ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

وسط چمبره ی سرمای پاییزی که البته هنوز هم به اوج خود نرسیده ، سر و کله ی مهمان واقعا ناخوانده ی کلان شهر تهران ، باز پیدا می شود و چهره ی این شهر با کمال افتخار دودی یکدست !

این روزها به ضرب هیچ عینکی نمی شود کوه های اطراف را دید . هرچند بعضی های زمین گیر ترند در این خفگی و بیشتر مجبور به خانه نشینی اما روایت چند وجهی مهربانی در این دود نفس گیر ، ابعاد دیگری هم دارد . 

مثلا گوشه ی یک بالکن کوچک یکی از آپارتمان های شهر دود ، وجود چند گلدان کوچک و بزرگ شمعدانی و حسن یوسف و یاس رازقی و یک رز سرخ طراوت یک باغچه ی نیم وجبی را به کام نگاه صاحبخانه نشانده است . این باغچه ی کوچک که حاصل دلنوازی های صاحبخانه با گلدان های کوچک و بزرگ است تازکی ها به یک باغچه رستوران هم تبدیل شده . مهمان ها تقریبا روزی دو وعده طالب دانه اند . حتما دانه های ریز شده ی نان و برنج های ته سفره برایشان غذای لذیذی است که کبوتر و یا کریم و گنجشک های آواره و دودی محله را می کشاند به نوک زدن روی سنگفرش کنار گلدان ها . دسته جمعی که می آیند فکر مهمان نوازی در این فصل سال حال صاحبخانه را خوب می کند . با دیدنش فهمم می شود که برای پرنده های سرگردان هم می شود مهربان بود . این جا گوشه ی کوچکی از عالم بزرگ خداست اما خدا روزی رسانی به مخلوقاتش را به هر واسطه کوچک نمی داند !

و نتیجه این که مهربانی کردن چندان هم سخت نیست ...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۵:۱۴
رهگذر

می دانستم برای چه مقصودی پای حعبه تمام رنگی TV نشسته ام ولی نمی دانستم آخر این برنامه ای که بنا به دلایلی منتظر پخشش بودم چیزی دستم را می گیرد یا نه !

هر چند خیلی وقت ها هم وقت گرانبها ، کیلویی به جناب مستطابش هدیه شده تا به بهانه ی خبر و سریال و مستند و غیره و ذالک دست مرا بگذارد توی حس نامربوط اتلاف وقت . این بار انصافا فرق می کرد و البته که حدود پانزده دقیقه ی یک برنامه ی خبری را تمام قد به دندان کشیدم و قلپ قلپ نوش جان کردم . از میان همه ی واریز مطلب یک عنوان زیاد تر عمیق بود ، آن قدر عمیق که شیرجه ام به درازا کشید . هنوز هم فکرم مشغول است به این عمق :

بنده خدایی پشت خط تلفن به تناسب از سوتی های دنیای مجازی می گفت تا رسید به این نکته که :


امیدوارم به زودی روزی برسد که

 آدم ها حقشان را از دنیای مجازی پس بگیرند !!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۶:۳۱
رهگذر

تصویر نقاشی شده اش کل جلد همشهری جوان را گرفته بود ، یکجوری که دلت می خواست ببینی چه خبر است ! عنوان مطلب هم بیشتر ولع خواندن چند صفحه گزارش را بیشتر می کرد و این که نویسنده و گزارشگر نشریه ، علت اختصاص به این موضوع را علنی شدن و به عبارتی رسانه ای شدن شوالیه ی تاریکی می دانست . هر چند اصلا از انتخاب این عنوان فیلم "بت من" برای قهرمانی که بیشتر مرام پهلوانی دارد و این روزها در اوج تواضع همیشگیش دمار دشمنان این مرز و بوم را درآورده لجم گرفت اما شاید به قول نویسنده ی گزارش این که طیف جوان علاقمند شدند تا این شخصیت فعال زیرپوستی را بشناسند دلیل موجهی برای این تشابه عنوانی نچسب باشد .

