ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ذکرش به خیر باد !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۷ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

اسمش را نمی دانم چرا افتتاح گذاشتند شاید به خاطر فراز اولش ، اما با خواندنش حس خوبی سراغ شبانه های ماه مبارک می آید . کلی حمد و سپاس و قطعا یاد دادن به خواننده که حواست جمع نعمت ها باشد و بعد بردن نام نورچشمی های خداوند مهربان . از پیامبر گرفته تا آخرین فرزندش و صد البته ایستادن فراز سوم دعا روی آخرین فرزند ، شکایت نبودنش و آرزو و دعای متصل به مقام شامخش . با همه ی این ها شبانه های ماه مبارک به اندازه همین چند دقیقه ی قرائت افتتاح طعم دیگری دارد . چیزی شبیه رفع عطش از یک لیوان آب گوارا که دوست داری یک نفس آن را سر بکشی .

این روزها که تلخی روایت داعشی های ملعون کام مسلمان جماعت را مشمئز می کند شاید این یک فراز افتتاح را محکم تر باید خواند .

 آن قدر از ته دل که آرزوی خوردن لیوان آب خیلی هم دور نباشد 

الحمد لله الذی یومن الخائفین و ینجی الصالحین و یضع المستکبرین و یهلک ملوکا و یستخلف اخرین

والحمد لله القاصم الجبارین مبیر الظالمین مدرک الهاربین نکال الظالمین صریخ المستصرخین موضع حاجات الطالبین معتمدالمومنین

و دست آخر هم این که

فصل علی محمد وآله و اعنا علی ذلک بفتح منک تعجله و بضر تکشفه و نصر تعزه و سلطان حق تظهره ..... برحمتک یا ارحم الراحمین

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۳ ، ۰۰:۳۶
رهگذر

مجری موفق تلویزیون روی صندلی خودش نشسته بود و مهمان ها ، روی صندلی های مقابل . واژه ها تند تند رد و بدل می شدند . گاهی توپ نوی زمین مهمان بود و گاهی زیر پای مجری . یکجوری از پس هم بر می آمدند . حرف ها عین باد و شاید سریع تر از باد جابجا می شد . زمان برنامه تمام شدو مهمان ها رفتند . مخاطب ماند به انتظار نشست بعدی . فردا روز که شد . آقای مجری گذری زد به دیروز . حرف هایی که سریع تر از باد از حافظه ی شنیداری آدم ها گذشته بودند برای بار دوم و البته خیلی جمع و جور توی مرور برنامه نشست . بعضی به روایت حرف های تکراری آقای مجری . بعضی به روایت پشت صحنه ها و بعضی هم به روایت قضاوت های پیامکی و ایمیلی و خلاصه دریافتی های موجی . ظاهرا از میان این دریافتی ها حرف بعضی از مردم بوی نوع دوستی و احترام به انسانیت انسان ها نمی داد !

در این گذار یک جمله از بین جمیع جمله هایی که می آمدند و می رفتند ، گوش من یکی را به سمت خودش خیلی جذب کرد . به گمانم از همان جمله هایی است که باید رویش ایستاد ، آنقدر ایستاد تا بشود ملکه ی ذهن که دیگر جرات نکند عین باد به سرعت رد شود .

من دست این جمله را گرفتم برای تامل و تحمل بیشتر خودم و همه ی آن هایی که شاید گذرشان به این کوچه از قدمگاه بیفتد ، آوردم این جا . آقای مجری با لحن خاصی گفت :

بیایید آدم ها را در مقصد قضاوت نکنیم ! 



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۴:۳۶
رهگذر

1  بعد مدت ها صبح زود مسافر اتوبوس شدم . دیدن آدم های جورواجوری که هر کدام در دنیای درون خودشان خزیده بودند جالب بود . بعضی مشغول چرت ، بعضی مشغول گوش دادن محتویات گوشی ، بعضی محو تماشای خبایان های تکراری و بعضی هم مات فکرهای متنوع ! به مقصد که رسیدم اسکناس دوهزار تومانی را تقدیم کردم . از بد حادثه بخاطر این که دو نفر قبل از من به راننده ی اتوبوس پنج هزار تومنی داده بودند ،برق عصبانبت صبحگاهی جناب راننده مرا گرفت . داد می زد و غرولند می کرد و کلی شاکی بود از این که چرا مردم درکش نمی کنند . به گمانم  ولی نداشتن پول خرد بهانه بود . انگار نه انگار که صبح زود است و اول بسم الله کار . با این حال و به احترام سن و سالش ، معذرت خواهی کردم و پیاده شدم .

