ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۸ مطلب با موضوع «جزیره ی مجنون» ثبت شده است

اصلا نمی شناختمش . نه خودش رو و نه حتی پدر مشهورش رو . فقط می دونستم بابای شهیدش کلی رو اعصاب اسرائیلی جماعت بوده و البته از چند سال قبل شهادتش ، تو لیست سیاه اون نامردا هم جاداشته . چند سال پیش خبر شهادت این قهرمان عین توپ تو کل دنیا صدا کرد . مطمئنم تو اسرائیل بابت این شکار کلی عروسی بوده . هرچند اونا عمرا بفهمن که جهاد در راه خدا وابسته به افراد نیست !

واقعه ی شهادت این قهرمان مثل مرگ یا شهادت هر آدم بزرگی موثر افتاد . یه جوری که یه عالمه آدم خواب زده حواسشون جمع مظلومیت تشیع شد .  این که اسمت کنار اسم سید حسن نصرالله تا قلب کفر نفوذ کنه کم چیزی نیست و یقینا شهادت تنها پایان شایسته برای این آدمای مخلصه . متاسفانه اطلاعات من در حد دیدن تصاویر و شنیدن ذکر خیرش تو اخبار متوقف شد .

یادمه تو یکی از بازارچه های انتفاضه ی مدرسه که تو حول و حوش بعد شهادتش برگزار شد ، پیرهنای سفیدی مزین به عکس شهید قهرمان رو هم گذاشتیم واسه فروش به نیت ترویج فرهنگ مقاومت.

حالا بعد چند سال نوبت پسر بود که با کلی افتخار جهادی بره دست بوس پدر . این یکی رو که اصلا نمی شناختم و حتی عکسشو هم ندیده بودم با این حال یه جوری شدم وقتی خبر شهادتش رفت رو آنتن ، انگار کلی ساله که می شناسمش ! اولش فکر کردم به خاطر اینه که پسر قهرمان شهید لبنانه اما کم کم دوزاریم افتاد که این فرزند خلف هم به تنهایی دودمان اسرائیلی جماعت رو به باد داده . یه بار دیگه باورم شد اهالی جزیره ی مجنون بی هیچ مرز جغرافیایی زندگی می کنن . زندگی که نه ، بیشتر توفیق حیات طیبه دارن . 

بعد این واقعه ی تروریستی ، سید حسن نصرالله کاری کرد کارستون . بکلمتین ، جهزوا ملاجئکم شد ته پیغام برای ترسوترین قوم بشری ، لعنه الله علیهم اجمعین

وقتی سایت حضرت آقا یه عکس گذاشت رو صفحه ی اولش  ، بیشتر به اهمیت این اتفاق رسیدم . این که یه سرباز فداکار خیلی خیلی قدر از صف مجاهدای زمینی به صف مجاهدای آسمونی پیوسته ، یه داستان تکراریه اما خیلی عمیق و قابل تامل برای هر کسی که دنبال افکار ناب ، راه روشن و تکلیف مشخص برای این دوره زمونه س . این وسط جالب تر از همه تعبیر حضرت آقا بود در مورد این پدر و پسر :


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۱۰
رهگذر
شبکه ی سه ، علاقمندان را دعوت کرده به ابراز ارادت . ارادتی که این روزها به کوری چشم خفاش ها ، جور دیگری پرده برمی دارد از محبت آخرین رسول الهی . به ضرب قلم دیجیتال و صد البته با نهایت حسی که در چهارچوب هیچ دستگاهی نمی گند کوتاه نوشتم و فرستادم . 
این جا قدمگاه است ...
قدم هر کسی که پامبر رحمت را عاشقانه دوست دارد روی چشم رهگذر .
پیغام کوتاهم این بود :
تا همیشه بسیار ستودنی هستی ، برای همین خدا نامت را محمــــــــــد گذاشت 
نه ابهت پیامبریت در زمان می گنجد و نه دشمنی های کوری که وجود نازنینت را نشانه رفته اند 
آفتاب که جای انکار ندارد !!
من عاشق آفتاب بی غروب محمدم 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۳ ، ۱۱:۳۲
رهگذر

دل بر نام مستعار امام سوم شیعیان است .

