باید هوای لحظه ها را داشت تا بیشتر از این زیانی دامن زندگی موقت این دنیا را نگیرد و من همیشه دلخوش به این دعای کوچک بزرگم که اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

آن هایی که دستشان را توی دست خدا می گذارند دلشان قرص است . این ساده ترین مشقی است که باید تمرین کنم ...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۳ ، ۱۵:۵۱
رهگذر

وارد مدرسه که میشی ، در و دیوار تو رو هوایی می کنه ، درست مثل بیرق های سیاه تو کوچه و خیابون شهر که خبر از داغی داغ عاشورایی میده ، حال و هوای مدرسه هم از امروز مساوی بود با عزاداری از نوع دانش آموزیش . خدا رو شکر بابت این بساطی که با همه ی بزرگیش ، آسون چیده میشه و با همه ی عظمتش منظم و مرتب به اجرا درمیاد .

خداییش سال هاست که با چشام می بینم واسه هر کار بزرگ و کوچیک مدرسه ای که رنگی از اجرا داشته باشه باید کلی بدویی و برنامه ریزی خرد و کلان ردیف کنی ، که آخرشم معلوم نیست چی میشه چی نمیشه ؟! اما برنامه ی محرم یه چیز دیگه س . انگاری هر کی به ارباب یه یا علی بگه ، کاراش ردیف میشه . انگاری نه ... یقینا اینطوریه .

خلاصه ش این که از اول وقت کاری رفتم مهمونی تو عزاخونه های مقاطع . البته فرصت سرزدن به سه تا مقطع بیشتر پیش نیومد . اول صبح با برنامه ی جمع و جود راهنمایی دلمو گره زدم به کربلاش ، بعدشم تو خلوص نیت پیش دبستانی هایی که به اندازه ی چند دقیقه ی کوتاه ، کوچه درست کردن و سینه زدن با همون مدل خودشون  ،کلی صفا کردم و دست آخر هم مهمون کوتاه یه برنامه ی دیگه که این آخری کم و بیش شد خوراک فکری اطاق فکر مظلوم !!!!

بماند که خیلی چیزا نه نوشتن داره نه گفتن و این که باید واسه اثبات "کی بود کی بود من نبودم "ناخودآگاه خط خطی بشی و من نمی خواستم که بشم . ارباب لطف کرد و گذشت اما ترکشاش مونده یه جورایی که بالاخره تو این دفتر و دستک چرا هنوزم یه وری فکر می کنیم یا اصلا چرا فکر نمی کنیم ؟!! سختی کار این جاست که فکر می کنیم که اهل فکریم . اما پر واضحه که فکر داریم تا فکر !

واسه دلخوشی خودمم که شده بود سعی کردم مرور کنم . خوبی کار اینه که رئیس روسا غافل نیستن . پس باید به جمع اونا لبیک گفت فقط ... فقط این وسط می مونه حکایت قضاوت و برداشت های زود گذر و بعضا کم عمق 

خداوکیلی همه می خوان فرهنگی باشن اما فرهنگی بودن به جون خودم آداب داره ... یا خدا مددی 

حرف دلم این که : ارباب دوست داشتنیم ... حسین ؛ مرا به قواره ی تنهایی هایم رها مکن که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل 

پی نوشت : هر که باید بفهمد می فهمد و هرکه هم نفهمید لابد نباید که می فهمید !!!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۴
رهگذر

خبر رحلتش که آمد عزیزی به من گفت : 

"زندگی دوم آیه الله مهدوی کنی شروع شد "

منظورش دقیقا به شروع در همین دنیا بود نه دنیای بعد مرگ . می گفت ازین به بعد صدا و سیما ، تند تند تکه های سخنرانیش را می گذارد !

راست می گفت . گرچه نشانی از قدرناشناسی آدم ها هم توی حرفش بود که ما تا از دست ندهیم قدر نمی دانیم ، ولی بیشتر به این برمی گشت که انگار ماموریت علما دو قسمت است : قبل مرگ که روایت خودش را دارد و بعد مرگ با داستانی متفاوت . جسم را خاک می کنند اما برای بزرگداشتش مدام افکارش را رواج می دهند . این یعنی ماموریت از نوع جدید . جالب تر این که از عزیز دیگری هم شنیدم که :

"قبل تر ها حوصله ی شنیدن نداشتم اما حالا که پخش می کند می خواهم گوش کنم !"

این روز ها ،  عالم وارسته ی ولایتمداری که اسمش خیلی روی زبان ها بود پاداش خودش را دریافت کرده و من برای چندمین بار به این باور می رسم که ، جدی جدی هرطور که زندگی کنیم همانطور می میریم .

حاج آقا مهدوی کنی که خدایش رحمت کند ، با ولایت زندگی کرد و پاداشش این که با دعای ولی از خاک تا افلاک بدرقه شد .

درس بزرگ این که حواسم به زندگی کردن درست باشد ، مرگ خودش خیلی درست رقم می خورد . 

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۳ ، ۲۰:۰۶
رهگذر