2  بعداز ظهر همان روز به دلایلی آژانس گرفتم . از محل کار که خارج شدم راننده که کم و بیش هم سن و سال راننده ی اتوبوس بود درب ماشینش را باز کرده بود تا مسافر سوار شود . روی صندلی عقب که نشستم وقت بخیر گرمی تحویلم داد و با احترام تمام سوال کرد کجا ؟! کمی بعدتر با استفاده از مودبانه ترین تعابیر ابراز احترامش را کامل تر کرد و من فقط فکر می کردم این هر دو راننده موسپید چقدر متفاوتند ؟!

شاید دلیل این تفاوت بحث حقوقی هم باشد ، اما خداوکیلی در برقراری ارتباطات خیلی خیل ضروری روزمره ، قدرت کنترل جایگاهی ندارد ؟

 خوش اخلاقی توی شلوغی های یک شهر پردرسر ، مثل انعکاس صدا در کوهستان به خود آدم برمی گردد .


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۸
رهگذر

                                                                                                                                                                                                                                        

سلام آقای بهشتی

حتما اصل حالتان خوب است . الحمد لله

این یادداشت کوچک فقط برای تشکر است . سپاس بابت صبری که کردید و بعد پروازتان به آسمان ، جو گیرها  را از نگاهتان محروم نساختید ! خاصیت بهشتی جماعت آن هم از نوع مظلومش همین است . شما جو گیرهارا ریز نمی دیدید. تلاش می کردید خیلی ساده بفهمند که خدمتگزاری یک توفیق است نه جرم . 

شما که می دانید . خدا هم که همه را می داند . نوشتن اشاره ای در این فرصت مجازی برای آن هایی که جوگیری را تجربه کرده یا می کنند کفایت می کند !

جو گیری اساسا چیز بدی است . انسان های بامعرفت جو گیر نیستند و هرگز تجربه اش نمی کنند . حساب کار ما بی معرفتی نبود ، غفلت بود و نوجوانی . گفته بودم بارها . بارها و یاد آن روزی بخیر که به خاطر مراسم تشییع دوست باوفایتان شهید رجائی بین مردم دلتنگ شما شدم و تازه دوزاری افتاد که ای دل غافل این طوفان دشمنی های عچیب غریب ، تنه های اصلی انقلاب را هدف گرفته ! 

روزگار چرخید و چرخید .  بیشتر از سی سال از شهادت شما می گذرد و حالا هنوز هم جای عمارها حسابی خالی است . سال های انقلاب ، پر از خاطرات جوگیری آدم های جورواجور است . باور کردن این که آدم های خدوم ، مجرم نیستند ، انگار کار سختی است هنوز هم ! اللهم اهدنا

جایگاهتان بلند تر این باد . سلام من حواله به ساحت شما و همه ی شهدا این سال های ایران اسلامی . بی زحمت نگاهتان را همچنان حواله کنید که تنها دلخوشی ما همین است و بس .

با احترام . یک هوادار از جزیره ی مجنون

ظهر هفتم تیر ماه 1393

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۳:۱۰
رهگذر

تو قانون اومد و رفت فصل ها یک نقطه ی مشترک هست اونم اینه که هنوز فصلی تموم نشده بوی فصل بعدی قابل دریافته . یه جورایی نشونه ها خبر میدن . مثلا شهریور دیگه انگار تابستون نیست و یا اسفند  که پر از بوی بهاره ! تو فصل های معرفتی هم همین قانون حاکمه . این که رفقای خدا از دو ماه قبل خیز می گیرن تا مهمونی اصلی رو بهتر درک کنند یعنی همین.

 قانون مشترک فصل ها !