خانه ای دارد به وسعت همه ی عالم . کلید ورودش را به هر کسی که مجوز داشته باشد می دهند و مجوز ورود را هم با اشک می سنجند هم با ذکر و هم با فکر ...

شیوه ی کار به این ترتیب است که دعوتنامه حواله می کنند ، بی هیچ تعللی لبیک بگویی اسمت را می نویسند توی لیست .

کربلا پایتخت عالمداری اوست و علمدارش ، میزبان همه ی میهمان ها

هر که مجوز ورود بگیرد اول قدم به صحن و سرایش می گذارد

صحن و سرایش یاب الروضه دارد . هر وقت مجلسی به پا می شود که شور و عشق و ارادت گره می خورد به باور آدم ها ، صاحب حرم می آید تا تو را با خودش ببرد . وقتی وارد شدی دیگر حساب کارت متفاوت می شود !!

دوست دارد بمانی و تو دیگر دست خودت نیست که نمانی . روزها و شب هایت را ارآن خودش می کند و میانه ی همین گذران ایام به عاشورا و چله نشینیش که دعوت شوی ، اربعین را می گذارد جلوی راهت تا پر شوی از حماسه از مقاوت و از هیهات من الذله

امام سوم شیعیان امام همه ی انسان های روی زمین است ، امام همه ی قلب هایی که خود را به او سپرده اند بی احتساب آن که دین و مذهب وملیت و سن و جنسیتتشان  چه باشد .

هرچه هستی ... هر که هستی ، حسین علیه السلام ارباب توست ...

خوش به حال ما که ثروتمندترین آدم دنیاییم ...

پی نوشت :

دلم خواست این تیکه جدا باشه ازون تیکه ی بالا . چون می خواستم با همه ی وجودم بگم اربعین سالار و سید و سرور دو عالم ، عجیب ترین بهانه ی دوست داشتن اربابه و مگه نه این که دنیا باید او رو بشناسه تا برای ظهور آماده باشه . دست هم سنگرم درد نکنه که پیغام گداشته بود . پیغامشو میذارم واسه این که ظهر جمعه بشه مجوز یه دعای ناب . هر کی خوند بگه الهی امین 

این راهپیمایی فقط یک راه رفتن نیست
آماده باش عاشقان یوسف زهراست ...



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۳ ، ۱۱:۳۶
رهگذر

به قیمت عبور از خاطره ها هم که شده پنجم آذرماه رو خیلی دوست دارم .

 یادآوری قدرت و هوش بالای یه فرمانده ی بزرگ که بالای هشتاد سالگی برای نجات دنیای اسلام نقشه های کلان و جهانی کشید ، حالمو خوب می کنه . 

به نیت هفته ی بسیج ، یادآوری بعدی میشه سهم همه ی بچه های ناب جنگ که کلا فکر کردن بهشون ، حالمو خوب می کنه .

یادآوری سوم مال سایه ی یه رهبر بسیجیه که ماشاآلله با حواس جمعش بدجوری رواعصاب همه ی دشمنای قسم خورده میره . نمونه ی اخیر این هوشمندی اعتقادی سیاسی ، برمی گرده به ملاقاتشون با علمایی که برای جریانات تکفیری از جمله داعش اومدن به ایران بخاطرشرکت در سمیناری به همین نام .

برام خیلی جالب بود که این رهبر بزرگ به همه ی میهمانان اعلام کرد مراقب باشید جریانات تکفیری حواس جهان اسلام رو از مهم ترین مساله یعنی مبارزه با صهیونیست ها پرت نکنه ! که اونا همینو می خوان .

و دست آخر یادآوری هفته ی بسیج منو می بره به خاطرات سال های معلمی و مربی گری که با انداختن چفیه از همون اول صبح تفاوت روز رو به بچه های مردم نشون می دادم و بعد به دنبال فرصت های صبحگاهی و کلاسی می گشتم تا حرف امام راحل زمین نمونه . حرفی که تو توصیف بسیج و بسیجی فقط به یه نقطه ختم میشه . نقطه ای که کلید یک تفکر برتره .

