تنها پدر ...
وقتی چیزی می افتد سر زبان ها ، به یاد خیلی از چیزهایی می افتی که قبلا کمتر می افتادی و یا اصلا متوجهش نمی شدی ...
نمی دانم چرا ، این روزها که روز پدر به رسم هر ساله روی زبان ها افتاده هیچ احد الناسی از این رسانه ای ها که به هر شکل ممکن پدر را جلوی چشم مردم می گذارند حرفی از تنها پدر دنیا نمی زنند ؟!
کاش اولین و آخرین چیزی که لابلای شلوغ بازار حضور هنرپیشه ها و پدران مثل خودشان و یا حتی شخصیت های برجسته و غیره ذلک ، پیدایش می کردیم ، ذکر خیر همین تنها پدر بود !
کی خیالمان از بابت آن چه که داریم راحت می شود و می رویم سراغ چیزهایی که نداریم ؟
توی این کل کل بی نتیجه که عده ای تشویق می کردند ، عده ای هم می گفتند هر چیزی به جای خودش !! یکی گفت ، رسانه با عوام طرف است و باید چیزی بگوید در فهم عوام !!!
حرفش بیش از آن که فکرش را بکند سطحی بود . نیازی نداشت به جواب . راست می گفت اکثر مشتری های رسانه عوامند ، قبول . فقط یکی بگوید این عوام کی و کجا باید یاد بگیرند تا کم کم بشوند خواص ؟
بی چاره جامعه ای که روی خط فقر مانده است !
از میان این همه بی رنگی رنگ یک غزل شیرین ، سفید بود ...
آقای برقعی هم شعرهایش را آورده بود به صحن رسانه . قبلا بارها شنیده بودم . نمی دانم چرا همان حرف های تکراری دلم را تنگ کرد ...
تنگ تنها پدر