به هر حال برای من جامانده از نسل جنگ ، این مرد ، یعنی یادآور شرح پیروزی های بچه ها جنگ . خوب یادم هست وقتی تلویزیون آن روزهای ایران ، تصویرش را  به عنوان یکی از فرماندهان رده ی بالا نشان می داد ، من جذب حرف زدن هایش می شدم و صلابت عجیبی را که خیلی نمی فهمیدمش در آرامش عجیب ترش عجین می دیدم . از همان سال ها نامش گوشه ی ذهن من حک شد . طی دو سه سال گذشته که کم کم آوازه اش را نقل محافل خبری دیدم دوباره به یاد همان صلابت روزهای جنگش افتادم و این که خدا را شکر او بازمانده ی حقیقی نسل فرماندهان شهید است و یک عضو کاملا ناب جزیره ی مجنون . برای من همیشه قابل احترام بوده جناب فرمانده ی سپاه قدس !

 نقل داعشی های توخالی در روزهای اخیر ، اعتبار این فرمانده ی رشید را بیشتر از قبل هویدا کرده ، به ویژه در ذهن بچه هایی که اصلا جنگ را ندیدند ولی با رشادت یکی از یادگاری آن در زمان حاضر آشنا شده اند . رشادت های خالصانه ای که از قهرمان آن سال ها ، پهلوان این روزها را ساخته است .

مقاله ی خیلی دلنشینی بود . به ویژه این که کمی تا قسمتی جمع اضداد بودن فرمانده را از زبان شخصیت های مختلف دوست ودشمن روایت می کرد . جمع اضداد باشی و روی اعصاب جماعت دشمن رژه بروی ، نوبر است !!

این همه آرام بودن در چهره و عملکرد و آن همه تیزهوشی و نگاه استراتژیک کاربردی در کارزار پیچیده ی این دنیا از عهده ی هرکسی برنمی آید مگر کسی که ته غیرت باشد !

دست من و امثال من که خالی است برای همین از صمیم قلب برای جناب فرمانده دعا می کنم که به یقین محافظ امنیت مرزهای اسلامی است . مرزهایی که هیچ محدودیتی به خاک کشورمان ندارد . 

در پناه خدا زنده و پر دل تر از همیشه باشی حاج قاسم سلیمانی 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۱
رهگذر

وقتی به هر بهانه ای قسمتت نمی شود میان روضه ی ارباب سینه سبک کنی ، دریافت چنین ایمیلی دلت را حسابی هوایی می کند . خواستم قدمگاهی ها هم بخوانند :


دخترک از میان جمعیتی که ساکت و بعضا بی تفاوت شاهد اجرای تعزیه اند رد میشود...
عروسک وقمقه اش را محکم زیر بغل میگیرد....
شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین (ع) می چرخد ونعره می زند، از گوشه چشم  دخترک را می پاید...
او با قدم های کوچکش از پله های تعزیه بالا می رود.
از مقابل شمر میگذرد.
مقابل امام حسین(ع) می ایستد و به لب های سفید شده اش زـ میزند...
قمقمه اش را مقابل او می گیرد.
شمشیر از دست شمر می افتد... و رجز خوانی اش قطع میشود.
دخترک میگوید: " بخور،برای تو آوردم" و برمی گردد.
رو به روی شمر که حالا دیگر بر زمین زانو زده می ایستد. 
مردمک های دخترک زیر لایه ی براق اشک می لرزد.
توی چشم های شمر نگاه می کند و با بغض می گوید : " بابا ، دیگه دوستت ندارم."

صدای هق هق مردم فضا را پر می کند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۵:۲۳
رهگذر

توی این دنیای بزرگ کوچک ، هرچیزی بهانه ی سپاس است به شرط حواس جمع !

و شاید یکی از مهم ترین هایی که کمتر حواسمان را به خود جلب می کند، رفت و برگشت های آدم هاست ...