به بچه ها می گفتم دنبال بسیجی نگردیم تو لباس فرم و یک ظاهر مشخص . نشونه ی یه بسیجی واقعی به داشتن یک تفکر برتره . تفکری که از سال 58 تو متن مقاوت یه ملت بزرگ نشست .

بهشون می گفتم تو همین کسوت دانش آموزی اگه خوب درس خوندی و درس خوندنت واسه رضای خدا بود تو هم میشی بسیجی . واسشون تحلیل می کردم که یه نگاه عمیق به دنیای دور و برشون نشونشون میده که ایده ی بسیج مبتنی بر زندگی خالصانه برای رضای خدا تو مرز کشور ایران حبس نشده و دنیای اسلام ، امروز به لطف خدا روی این تفکر برتر داره به مقاصد بزرگ نزدیک میشه .

حالا به خودم و هر کی که این مطلب رو می خونه میگم :

زندگی خالصانه برای خدا برای خیلی از آدم هایی که مثل ما بودند معنا شد ، پس حتما میشه که برای ما هم معنا بشه .

از بین همه ی اون آدمای آشنا ، سوزن خاطراتم گیر می کنه رو موج صدا ی سردار خیبر که فقط حرف اخلاص رو نزد ، خالصانه زندگی کرد و به دیگران با عملش یاد داد بسیجی بودن یعنی چی ؟!

 



مدت زمان: 49 ثانیه 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۳ ، ۲۰:۲۹
رهگذر

تصویر نقاشی شده اش کل جلد همشهری جوان را گرفته بود ، یکجوری که دلت می خواست ببینی چه خبر است ! عنوان مطلب هم بیشتر ولع خواندن چند صفحه گزارش را بیشتر می کرد و این که نویسنده و گزارشگر نشریه ، علت اختصاص به این موضوع را علنی شدن و به عبارتی رسانه ای شدن شوالیه ی تاریکی می دانست . هر چند اصلا از انتخاب این عنوان فیلم "بت من" برای قهرمانی که بیشتر مرام پهلوانی دارد و این روزها در اوج تواضع همیشگیش دمار دشمنان این مرز و بوم را درآورده لجم گرفت اما شاید به قول نویسنده ی گزارش این که طیف جوان علاقمند شدند تا این شخصیت فعال زیرپوستی را بشناسند دلیل موجهی برای این تشابه عنوانی نچسب باشد .

به هر حال برای من جامانده از نسل جنگ ، این مرد ، یعنی یادآور شرح پیروزی های بچه ها جنگ . خوب یادم هست وقتی تلویزیون آن روزهای ایران ، تصویرش را  به عنوان یکی از فرماندهان رده ی بالا نشان می داد ، من جذب حرف زدن هایش می شدم و صلابت عجیبی را که خیلی نمی فهمیدمش در آرامش عجیب ترش عجین می دیدم . از همان سال ها نامش گوشه ی ذهن من حک شد . طی دو سه سال گذشته که کم کم آوازه اش را نقل محافل خبری دیدم دوباره به یاد همان صلابت روزهای جنگش افتادم و این که خدا را شکر او بازمانده ی حقیقی نسل فرماندهان شهید است و یک عضو کاملا ناب جزیره ی مجنون . برای من همیشه قابل احترام بوده جناب فرمانده ی سپاه قدس !

 نقل داعشی های توخالی در روزهای اخیر ، اعتبار این فرمانده ی رشید را بیشتر از قبل هویدا کرده ، به ویژه در ذهن بچه هایی که اصلا جنگ را ندیدند ولی با رشادت یکی از یادگاری آن در زمان حاضر آشنا شده اند . رشادت های خالصانه ای که از قهرمان آن سال ها ، پهلوان این روزها را ساخته است .

مقاله ی خیلی دلنشینی بود . به ویژه این که کمی تا قسمتی جمع اضداد بودن فرمانده را از زبان شخصیت های مختلف دوست ودشمن روایت می کرد . جمع اضداد باشی و روی اعصاب جماعت دشمن رژه بروی ، نوبر است !!

