ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هنرمندانه» ثبت شده است

سرکلاس درس نشسته بودم با همان حس تکراری که چرا باید حرف های تکراری را بشنوم و باز هم کارهای خودم را تکرار کنم ؟!!

به شدت معتقدم نباید رفت و نباید شنید وقتی احساس جلوتر از عقل بساطش را پهن می کند و مدام موج منفی می فرستد . برای این که فکر می کنم به چه درد می خورد ؟! البته در مورد کلاسی که وصفش رامی کنم، اوضاع پیشروی احساس با موج های منفی نسبت به تعقل در موضوع، به این داغی هم نبود ولی به هرحال دچار همان آفت "چقدر می گوییم و می شنویم ودریغ از یک تکان خوردن ذره ای" شده بودم .

اما به ناگهان ودر وانفسای نبرد با چرت های یواشکی بعد از ظهر و همان داستان تکرار،چیزی شنیدم که مغزم میخکوب شد و بعد این فکر آمد توی سرم که چرا به اتفاقات کوچک شدنی فکر نمی کنیم و مدام دنبال یک تغییر بزرگیم؟!!

ماجرایی که استاد از آن حرف می زند اندر مقوله تکراری شکر بود و نکته جالبش این که داشت تذکر می داد دلمان به این عبارت خدایا شکرت خوش نباشد. چراکه ؛ به کاربردن نعمت در مسیر هدفی که به خاطر آن این نعمت را به ما بخشیده اند ملاک است و به وقت تعریف دیگران از کاری که به سرانجام مقصود رسیده باید بگوییم "کار من نیست کار منعم است "

این عبارت در انبوه توضیحات فلسفی و غیر فلسفی استاد شد یک عصرانه مغذّی برای روح . واقعا در هیچ حالتی کار از ما نیست از منعم است فقط یادمان می رود و جوگیر می شویم و متاسفانه کله پا!!

در کنار این عصرانه ، یک ناگهان دیگر هم رقم خورد و آن این که چشم من لای خطوط کج و ماوج هنرمندانه ای که بغل دستیم احتمالا از سر همان آفت تکرار در حاشیه کاغذ باطله اش می کشید گیر کرد . دلم به هیجانی واداشته شد که از مظلویمیت هنر این همکار دفاع کنم وقتی آرام زیر گوشش گفتم: چه هنرمندانه ! احتمالا دوست داری طراحی کنی ... با نگاهش و دو کلمه کوتاه به من فهماند از قربانیان راه هنر است و من تا تهش را خواندم که می خواسته ولی به هزار و یک علت نرفته دنبالش که اگر رفته بود الان یک هنرمند متعهد به جمع هنری کشور اضافه می شد و وااسفا از این طرزتفکر که مانع گرایش های هنری در زمان خودش می شویم !!

خلاصه به دلم یک لبیک جانانه گفتم و توی یک تکه کاغذ نا مرتب که دم دست بود، طراحی و حالت هنرمندانه اش را به وصف کشیدم . قیافه اش خیلی دیدن داشت وقتی چند خط توصیفی را گذاشتم جلوی رویش . اول این که برق بی حوصلگی رفت و بعد هم این که با یک شعف متفاوت شروع کرد به تشکر و ابراز علاقه به دست نوشته کوتاه من ، یکجوری که انگار نوبل دریافت کرده و من به دلم آفرین گفتم که حواسش بودبه موقع مکنوناتش را روی ذهن منرمند پیاده کند ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۲
رهگذر