قصه ی رفتن البته آشنا تر است . در هرلحظه ، چندین نفر غزل خوان می شوند و بار سفر می بندند  ، گرچه باز هم شرط حواس جمع ، رفتن دیگران را از قالب "مرغ همسایه غاز است "در می آورد و عینی تر از همیشه جلوی چشم به تصویر می کشد ... با این حال چقدر این زود از یاد رفتن ها مانع این می شود که کجا ایستاده ایم ؟ و رو به کدام مقصد باید حرکت کنیم 

حکایت برگشت که به آن رفت ها اضافه می شود ، قصه عجیب تر هم می شود ، خدا که کار خودش را می کند و البته حکمت های خودش را برای اراده به برگشت بنده هایش دارد . فهمش سخت است ، شاید فقط باید هوای لحظه ها را داشت تا بیشتر از این زیانی دامن زندگی موقت این دنیا را نگیرد و من همیشه دلخوش به این دعای کوچک بزرگم که اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

آن هایی که دستشان را توی دست خدا می گذارند دلشان قرص است . این ساده ترین مشقی است که باید تمرین کنم ...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۳ ، ۱۵:۵۱
رهگذر

دومین روز محرم قرار بود که برای رفع و رجوع اشکالات اجرایی برم تو جلسه ی بزرگان . خدا رو بابت این فرصت های طلایی سپاس . چون نقد اگه اصولی و درست باشه بزرگترین کمک برای رسیدن به هدف یک برنامه س . چیزی که معمولا تو ایران خیلی رو روال نیست. قبل رفتن کلی توسل کردم که خدایا تو می دونی سعیمو کردم اگه نشده به من قدرت بده تا بتونم ریشه های نشدن رو ترسیم کنم . اتفاق خوبی بود ، حداقل بخاطر نو بودنش قابل تامل بود و البته امیدوارم خیرات و برکاتش بیاد بیرون و بشه عصای دست . اینو نوشتم که در ادامه بنویسم خدا یه روزی صبحگاهی واسم فرستاد که کلی باعث رفع عطش شد . بابت یادداشت دومین روز محرم برای من و هر کی ازین پست رد میشه همین بس که اینطوری به اتفاقات جاری نگاه کنه ... اینطوری که حضرت آقا نگاه می کنه ....

اینم حکایت اون روزی صبحگاهی . گوارای وجود هر کی که می خواد تو این محرم دوباره بین خودش و ارباب قرار بذاره که یه دل محرمی حتما ولایتمداریشو تمرین می کنه . جدی جدی حسین امیری و نعم الامیر 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۳ ، ۲۱:۱۷
رهگذر

وارد مدرسه که میشی ، در و دیوار تو رو هوایی می کنه ، درست مثل بیرق های سیاه تو کوچه و خیابون شهر که خبر از داغی داغ عاشورایی میده ، حال و هوای مدرسه هم از امروز مساوی بود با عزاداری از نوع دانش آموزیش . خدا رو شکر بابت این بساطی که با همه ی بزرگیش ، آسون چیده میشه و با همه ی عظمتش منظم و مرتب به اجرا درمیاد .

خداییش سال هاست که با چشام می بینم واسه هر کار بزرگ و کوچیک مدرسه ای که رنگی از اجرا داشته باشه باید کلی بدویی و برنامه ریزی خرد و کلان ردیف کنی ، که آخرشم معلوم نیست چی میشه چی نمیشه ؟! اما برنامه ی محرم یه چیز دیگه س . انگاری هر کی به ارباب یه یا علی بگه ، کاراش ردیف میشه . انگاری نه ... یقینا اینطوریه .

خلاصه ش این که از اول وقت کاری رفتم مهمونی تو عزاخونه های مقاطع . البته فرصت سرزدن به سه تا مقطع بیشتر پیش نیومد . اول صبح با برنامه ی جمع و جود راهنمایی دلمو گره زدم به کربلاش ، بعدشم تو خلوص نیت پیش دبستانی هایی که به اندازه ی چند دقیقه ی کوتاه ، کوچه درست کردن و سینه زدن با همون مدل خودشون  ،کلی صفا کردم و دست آخر هم مهمون کوتاه یه برنامه ی دیگه که این آخری کم و بیش شد خوراک فکری اطاق فکر مظلوم !!!!

بماند که خیلی چیزا نه نوشتن داره نه گفتن و این که باید واسه اثبات "کی بود کی بود من نبودم "ناخودآگاه خط خطی بشی و من نمی خواستم که بشم . ارباب لطف کرد و گذشت اما ترکشاش مونده یه جورایی که بالاخره تو این دفتر و دستک چرا هنوزم یه وری فکر می کنیم یا اصلا چرا فکر نمی کنیم ؟!! سختی کار این جاست که فکر می کنیم که اهل فکریم . اما پر واضحه که فکر داریم تا فکر !