این همه آرام بودن در چهره و عملکرد و آن همه تیزهوشی و نگاه استراتژیک کاربردی در کارزار پیچیده ی این دنیا از عهده ی هرکسی برنمی آید مگر کسی که ته غیرت باشد !

دست من و امثال من که خالی است برای همین از صمیم قلب برای جناب فرمانده دعا می کنم که به یقین محافظ امنیت مرزهای اسلامی است . مرزهایی که هیچ محدودیتی به خاک کشورمان ندارد . 

در پناه خدا زنده و پر دل تر از همیشه باشی حاج قاسم سلیمانی 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۱
رهگذر

دومین روز محرم قرار بود که برای رفع و رجوع اشکالات اجرایی برم تو جلسه ی بزرگان . خدا رو بابت این فرصت های طلایی سپاس . چون نقد اگه اصولی و درست باشه بزرگترین کمک برای رسیدن به هدف یک برنامه س . چیزی که معمولا تو ایران خیلی رو روال نیست. قبل رفتن کلی توسل کردم که خدایا تو می دونی سعیمو کردم اگه نشده به من قدرت بده تا بتونم ریشه های نشدن رو ترسیم کنم . اتفاق خوبی بود ، حداقل بخاطر نو بودنش قابل تامل بود و البته امیدوارم خیرات و برکاتش بیاد بیرون و بشه عصای دست . اینو نوشتم که در ادامه بنویسم خدا یه روزی صبحگاهی واسم فرستاد که کلی باعث رفع عطش شد . بابت یادداشت دومین روز محرم برای من و هر کی ازین پست رد میشه همین بس که اینطوری به اتفاقات جاری نگاه کنه ... اینطوری که حضرت آقا نگاه می کنه ....

اینم حکایت اون روزی صبحگاهی . گوارای وجود هر کی که می خواد تو این محرم دوباره بین خودش و ارباب قرار بذاره که یه دل محرمی حتما ولایتمداریشو تمرین می کنه . جدی جدی حسین امیری و نعم الامیر 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۳ ، ۲۱:۱۷
رهگذر

چند شبی میشه که می خوام ازون واژه های ته دلی ردیف کنم با یک مهر تایید احترام و ادب و دعای خیر برای کسی که جدی جدی تنهای تنها زده به دل یک لشگر !

 شاید این روزا وصف حالش بیشتر بود و بهانه ی این عرض ارادت مهیا تر . اما واقعا باور خودم اینه که این مرد مردستان هنر تو اوج بی هنری آدمایی که اسم خودشونو گذاشتن هنرمند ! هنرمندانه جنگیده و منتظر هیچ دستت دردنکنه ای هم نبوده . البته که بارون جایزه هاش کلی افتخاره واسه سرزمین پر آرمان من و صد البته که کور شود هر آن که نتواد دید ، ولی با همه ی اینا هنوز بوی سوختگی دلش صحن و سرای هر دلی که به اسم انقلاب و امام و شهدا می تپه رو برداشته !

 بابت این همه حماسه های تصویری ناب ، تشکر من یکی به هیچ کجا نمی رسه الا به نظر و عنایت خدای همیشه ناظر . پس اول از همه یه دعای ته دلی حواله ی استاد هنرمند که خدا حفظت کنه جوانمرد ...

 

دلم می خواد خاطره ی خود استاد رو بنویسم که به نظرم رمز موفقیتشه .

یه بار ، خیلی سال پیش ازش شنیدم که تو سنگر، شاهد شهادت هم رزمش بوده و وقتی می خواد بیاد بیرون حس می کنه مچ دست اون بنده خدا روی مچ پای آقای حاتمی کیا گره می خوره . می گفت اون دستی که پای منو سفت گرفته بود واسم پیام داشت که حواست باشه حرف شهدا رو زمین نمونه ! البته آب و تاب ماجرا خیلی بیشتر بود و من خواستم اینو بنویسم که کار واسه شهدا هم حساب کتاب خودشو داره و هم هر چی خلوصش بیشتر باشه تاثیر و موندگاریشم بیشتره .