حلا دیگه کار از مقدمه گذشته و رسیده به اصل مطلب . الان درست روبروی فصل پاک خداییم . ماهی که دوس داشتنیه و گاهی وقتا تو اوج سختیاش دوس داشتنی تر . ماهی که غروبای خاصی داره . دم دمای اذان مغرب ماه مبارک هیچ شباهتی با ماهای دیگه نداره و حتی نیمه شب هاش که به ضرب سحری بیدار میشیم و به بهانه ی خوردن ، بهترین لحظات مشترک زمین و آسمونو درک می کنیم ، هرگز تو ماهای دیگه مشابه نداره . هرچند رفقای ناب خدا تو لحظه های ناب شبانه روز سال ، مهمون خود خدان و شاید بارها و بارها همه ی این شیرینی ها رو تجربه کردن اما حکایت من و امثال من دریافت حس مقطعیه و بس ! که بایت همینم سرم به سجده ی شکرشه و ازش خواستم و می خوام که من و امثال منم بـٌر بخوریم بین آدم خوباش ، بین مهموناش و بین اونایی که خدا رو فراتر از فصل و ماه و مناسبت می بینن .

با این حال ماه مبارک معنی حسرت برانگیزی هم داره ...

یه جورایی مثل حسرتای قیامتی که دیگه فرصت جبرانشونو نداری . وقتی با همه ی توانت کم یا زیاد یه روز بلند تابستونی رو گذاشتی پای جهاد با نفس و نخواستی که گرسنگی کشیدنات با گناهای بی مزه حروم بشه ، رسیدن به چشمه ی رحمت اول مغرب ته لذت دنیایی و آخرتیه .

 و وای به دلی که باید بشینه و نگاه کنه !!

 واسه همینه که میگن ماه رمضان ماه رحمته . واسه این که دل آدما از سفتی دربیاد و عین ماهی سر بخوره تو آبی زلال زندگی پاک . اینا یعنی مهمونی .

 همون چیری که بچه بودم  نمی فهمیدمش و هی می پرسیدم آخه با سختی روزه چطوری میشه مهمونی رو حس کرد ؟! اصلا این چه جور مهمونیه که خبری از خوردن توش نیست ؟!  و خدا چه حکیمانه صبر می کنه تا من و امثال من بزرگ بشیم .

 شاید واسه جبران یه ذره ای این همه محبت خدا باید یادمون باشه واسه اونایی که دم مغرب کنار سفره ی افطا رو سجاده ی نیایش پر از حسرت نتونستن و جا موندنن خیلی دعا کنیم ...

و از همه مهم تر عین فراز آخر دعای ندبه خودمونو بچسبونیم به عمل مقبول آخرین نشانه تا بلکه به لطف خودش ماه رمضان ماهم ماه رمضان بشه 

واجعل صلوتنا به مقبوله و ذنوبنا به مغفوره و دعائنا به مستجابا ...

واقبل تقربنا الیک و انظر الینا نظره رحیمه 


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۲:۱۶
رهگذر

مطلبی از قول مرحوم حاج آقا مجتبی توی نشریه ی اندیشه ی تربیت دیدم . عمومیت داشت . ساده بود و کاربردی .

 خواستم پیش چشم باشد . خدایش رحمت کند

                                                                   



وقتی خدمت عالم بزرگی می رسید تقاضای موعظه کنید . 

نجاری خدمت آیت الله اراکی رسید و تقاضای موعظه کرد . 

آقا فرمود : چه کاره ای ؟

گفت : نجارم ...

فرمود : برای دلت درب ساخته ای ؟! یک درب برای دلت بساز که غیر خدا به دلت راه پیدا نکند !


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۲۱:۵۲
رهگذر

بلندقامتان والیبال این روزها پرچم کشورم را خیلی بالا برده اند

و من زیر بلندی این نام پر از غرور می شوم . جنس این غرور و غیرت از جنس غیرت و غرور بلند قامتانی است که بیست و اندی سال پیش نگذاشتند پرچم کشورم  لگدکوب دشمنی ها شود . دفاع از قهرمانی های یک ملت بزرگ به هر بهانه که باشد شیرین است . دست مریزاد بچه های با مرام والیبال



دیروز و در دومین نبرد جانانه با نمایندگان ایتالیا ، در کنار محظوظ شدن از شیرینی یک پیروزی دیگر ، نگاهم مات یک جامانده از قافله ی سال های حماسه افتاد که آمده بود کنار زمین تا باز هم عطر حماسه را به مشام خاطره های ناب بنشاند . دیدن این یادمان دفاع مقدس جای حودش را داشت ، گرچه قاب تلویزیون در هر صورت دنبال شکار لحظه های فرود توپ بود اما انگار این دلاور می خواست گل های نشسته بر زمین دشمن را در یادآوری مردان آسمانی مرور کند . دست مریزاد جانباز بامرام


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۳ ، ۲۳:۳۳
رهگذر