واسه دلخوشی خودمم که شده بود سعی کردم مرور کنم . خوبی کار اینه که رئیس روسا غافل نیستن . پس باید به جمع اونا لبیک گفت فقط ... فقط این وسط می مونه حکایت قضاوت و برداشت های زود گذر و بعضا کم عمق 

خداوکیلی همه می خوان فرهنگی باشن اما فرهنگی بودن به جون خودم آداب داره ... یا خدا مددی 

حرف دلم این که : ارباب دوست داشتنیم ... حسین ؛ مرا به قواره ی تنهایی هایم رها مکن که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل 

پی نوشت : هر که باید بفهمد می فهمد و هرکه هم نفهمید لابد نباید که می فهمید !!!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۴
رهگذر

دست ولایتت را روی سینه ام بگذار تا لیاقت این رخت سیاه به جان بخرم

و اشک هایم را نذر روز واقعه ای کنم که تو را و همه ی خوبی ها ، بزرگی هایت را روایت می کند ...

بگذار به همان آتش همیشه روشنی که پیامبر اکرم فرمود نشان ایمان است بسوزم و

و شعله های عشق و ارادت خالصانه به ساحت تو و اصحاب بی نظیرت را به رخ عالم و آدم بکشم ...

   من تشنه ی محرمم و این عطش به هیچ قطره ی آب نابی سیراب نمی شود مگر به عنایتت ؛ یا حضرت ارباب 

 امشب واژه ها کمر خم می کنند اگر قرار است سینه چاک درگاه عباس باشند و راوی صبر زینب ، سلام الله علیهما 

 هرگز لحظه ای مباد خالی از شمیم عطر تو ای والا تبار 

  برای من ، محرم فصل سرمشق است 

سرمشق امسالم را روی  لوح دل حک کن تا با همه ی شکستگی واژه ها تا ابد ، 

نام مقدس و زیبای تو را بنویسم ... هزاران هزار بار 



در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کان‌جا

سرها بریده بینی، بی‌جرم و بی‌جنایت

در این شب سیاهم، گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی! ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان، وین راه بی‌نهایت...

آجرک الله فی مصیبت جدک الغریب

یا صاحب الزمان


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۳ ، ۱۸:۵۵
رهگذر

خبر رحلتش که آمد عزیزی به من گفت : 

"زندگی دوم آیه الله مهدوی کنی شروع شد "

منظورش دقیقا به شروع در همین دنیا بود نه دنیای بعد مرگ . می گفت ازین به بعد صدا و سیما ، تند تند تکه های سخنرانیش را می گذارد !

راست می گفت . گرچه نشانی از قدرناشناسی آدم ها هم توی حرفش بود که ما تا از دست ندهیم قدر نمی دانیم ، ولی بیشتر به این برمی گشت که انگار ماموریت علما دو قسمت است : قبل مرگ که روایت خودش را دارد و بعد مرگ با داستانی متفاوت . جسم را خاک می کنند اما برای بزرگداشتش مدام افکارش را رواج می دهند . این یعنی ماموریت از نوع جدید . جالب تر این که از عزیز دیگری هم شنیدم که :

"قبل تر ها حوصله ی شنیدن نداشتم اما حالا که پخش می کند می خواهم گوش کنم !"

این روز ها ،  عالم وارسته ی ولایتمداری که اسمش خیلی روی زبان ها بود پاداش خودش را دریافت کرده و من برای چندمین بار به این باور می رسم که ، جدی جدی هرطور که زندگی کنیم همانطور می میریم .

حاج آقا مهدوی کنی که خدایش رحمت کند ، با ولایت زندگی کرد و پاداشش این که با دعای ولی از خاک تا افلاک بدرقه شد .

درس بزرگ این که حواسم به زندگی کردن درست باشد ، مرگ خودش خیلی درست رقم می خورد . 

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۳ ، ۲۰:۰۶
رهگذر