 واسه همینه که حاج کاظم آژانس شیشه ای می مونه و موندگاریش ، هم میشه نقل مظلومیت بچه های جنگ و هم نقل نامردیایی سینمایی و غیر سینمایی تو این وانفسایی که خیلیا معنی هنر رو تو قاب گیشه و فروش فیلم و چشم و ابروی هنرپیشه ها می دونن .

ازین که بگذریم یه سریم به اراجیف یه مثلا کارگردانی که اونور آب ، خوشی زده زیر دلشو و بغض چند ساله ش از نظام باز شده و حرفای نامربوط زده بزنم و به کیارستمی و امثالهم بگم :

جنگ اگه از نظر شما ها جنگ بی معنایی بوده حکایت معنا و مفهوم این همه عظمت گم نمیشه . برین دلتونو با خدا و اعتقادات نداشتتون  صاف کنین تا بفهمین جنگ با معنا و جنگ بی معنا چه فرقایی دارن !

هر چند امیدی به این جماعتی که خودشونو به خواب می زنن نیست ولی صدای آقای حاتمی کیا رو تو اختتامیه جشنواره ی مقاومت امسال نمیشه نشنیده گرفت که از رئیس جمهور محترم و اون وزیر نالایق ارشاد و معاونین ریز و درشتش خواست تا موضعشونو در مقابل حرف بی ربط کیارستمی تو انجمن دانشجویان اونور آب مشخص کنند.

 گرچه باید از درد ، سرمونو بذاریم بمیریم که قحط الرجاله و انگار نیست آدمی که به قواره ی وزیر ارشاد این مملکت بخوره اما خدا وکیلی یکی به این علی جنتی بگه سرتو مثل کبک نکن زیر برف ! هوا کاملا آفتابیه . ببین و بفهم ، آقای نفهم ! بابا جان قدر و قیمتی نداره مثل مهاجرانی ملعون بودن !

 آخر شم میرم سراغ چند جمله از درددلای استاد ، تو یه برنامه ی تلویزیونی همین چند روز گذشته که از مشت گذشته و خود خود خرواره :

من فیلم ساز با این اوضاع فاصله گرفتم از جامعه و می خوام رو به آسمان فریاد بزنم که

 ما اقلیتیم چون آرمانی حساب می شیم !

 صندلیای خالی  سینما گمراهمون نکنه نسل فیلم سازی که جنگ رو دیده باید حرف بزنه 

خدا به ما مقاومت بده که کوتاه نیایم !!!!

و دل من مچاله میشه که بعد سی و پنج سال یکی که این همه کاربلده باید اینطوری فریاد بزنه ... وای از جوابی که می خوایم بدیم 

با همه ی اینا ، دوباره به یاد چمران فیلم چ می نویسم "تا وقتی صدای اذان از ماذنه های شهر بلنده ناامیدی حرامه "

پس واسه انجام هر کاری که از دستمون برمیاد ، یا علی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۰:۱۲
رهگذر

چند روز مانده بود تا عملیات بدر ، جایی که بودیم از همه جلوتر بود . هیچ کس جلوتر از ما نبود ، جز عراقی ها .

توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول ، نشسته بودم و دیدبانی می کردم دیدم یک قایق به طرفم می آید . 

نشانه گرفتم و خواستم بزنم ، جلوتر آمد دیدم آقا مهدی است !


نمی دانم چه شد . زدم زیر گریه از قایق که پیاده شد دیدم هیچ چیزی همراهش نیست ... نه اسلحه ای ، نه غذایی ، نه قمقمه ای !

فقط یک دوربین داشت و یک خودکار ...

از شناسایی می آمد پرسیدم  : چند روز جلو بودی ؟!

گفت : گمونم چهار ... پنج روز !!


پی نوشت : 

باید از اول قید می شد که ماجرای این خاطره چیست ؟ قسمت بود ته چین درست کنم و بنویسم که دفتر جالبی هدیه گرفتم امروز که خیلی چسبید . اول از بابت عکس سردار بدر که با چشم های نافذی به یادم می آورد ما با غیرت رفتیم شما با غیرت بمانید ! و بعد هم بخاطر تحسین گام فرهنگی در تولید دفاتر ارزشی برای جایگزینی نوشت افزار غرب زده !

