بی سوادی سفید
تعبیر نویی بود برام . مخصوصا تو وانفسای جو گیری های مرسوم که یهو یه چیزی باب میشه و صغیر و کبیر در باره ش نظر میدن . مثلا همین سواد رسانه !
بی سوادی سفید اونقد واسم نو بود که دلم خواست مقاله شو بخونم . خوندم . لذت هم بردم . بیشتر ازین که چقدر بعضیا بی هیچ ادعایی صاف و ساده حرفشونو می زنن . حالا حرف این بی سوادی سفید چی بود ؟!
قبلش اینو بنویسم که نویسنده ی نه آشنا ! یه تعدادی از آدمای جامعه رو که بعضا تریپ روشنفکری برمیدارن بدون اونکه بدونن اصلا روشن فکری چی هست ، کرده بود سیبل حرفاش . آخر حرفش می شد خوب فهمید که دو زار واسه این جماعت ارزش قائل نیست و ابن بود که واسه من شد عامل جذب به یک حرف حساب .
واما بی سوادی سفید یعنی این که پیچیده ترین روابط اجتماعی مربوط به آدماییه که کلی نیمکت نشینی کردن و مدرک گرفتن اما فقط خیال می کنن سواد ارتباطی دارن !یعنی ندارن نه سواد ارتباطی دارن نه سواد رسانه ، منتها وقنی میان تو جمع ، کلی قپی میان و سر از ناکجا آباد در میارن و فک می کنن همه چی ردیفه . در حالی که عین کرم شب تاب تابلوئن بین جماعت نور !
نویسنده با یه کم توضیح اینو جا انداخته بود که اساسا آدما با وجود تحصیلات فراوون مدرک گرا الزاما بلد نیستن درست زندگی کنن و در واقع مبتلا هستن به بی سوادی سفید . یه همچین آدمایی حتی سواد عاطفی هم ندارن و خودشونم نمی دونن که ندارن . یه جورایی جهل مرکب گرفتتشون . خلاصه آخر این نوشتار اومده بود که ما آدما سواد زندگی نداریم که هی تو پیچ و خم کارامون فکر می کنیم بلدیم و کسی هستیم ، در حالی که بلد نیستیم و از خودمون چیزی نداریم واسه عرض اندام .
بعد خوندن با خودم فک کردم اونی که بلد نیست فرصت یادگرفتن داره اگه بخواد ، ولی تکلیف اونی که خیال می کنه بلده چیه ؟!
و واسفا که اصلنم کم نیستن !! درد این جاست که اگه خدا یادمون نمی رفت به این همه بی سوادی سفید و سیاه تن نمی دادیم ...
سلام استاد ...وقتی به وبلاگتون سر میزنم باد اون سال ها ی خوش راهنمایی می افتم ... کلاس ساکت می شد و همه منتظر بودند تا خودتون انشاتونو بخونید ... حرف هاتون چقدر شیرین بود و به دل می نشست ... یاد اون موقع ها بخیر ... خدا رو شکر که سر راهم استادایی چون شما رو قرار داد تا دچار این بی سوادی سفید نشم ...تا بفهمم همه چیز تو این دنیا مدرک نیست کاش یاد بگیریم چه چطور خوب زندگی کنیم ...
ما هم به روزیم ...