طعم تلخ خجالت
چند ساعتی از گذاشتن پست قبلیم نگذشته بود که بابت دلتنگی گفتم چرخی بزنم توی وب دوستان . چه کنیم دنیای ما همین شده که رفع دلتنگی هایش با سرزدن به وب معناشود!!!!
رفتم ... خجالت کشیدم ... برگشتم .
راستش دیگر حالی نماند که نوشته هایش را بخوانم وقتی که با یک اعتماد به دل قوی از آدم هایی شکایت می کرد که اعتماد به دل ندارند!
ماجرا برمی گشت به حضور در سینما و جسارت فرستادن صلوات حتی به قواره دو نفر ... داشتم می خواندم مطلبش را یادم آمد این که نشستم با آب و تاب از کار فرهنگی آقای مجیدی و اعوان و انصار تعریف کردم جای خود و بسیار هم عالی، ولی من هم اعتماد به دل نداشتم یقینا!
مزه کردن طعم تلخ خجالت مال وقتی است که نه تنها با بردن نام مبارک محمد توسط جناب عبدالمطلب جواز صلوات توی دل صادر نمی شود که یکهو پایان فیلم به خودت می آیی که داری دست می زنی !! به همان وجود نازنینش ، توی تاریکی سینما از ذهنم گذشت که چرا این همه جمعیت صلوات نمی فرستند اما دست را راحت به دستشان می کوبند؟ الان توی تاریکی ذهنم دنبال دلیل موجه می گردم که چرا خودم نفرستادم و فقط غصه جمع را خوردم؟! دلیل مجهی وجود نداردمتاسفانه.
یا رسول الله ... ببخشید