دستشان درد نکند . این خاطره هم پشت نویس همان دفتر هشتاد برگی بود که شد یک حجت دیگر برای این که یادم نرود وامدار چه ارزش هایی هستم و پاسبان چه ارزش هایی باید باشم ...

روح سردار بدر و همه ی شهدا ، مهمان سید الشهدا

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۰۳
رهگذر


دست دلمان را می گیریم و می بریم پشت پنجره های مظلومیت 

نگاهمان قفل به ضریح بقیع 

و چشم هایمان نشسته به باران اشک

عالم تب دار ایام شهادت مولای شیعیان ، صادق آل محمد صلی الله علیه وآله و سلم ...

دنبال بهانه ایم از این جا با فرسنگ ها فاصله تا مدینه النبی

کبوتر هم که باشیم ،گاه و بی گاه هوای شهرمان بال و پرمان را سیاه می کند

هوای تازه می خواهیم ....

چیزی شبیه هوای حرم !


خدا را سپاس ... که باران می گیرد

و کوچه های این دیار ، دلخوش می شود به شییع نامداران گمنام 

 ز شهر عشق تو را سینه چاک آوردند

به عرش  رفته  ما  را  به  خاک  آوردند

به ذهن باغ همیشه تو سبز خواهی ماند

اگر نشان ز تو تنها پلاک آوردند

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۱
رهگذر

اواخر مرداد ماه بهانه ی به یادآوردن یک اتفاق مبارکه . گرچه با همه ی مبارکیش پر بود از دلهره و حس های متضاد ولی چون از جنس انتظار بود خیلی شیرین بود ! مخصوصا واسه اونایی که چشم انتظار بودن ...

 چه توی قطار اتوبوسا ، چه بین جماعت منتظر کنار مسیر و چه تو دل شهرهای مختلف و بدون خبر از این که

یوسف گمگشته باز آید به کنعان ، غم مخور

 

یکی از قشنگ ترین قسمت های این داستان حقیقی حضور اونایی بود که به تمام معنا آزاده بودن . نمی دونم کدوم شیرپاک خورده ای تو دهن جماعت انداخت که به جای اسیر به اسرا بگن آزاده ! هر کی بود جدا ، مرحبا

اینو تو وجود آزاده ی شهید آقای ابوترابی بیشتر از هر کس دیگه ای می شد دید و من وقتی یه خاطره از آقای قرائتی در بازه شهید ابوترابی شنیدم بیشتر باورش کردم . غیر این که ته اخلاق و معرفت بود و بابت همین هم شده بود مسوول کل اسرا تو اردوگاه ای عراق ، بصیرت عجیبی هم داشت که بابتش می تونست تو اون همه تنهایی بچه ها مسیر موندگاریشون با امام و انقلاب رو حفظ کنه .

خاطره ی این دلاور مرد این بود که

یه بار طبق معمول در حال بازجویی و اذیت و آزار زیر دست یه افسر گنده ی عراقی بود که خبر می رسه نماینده ی صلیب سرخ جهانی اومده اردوگاه و سراغ مسوول اسرا رو گرفته . آقای ابوترابی رو می برن اطاق ملاقات . نماینده ی صلیب سرخ از حاجی می پرسه که چه حال و چه خبر ؟ مشکلی وجود نداره ؟

شهید ابوترابی خیلی محکم و کوتاه و آرام میگه : نه مشکلی نیست ! بعد رفتن نماینده ی صلیب سرخ ، افسر عراقی از شهید ابوترابی می پرسه که چرا چیزی نگفتی ؟ خود من کلی خدمتت رسیدم ! شهید ابوترابی هم یه نگاه عمیقی میندازه به افسر عراقی و می گه : من و شما مسلمونیم ، لزومی نداره یه بیگانه بفهمه مسلمونا با هم اختلاف دارن !!!!

ذکرش به خیر باد ....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۷
رهگذر